-
نقش غریب درها
از پشت در بسته صدای بلند و ممتد جریان آب می آمد. آلبینوس با تیغ ژیلت آب داده یک طرف صورتش را با دقت تراشید. فکر کرد که خدا کند اینجا خرچنگ آمریکایی داشته باشد. آب همین طور با شدت جریان داشت و صدای آن بلندتر و بلندتر می شد. آلبینوس زیر چانه اش را زده بود و داشت دوباره به سراغ سیب آدمش می رفت که همیشه چند موی زبر روی آن می ماند. ناگهان متوجه شد آب از زیر در حمام دارد به درون اتاق می آید. غرش شیرهای آب هم دیگر حالتی پیروزمندانه و مغرورانه به خود گرفته بود. به طرف در دوید و در زد و زیر لب گفت؛ «غرق که نمی شود».
«عزیزم حالت خوب است؟ اتاق را آب برداشته!»جوابی نیامد.فریاد زد؛ «مارگو، مارگو!» و (بی آنکه به نقش غریبی فکر کند که درها در زندگی او و مارگو داشتند) چندین بار دستگیره را تکان داد. مارگو بی سر و صدا به حمام بازگشت. حمام را بخار و آب داغ گرفته بود. بلافاصله شیرها را بست. با صدایی غم زده از پشت در داد زد؛ «خوابم برده بود». آلبینوس گفت؛ «تو دیوانه ای. نمی دانی چقدر مرا ترساندی». جوی آبی که فرش طوسی روشن را تیره می کرد، ضعیف شد و از حرکت ایستاد. آلبینوس به طرف آینه برگشت و دوباره گلویش را کف مالی کرد.سر شام مارگو بسیار خوشحال و خوش اخلاق بود. روی تراس نشستند. شب پره ای سفید دور چراغ چرخید و روی رومیزی افتاد. مارگو گفت؛ «تا می توانیم اینجا می مانیم. خیلی از اینجا خوشم آمده».
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن