استقرار و تحكيم خلافت در مدينه
دكتر هادى عالمزاده
پيامبر خداصلى الله عليه وآله پس از هجرت به مدينه توفيق يافت تا به يارى مهاجر و انصار دشمنان اسلام (مشركان، منافقان و يهوديان) را به تسليم در برابر حكومت اسلامى مدينه وادارد و دامنهى اقتدار حكومت اسلامى را تقريباً بر همهى جزيرة العرب بگسترد، اما در ماههاى آخر زندگى با آشوبهاى اهل ردّه و مدّعيان پيامبرى روبهرو شد و هم در اين احوال، به ملكوت اعلى پيوست. حكومت نوپاى اسلامىِ مدينه به يارى صحابهى فداكار و به زعامت نخستين خليفه، براى حراست از اسلام و تحكيم حكومت مدينه به پا خاست. اين مقاله در سه محور (تجهيز جيش اسامه، ارتداد قبايل و فتوحات در خارج از مرزهاى جزيرة العرب) به تبيين اين اقدامات مىپردازد.
واژههاى كليدى: دولتْشهر، مدينه، سپاه اسامه، اهل ردّه، پيامبران دروغين، فتوحات.
با بيعت عَقَبه، نهال دولت اسلامى در دل و جان تنى چند از مردم يثرب (نخستين انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه (در روز دوشنبه 14 ربيع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجرى) و عقد برادرى ميان مهاجر و انصار و آنگاه، انعقاد پيمان ميان مسلمانان و يهوديان مدينه قوّت يافت و «دولتْشهر» مدينه با زعامت سياسى و رهبرىِ دينى پيامبرصلى الله عليه وآله شكل گرفت. برخى از محققان، چون محمّد حميداللَّه، پيمان نامهى مدينه (ميان مسلمانان و يهوديان) را «نخستين قانون اساسى» اين «دولتْ شهر» شمردهاند.1 موادّ عمدهى اين پيمان، كه ابن اسحاق آن را نقل كرده، آشكارا حكايت از شكلگيرى يك امّت و دولت در مدينه دارد:
1. مسلمانان و يهوديان چون يك امّت در مدينه زندگى خواهند كرد.
2. مسلمانان و يهوديان در انجام مراسم دينى خود آزاد خواهند بود.
3. هرگاه جنگى پيش آيد، هر يك از دو گروه، ديگرى را، بدان شرط كه متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن يارى خواهد داد.
4. هرگاه دشمن به مدينه حمله كند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
5. عقد پيمان صلح با دشمن، با نظر و رأى هر دو خواهد بود.
6. در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرين داور براى رفع خصومت، شخص پيامبرصلى الله عليه وآله خواهد بود.
7. امضا كنندگان اين پيمان پيوسته با يكديگر به خيرخواهى و نيكى رفتار خواهند كرد.2
چنانچه انتظار مىرفت، پيمانها و پيروزىهايى كه اين «دولتْشهر» در همان ماههاى نخست به دست آورد، به دامنهى اقتدار سياسى و به شمار پيروان رهبر آن، كه منادى يگانه پرستى، آزادى و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانهى آن: مشركان مكه، منافقان مدينه و يهوديانِ افزونخواه، در برابر اين حكومت نوپا به جدّ ايستادند. اين معارضات و مبارزات كه رودررو در ميدانهاى نبرد (سرايا و غزوات) يا در پردهى توطئه و نفاق رخ نمود، بر پايهى روايت واقدى و طبرى، از سال اول هجرى و به گفتهى ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پايان سال دهم هجرى (توطئهى ناكام منافقان براى قتل پيامبرصلى الله عليه وآله در عقبهى اَرْشى يا هَرْشى)4 ادامه يافت. پيامبرصلى الله عليه وآله و ياران مخلص و وفادارش، مثلّث مشركان، منافقان و يهوديان را درهم شكستند و آن حضرت آخرين سال و ماههاى زندگى خود را تقريباً به پذيرفتن وَفْدها از سراسر جزيرة العرب و فرستادن عاملان زكوة و معلمان دين به اطراف و قبايل سپرى كرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالى كه از خستگى سفر به بستر بيمارى افتاده بود، اخبار ناخوشآيند و نگران كنندهى متنبّيان (اَسْوَد عَنْسى در يمن، طُلَيْحه در نَجْد و مُسَيْلَمه در يَمامه) به مدينه مىرسيد و اين تقريباً مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت براى تجهيز جَيْش اُسامة بن زيد، با هدف نبرد با روميان، در موضع شهادت پدر اسامه، زيد بن حارثه، در مؤتهى شام (اُبْنى، يُبْنى، آبِل الزَّيْت).5
