استقرار و تحكيم خلافت در مدينه‏


دكتر هادى عالم‏زاده
پيامبر خداصلى الله عليه وآله پس از هجرت به مدينه توفيق يافت تا به يارى مهاجر و انصار دشمنان اسلام (مشركان، منافقان و يهوديان) را به تسليم در برابر حكومت اسلامى مدينه وادارد و دامنه‏ى اقتدار حكومت اسلامى را تقريباً بر همه‏ى جزيرة العرب بگسترد، اما در ماه‏هاى آخر زندگى با آشوب‏هاى اهل ردّه و مدّعيان پيامبرى روبه‏رو شد و هم در اين احوال، به ملكوت اعلى پيوست. حكومت نوپاى اسلامىِ مدينه به يارى صحابه‏ى فداكار و به زعامت نخستين خليفه، براى حراست از اسلام و تحكيم حكومت مدينه به پا خاست. اين مقاله در سه محور (تجهيز جيش اسامه، ارتداد قبايل و فتوحات در خارج از مرزهاى جزيرة العرب) به تبيين اين اقدامات مى‏پردازد.
واژه‏هاى كليدى: دولتْ‏شهر، مدينه، سپاه اسامه، اهل ردّه، پيامبران دروغين، فتوحات.
با بيعت عَقَبه، نهال دولت اسلامى در دل و جان تنى چند از مردم يثرب (نخستين انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه (در روز دوشنبه 14 ربيع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجرى) و عقد برادرى ميان مهاجر و انصار و آن‏گاه، انعقاد پيمان ميان مسلمانان و يهوديان مدينه قوّت يافت و «دولتْ‏شهر» مدينه با زعامت سياسى و رهبرىِ دينى پيامبرصلى الله عليه وآله شكل گرفت. برخى از محققان، چون محمّد حميداللَّه، پيمان نامه‏ى مدينه (ميان مسلمانان و يهوديان) را «نخستين قانون اساسى» اين «دولتْ شهر» شمرده‏اند.1 موادّ عمده‏ى اين پيمان، كه ابن اسحاق آن را نقل كرده، آشكارا حكايت از شكل‏گيرى يك امّت و دولت در مدينه دارد:
1. مسلمانان و يهوديان چون يك امّت در مدينه زندگى خواهند كرد.
2. مسلمانان و يهوديان در انجام مراسم دينى خود آزاد خواهند بود.
3. هرگاه جنگى پيش آيد، هر يك از دو گروه، ديگرى را، بدان شرط كه متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن يارى خواهد داد.
4. هرگاه دشمن به مدينه حمله كند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
5. عقد پيمان صلح با دشمن، با نظر و رأى هر دو خواهد بود.
6. در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرين داور براى رفع خصومت، شخص پيامبرصلى الله عليه وآله خواهد بود.
7. امضا كنندگان اين پيمان پيوسته با يكديگر به خيرخواهى و نيكى رفتار خواهند كرد.2