در اين احوال، رسول خداصلى الله عليه وآله به ملكوت اعلى پيوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واكنشهاى گوناگونى با انگيزهها و هدفهايى متفاوت در نقاط بسيارى از جزيرة العرب رخ نمود كه بار ديگر دولت اسلامى را به جدّ در معرض فروپاشى نهاد. معضل جانشينى و تبعات خطرآفرين آن براى كيان اسلام را گذشت و ايثار على بن ابى طالبعليه السلام، پيرو راستين پيامبرصلى الله عليه وآله، چاره كرد، و گرنه در پى غوغاى سقيفه، بيعت ستاندن از مردم مدينه با بهرهگيرى از گروههاى فشار (قبيله بنى اَسْلم)،6 آشوبانگيزى ابوسفيان در برانگيختن بنى عبدمناف در مقابله با كارگزاران بيعت7 و تهديدات جدّى اهل ردّه و مدعيان پيامبرى از خارج مدينه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامى چه بر جاى مىماند؛ اما عزم راسخ و فداكارىهاى صحابه در حراست از دولت نوپاى پيامبرصلى الله عليه وآله به نخستين خليفه امكان داد تا بر همهى اين آشوبها و تهديدات پيروز گردد و افزون بر آن، با بهرهگيرى از روح جنگجويى قبايل و جهت دادن بدان، مرزهاى حكومت نوپا را كه بر پايههاى آيين راستين اسلام شكل گرفته بود، استوار سازد و زمينهى گسترش آن را در جهان فراهم آورد.
اقدامات مسلمانان براى استقرار و تحكيم حكومت اسلامى، كه در دورهى دو سالهى خلافت ابوبكر و به زعامت او تحقق يافت، زير سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبايل و فتوحات در خارج از جزيرة العرب) به اجمال تبيين شده است.
اعزام سپاه اسامه
نخستين اقدام رسمى و حكومتى ابوبكر پس از ضبط فدك، تجهيز لشكر اسامه بود. خليفه، به رغم آشفتگى جزيرة العرب (ارتداد برخى از قبايل، ظهور پيامبران دروغين، سركشىهاى يهود و نصارى و آشوبهاى احتمالى ديگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبيده - كه اعزام لشكر اسامه را در اين موقع باريك دور از احتياط مىديدند - ظاهراً براى اجراى اوامر پيامبر اين كار را ضرورى مىدانست و در پاسخ به مخالفان گفت:
به خدايى كه جان ابوبكر به فرمان اوست، اگر بيم آن باشد كه درندگان مرا بربايند، گروه اسامه را چنان كه پيامبر فرموده است، روانه مىكنم....8
از اين رو، ابوبكر به تنِ خويش به اردوگاه جُرْف (در سه ميلى شمال مدينه) رفت و از آنجا لشكر را روانه ساخت و خود در حالى كه پياده به دنبال سپاه مىرفت و عبدالرحمن بن عوف مركب او را مىبرد، اسامه را كه سوار بر مركب بود، بدرقه كرد و چون آيين بدرقه به سر آمد، سپاهيان را به رعايت امورى چند سفارش كرد و سپس از اسامه اجازه خواست كه عمر براى دستيارى او در مدينه بماند و اسامه پذيرفت.9 كسب اجازهى ابوبكر از اسامهى جوان، از آن رو بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آخرين روزهاى زندگانى خود همهى صحابه و از آن ميان ابوبكر و عمر را فرمان داده بود كه همراه با سپاه اسامه به سوى شام بروند؛ در واقع آنان زيردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وى تخلّف از فرمان صريح پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مىآمد.
به روايت واقدى، ابوبكر از صدور فرمانى خاص براى اسامه خوددارى كرد و فقط به او گفت:
براى اجراى فرمان پيامبر خداصلى الله عليه وآله حركت كن، من نه تو را بدان فرمان مىدهم و نه از آن باز مىدارم، من فقط مجرى فرمان رسول خدايم.10
آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنى (= خانالزيت امروز) كرد و پس از گذر از سرزمين بنى جُهَيْنه و بنى قُضاعه، كه هم چنان مسلمان بودند، غافلگيرانه با شعار «يا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 يا 70 روز، پيروزمندانه به مدينه بازگشت. اين لشكركشى در آن روزهاى پرآشوب بازتاب گستردهاى به سود مسلمانان و حكومت اسلامى در پى داشت.11
ارتداد قبايل
هنوز خبر رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله به سراسر جزيرة العرب نرسيده بود كه در بسيارى از نقاط آن، واكنشهايى به شكلهاى مختلف رخ نمود. با آنكه انگيزه و هدف اين واكنشها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنهى ردّه» (شورش مرتدان) خواندهاند،12 اما برخى از همين منابع حكايت از اين دارند كه بسيارى از كسانى كه ابوبكر با نام ارتداد با آنان جنگيد، نماز مىخواندند؛ يعنى به توحيد و نبوت اعتقاد داشتند. به گفتهى ابن كثير،13 جز ابن ماجه، همهى اهل حديث آوردهاند كه عمر به ابوبكر اعتراض كرد كه چگونه خلاف سنّت پيامبر با مردمى كه بر يگانگى خدا و رسالت محمّدصلى الله عليه وآله شهادت دادهاند، مىجنگى؟ ابوبكر پاسخ داد:
... به خدا سوگند با كسى كه ميان نماز و زكات تفاوت نهد، خواهم جنگيد.
طبرى نيز آورده است:
گروههايى از اعراب به مدينه مىآمدند كه به نماز اقرار داشتند، ولى از دادن زكات خوددارى مىكردند.14
و در ميان اينان كسانى بودند كه با اعتراض به خلافت ابوبكر، از پرداخت زكات به وى امتناع داشتند.15
برخى ديگر از پژوهشگران اهل سنت نيز انگيزهى اين آشوبها و مخالفتها را يكسان ندانسته و ميان گروههايى كه نسبت به اساس دين اسلام دچار ترديد گشته، يا از آن روى برتافته بودند و كسانى كه نگران مسألهى جانشينى، سلطهى مستبدانهى قبيلهاى، به بيراهه افتادن اسلام و در نهايت، بيمناك از آيندهى خويش بودهاند، تفاوت نهاده16 و گفتهاند: قبايل عرب كه با مشاهدهى رقابت و درگيرى انصار با مهاجران، بنى عبدمناف (بنى هاشم و بنى اميه) با ديگر قبايل قريش (بنى تميم، بنى عدى، بنى فهر) و اوس با خزرج، از آينده نااميد شده و آرزوهاشان در خلافت يكسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسيارى از آنان در برابر سلطهى ابوبكر ايستادند و از پرداخت زكات به وى - به اين گمان كه همان باج است - سر باز زدند؛ زيرا برخى از آنان گمان مىبردند كه كار قريش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمىگيرد و نيز خوش نمىداشتند قريش، به نام دين، آنان را زير نفوذ خويش درآورد و آزادى را از آنان بگيرد. بدينسان، سركشى از حكومت قريش در ميان قبايل گسترش يافت، تا آنجا كه مركز اسلام آماج نابودى گشت و قلمرو آن به مدينه، مكه، طائف و بنى عبدالقيس محدود شد.17
محققان با امعاننظر در روايات، «اهل ردّه» را بر اساس انگيزهها و اهدافشان به گروههايى چند تقسيم كردهاند:
1. كسانى كه رحلت پيامبر براى آنان بسيار غير مترقبه و شگفتانگيز بود و با رحلت آن حضرت ايمان و اسلام آنان دستخوش تزلزل گشت؛
2. كسانى كه گمان مىبردند با شخص پيامبر همپيمان بودهاند و اكنون با رحلت آن حضرت اين پيمان به سر آمده است؛
3. كسانى كه مىپنداشتند قدرت و شوكت اسلام به پايان آمده و ديگر ضرورتى به ادامهى وابستگى بدان در ميان نيست؛
4. كسانى كه اطاعت از ابوبكر را بر خود گران مىديدند و از اينرو، با حفظ ايمان و اسلام خويش و انجام دادن ديگر واجبات دينى، از پرداخت زكات به وى خوددارى مىكردند؛
5. كسانى كه بر اثر تعصّبات و وابستگىهاى قبيلهاى و چشمداشتهاى مادى و دنياوى منقاد قدرت پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله شده بودند و اكنون با سر برداشتن پيامبرانى دروغين از طايفهى خويش يا طوايف همبستهى خود، ترجيح مىدادند به جاى پيروى از پيامبر قرشى به پيامبرى از خويش بپيوندند.18
برخى از صاحبنظران برآناند كه در اين ايام، مردم جزيرة العرب، جز مسلمانان ثابتقدم،
سه گروه بودند:
1. گروهى كه به كلى از اسلام برگشته بودند؛
2. گروهى كه فقط از دادن زكات امتناع مىكردند، ولى نماز را قبول داشتند؛
3. اكثريت كه در انتظار بودند.