چنان‏چه انتظار مى‏رفت، پيمان‏ها و پيروزى‏هايى كه اين «دولتْ‏شهر» در همان ماه‏هاى نخست به دست آورد، به دامنه‏ى اقتدار سياسى و به شمار پيروان رهبر آن، كه منادى يگانه پرستى، آزادى و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانه‏ى آن: مشركان مكه، منافقان مدينه و يهوديانِ افزون‏خواه، در برابر اين حكومت نوپا به جدّ ايستادند. اين معارضات و مبارزات كه رودررو در ميدان‏هاى نبرد (سرايا و غزوات) يا در پرده‏ى توطئه و نفاق رخ نمود، بر پايه‏ى روايت واقدى و طبرى، از سال اول هجرى و به گفته‏ى ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پايان سال دهم هجرى (توطئه‏ى ناكام منافقان براى قتل پيامبرصلى الله عليه وآله در عقبه‏ى اَرْشى‏ يا هَرْشى)4 ادامه يافت. پيامبرصلى الله عليه وآله و ياران مخلص و وفادارش، مثلّث مشركان، منافقان و يهوديان را درهم شكستند و آن حضرت آخرين سال و ماه‏هاى زندگى خود را تقريباً به پذيرفتن وَفْدها از سراسر جزيرة العرب و فرستادن عاملان زكوة و معلمان دين به اطراف و قبايل سپرى كرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالى كه از خستگى سفر به بستر بيمارى افتاده بود، اخبار ناخوش‏آيند و نگران كننده‏ى متنبّيان (اَسْوَد عَنْسى در يمن، طُلَيْحه در نَجْد و مُسَيْلَمه در يَمامه) به مدينه مى‏رسيد و اين تقريباً مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت براى تجهيز جَيْش اُسامة بن زيد، با هدف نبرد با روميان، در موضع شهادت پدر اسامه، زيد بن حارثه، در مؤته‏ى شام (اُبْنى‏، يُبْنى‏، آبِل الزَّيْت).5
در اين احوال، رسول خداصلى الله عليه وآله به ملكوت اعلى پيوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واكنش‏هاى گوناگونى با انگيزه‏ها و هدف‏هايى متفاوت در نقاط بسيارى از جزيرة العرب رخ نمود كه بار ديگر دولت اسلامى را به جدّ در معرض فروپاشى نهاد. معضل جانشينى و تبعات خطرآفرين آن براى كيان اسلام را گذشت و ايثار على بن ابى طالب‏عليه السلام، پيرو راستين پيامبرصلى الله عليه وآله، چاره كرد، و گرنه در پى غوغاى سقيفه، بيعت ستاندن از مردم مدينه با بهره‏گيرى از گروه‏هاى فشار (قبيله بنى اَسْلم)،6 آشوب‏انگيزى ابوسفيان در برانگيختن بنى عبدمناف در مقابله با كارگزاران بيعت‏7 و تهديدات جدّى اهل ردّه و مدعيان پيامبرى از خارج مدينه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامى چه بر جاى مى‏ماند؛ اما عزم راسخ و فداكارى‏هاى صحابه در حراست از دولت نوپاى پيامبرصلى الله عليه وآله به نخستين خليفه امكان داد تا بر همه‏ى اين آشوب‏ها و تهديدات پيروز گردد و افزون بر آن، با بهره‏گيرى از روح جنگ‏جويى قبايل و جهت دادن بدان، مرزهاى حكومت نوپا را كه بر پايه‏هاى آيين راستين اسلام شكل گرفته بود، استوار سازد و زمينه‏ى گسترش آن را در جهان فراهم آورد.
اقدامات مسلمانان براى استقرار و تحكيم حكومت اسلامى، كه در دوره‏ى دو ساله‏ى خلافت ابوبكر و به زعامت او تحقق يافت، زير سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبايل و فتوحات در خارج از جزيرة العرب) به اجمال تبيين شده است.

اعزام سپاه اسامه‏
نخستين اقدام رسمى و حكومتى ابوبكر پس از ضبط فدك، تجهيز لشكر اسامه بود. خليفه، به رغم آشفتگى جزيرة العرب (ارتداد برخى از قبايل، ظهور پيامبران دروغين، سركشى‏هاى يهود و نصارى و آشوب‏هاى احتمالى ديگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبيده - كه اعزام لشكر اسامه را در اين موقع باريك دور از احتياط مى‏ديدند - ظاهراً براى اجراى اوامر پيامبر اين كار را ضرورى مى‏دانست و در پاسخ به مخالفان گفت:
به خدايى كه جان ابوبكر به فرمان اوست، اگر بيم آن باشد كه درندگان مرا بربايند، گروه اسامه را چنان كه پيامبر فرموده است، روانه مى‏كنم....8
از اين رو، ابوبكر به تنِ خويش به اردوگاه جُرْف (در سه ميلى شمال مدينه) رفت و از آن‏جا لشكر را روانه ساخت و خود در حالى كه پياده به دنبال سپاه مى‏رفت و عبدالرحمن بن عوف مركب او را مى‏برد، اسامه را كه سوار بر مركب بود، بدرقه كرد و چون آيين بدرقه به سر آمد، سپاهيان را به رعايت امورى چند سفارش كرد و سپس از اسامه اجازه خواست كه عمر براى دست‏يارى او در مدينه بماند و اسامه پذيرفت.9 كسب اجازه‏ى ابوبكر از اسامه‏ى جوان، از آن رو بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آخرين روزهاى زندگانى خود همه‏ى صحابه و از آن ميان ابوبكر و عمر را فرمان داده بود كه همراه با سپاه اسامه به سوى شام بروند؛ در واقع آنان زيردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وى تخلّف از فرمان صريح پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى‏آمد.
به روايت واقدى، ابوبكر از صدور فرمانى خاص براى اسامه خوددارى كرد و فقط به او گفت:
براى اجراى فرمان پيامبر خداصلى الله عليه وآله حركت كن، من نه تو را بدان فرمان مى‏دهم و نه از آن باز مى‏دارم، من فقط مجرى فرمان رسول خدايم.10
آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنى‏ (= خان‏الزيت امروز) كرد و پس از گذر از سرزمين بنى جُهَيْنه و بنى قُضاعه، كه هم چنان مسلمان بودند، غافل‏گيرانه با شعار «يا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 يا 70 روز، پيروزمندانه به مدينه بازگشت. اين لشكركشى در آن روزهاى پرآشوب بازتاب گسترده‏اى به سود مسلمانان و حكومت اسلامى در پى داشت.11