راويان تاريخ اسلام گروه اول و دوم را يكسان مرتد خواندهاند.19 كسانى نيز برخى از اين جنگها و همچنين كشته شدن مالك بن نويره به دست خالد بن وليد و تأييد ابوبكر از خالد را مغاير با كتاب و سنت و از مطاعن وى شمردهاند.20 نظر برخى از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصارى، عبداللَّه بن عمر و حتى عمر در مورد قتل مالك منطبق با نظر علماى شيعه است.21
به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنهى ردّه» ناميدهاند، در نامهاى افراد و مكانها و تاريخها، به ويژه تقدم و تأخر رويدادها بسيار آشفته است و اين آشفتگى حكايت از آن دارد كه اين اخبار در زمانهاى بسيار بعدتر تدوين گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با اين حال، مىتوان خطوط كلى و نتايج آثار اين رويدادها را از همين روايات گوناگون به دست آورد.
بنابر برخى از روايات طبرى، جز دو قبيلهى قريش و ثقيف، ديگر قبايل عرب جز اندكى از آنها، از دين بگشتند؛22 اما به نظر مىرسد كه دامنهى ارتداد به اين وسعت نبوده باشد. از بررسى روايات برمىآيد كه بيشتر قبايل پيرامون مدينه يا نزديك بدان، غالب قبايل ميان مكه و مدينه و بسيارى از قبايل يمن، نجد، تهامه و نيز بسيارى از فروع قبايلى كه در اين سه ناحيه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقى مانده بودند. مكه و طائف نيز كه در سراشيبى ارتداد افتاده بودند، به همت سران خويش بر اسلام باقى ماندند و حتى واليان مكه و مدينه توانستند برخى از آشوبهاى اعراب مُدلِج، خزاعه، كنانه و ازد را كه در اين دو ناحيه و ناحيهى ساحلى حجاز در حال شكلگيرى بود، در چند روز فرو نشانند. چنين بود كه ابوبكر توانست آتش اين آشوبها را خاموش سازد.23
نخستين نبرد با اهل ردّه - پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسى - در جمادى الاول يا جمادى الآخر 11 قمرى در ذوالقصه (يك منزلىِ مدينه) در گرفت. ابوبكر در حالى كه منتظر بازگشت لشكر اسامه بود و با ارسال نامه و پيك، عمال حكومت را به ايستادگى و مقاومت در برابر شورشيان تشجيع مىكرد، خبر يافت كه خارجة بن حصن فزارى، به يارى بنىغطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنى فزاره پس داده است. بيم حملهى غافلگيرانهى دشمنان به مدينه نيز در ميان بود؛ زيرا فرستادگان مرتدان كه براى گفتوگو با خليفه به مدينه آمده بودند، خبر ناتوانى مسلمانان را به گوش قبايل خويش رسانده و آنان را به فكر تاخت و تاز به مدينه انداخته بودند؛ از اينرو، ابوبكر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ علىعليه السلام، زبير، طلحه و عبداللَّه بن مسعود را نيز بر گذرگاههاى مدينه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدينه جلوگيرى كنند. هنوز سه روز از بازگشت نمايندگان قبايل از مدينه نگذشته بود كه مرتدان شبانه به مدينه تاختند. ابوبكر به نگهبانان گذرگاهها فرمان داد كه بر جاى خويش باشند و خود با مقيمان مسجد كه همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسى دور كرد. هر چند جنگجويانِ مقدمهى لشكر او شكست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بيشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقيب كردند. آنگاه خليفه، پس از گماردن گروهى در آنجا، خود به مدينه بازگشت. اين نخستين پيروزى مسلمانان در نبردهاى ردّه بود كه قوّت قلب مسلمانان و زبونى مشركان را در پى داشت.24
پس از بازگشت لشكر اسامه از سفر مؤته و رسيدن پىدرپى سه تن از عاملان صدقه (به ترتيب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نميهى شب؛ عدى، در آخر شب) خليفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال كرد.25 وى اسامه را به جاى خويش بر مدينه گماشت و خود با كسانى كه در گذرگاهها نهاده بود، به سوى ذوحسى و ذوالقصه راند و پس از شكست شورشيان ربذه و هزيمت عبس و بنى بكر و بنى ذبيان، پيروز به مدينه بازگشت و سرزمين ابرق را كه از آنِ بنى ثعلبه بود و نيز سرزمين ربذه را، نخست چراگاه عمومى و سپس چراگاه چهارپايان متعلق به بيت المال كرد.26
پس از اين پيروزىها، خليفه در ذوالقصه يازده گروه ترتيب داد و يازده درفش به نام يازده فرمانده بست و آنان را بدين شرح گسيل داشت:
1. خالد بن وليد را براى جنگ با طليحة بن خويلد به نجد و پس از فراغ از آن براى جنگ با مالك بن نويرة به بطاح؛
2. عِكرمة بن ابى جهل را براى جنگ با مُسَيلمة به يمامه؛
3. مهاجر بن ابى اميه را براى جنگ با اسود عنسى به يمن و پس از آن به سوى كنده؛
4. خالد بن سعيد بن عاص را به حَمْقَتَيْن از مشارف شام؛
5. عمرو بن عاص را براى جنگ با گروههاى قضاعه، وديعه و حارث؛
6. حذيفة بن مِحْصَن را به سرزمين دَبا؛
7. عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
8. شُرَحبيل بن حَسَنه را به دنبال عِكْرمه فرستاد تا پس از فراغ از كار يمامه به كار مرتدان قضاعه بپردازد؛
9. طريفة بن حاجز را به سوى بن سليم و كسانى از هوازن كه با آنان بودند؛
10. سويد بن مُقرّن را به تهامهى يمن؛
11. علاء بن حضرمى را به بحرين.27
از اين ميان با اعتراض و اصرار عمر، فرماندهى سپاه شام را از خالد بن سعيد گرفتند و به يزيد بن ابىسفيان دادند؛ زيرا خالد در جريان بيعت به حمايت از علىعليه السلام برخاسته و تا دو يا سه ماه بعد (تا بيعت بنى هاشم) با ابوبكر بيعت نكرده بود.28
ابوبكر به آنان فرمان داد كه قبايل مسلمان مسير خود را تجهيز كنند و با خويش همراه سازند و منشورى نيز خطاب به قبايل و طوايف مرتد عرب نوشت و پيش از رهسپار شدن لشكرها آن نامهها را به سراسر جزيرة العرب فرستاد. در اين منشور، پس از بسمله، ذكر نام خويش با عنوان «خليفة رسول اللَّه»، ستايش خدا و ذكر شهادتين، به ستايش اسلام پرداخته و با استشهاد به آيات قرآنى، مسألهى رحلت پيامبر را تبيين كرده و با معرفى فرماندهِ اعزام شده بدان ناحيه، موضوع مأموريت و كيفر مرتدان را بيان كرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسيلهى اذان و پرداخت زكات فرمان داده بود.29 افزون بر اين منشور، نامههايى نيز به نام هر يك از سران لشكرها نوشت كه در آنها فرمانها و سفارشهاى لازم دربارهى چگونگى راندن سپاه و مراعات سنتهاى اسلامى در رفتار با سپاهيان و استوارى در اجراى مأموريت آمده بود.30
ابوبكر، چنان كه به سران لشكرها فرمان داده بود، خود نيز - به رغم ظاهر نرم و ملايمش - در سركوب سركشان و كيفر دادن بدانها سخت جدى بود. بنا به رواياتى، برخورد وى با فُجائه سُلَمى (اياس بن عبد ياليل) روشنگر اين سخن است اياس پيش ابوبكر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با اين ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبكر پس از شكست و دستگيرى وى فرمان داد تا آتشى بزرگ در مصلاى مدينه برافروختند و او را در جامه پيچيده، در آتش انداختند.31
بدين سان، ابوبكر سركوب مخالفان حكومت و دشمنان اسلام را آغاز كرد و با يارى مسلمانان توانست سركشىهاى مناطق نزديكتر را در مدتى بسيار كوتاه، تقريباً در دو ماه و نيم (از جمادى الاول يا جمادى الآخر 11 ق تا اواخر همين سال) و آشوبهاى نواحى دوردست و فتنهى پيامبران دروغين - اسود عنسى، طليحة بن خويلد، سجاح و مسيلمه - را نيز تا نيمهى سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت يك سال جزيرة العرب را، چون زمان پيامبر، يكسره زير لواى اسلام درآورد.32