ارتداد قبايل‏
هنوز خبر رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله به سراسر جزيرة العرب نرسيده بود كه در بسيارى از نقاط آن، واكنش‏هايى به شكل‏هاى مختلف رخ نمود. با آن‏كه انگيزه و هدف اين واكنش‏ها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنه‏ى ردّه» (شورش مرتدان) خوانده‏اند،12 اما برخى از همين منابع حكايت از اين دارند كه بسيارى از كسانى كه ابوبكر با نام ارتداد با آنان جنگيد، نماز مى‏خواندند؛ يعنى به توحيد و نبوت اعتقاد داشتند. به گفته‏ى ابن كثير،13 جز ابن ماجه، همه‏ى اهل حديث آورده‏اند كه عمر به ابوبكر اعتراض كرد كه چگونه خلاف سنّت پيامبر با مردمى كه بر يگانگى خدا و رسالت محمّدصلى الله عليه وآله شهادت داده‏اند، مى‏جنگى؟ ابوبكر پاسخ داد:
... به خدا سوگند با كسى كه ميان نماز و زكات تفاوت نهد، خواهم جنگيد.
طبرى نيز آورده است:

گروه‏هايى از اعراب به مدينه مى‏آمدند كه به نماز اقرار داشتند، ولى از دادن زكات خوددارى مى‏كردند.14
و در ميان اينان كسانى بودند كه با اعتراض به خلافت ابوبكر، از پرداخت زكات به وى امتناع داشتند.15
برخى ديگر از پژوهشگران اهل سنت نيز انگيزه‏ى اين آشوب‏ها و مخالفت‏ها را يكسان ندانسته و ميان گروه‏هايى كه نسبت به اساس دين اسلام دچار ترديد گشته، يا از آن روى برتافته بودند و كسانى كه نگران مسأله‏ى جانشينى، سلطه‏ى مستبدانه‏ى قبيله‏اى، به بيراهه افتادن اسلام و در نهايت، بيمناك از آينده‏ى خويش بوده‏اند، تفاوت نهاده‏16 و گفته‏اند: قبايل عرب كه با مشاهده‏ى رقابت و درگيرى انصار با مهاجران، بنى عبدمناف (بنى هاشم و بنى اميه) با ديگر قبايل قريش (بنى تميم، بنى عدى، بنى فهر) و اوس با خزرج، از آينده نااميد شده و آرزوهاشان در خلافت يكسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسيارى از آنان در برابر سلطه‏ى ابوبكر ايستادند و از پرداخت زكات به وى - به اين گمان كه همان باج است - سر باز زدند؛ زيرا برخى از آنان گمان مى‏بردند كه كار قريش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمى‏گيرد و نيز خوش نمى‏داشتند قريش، به نام دين، آنان را زير نفوذ خويش درآورد و آزادى را از آنان بگيرد. بدين‏سان، سركشى از حكومت قريش در ميان قبايل گسترش يافت، تا آن‏جا كه مركز اسلام آماج نابودى گشت و قلمرو آن به مدينه، مكه، طائف و بنى عبدالقيس محدود شد.17
محققان با امعان‏نظر در روايات، «اهل ردّه» را بر اساس انگيزه‏ها و اهدافشان به گروه‏هايى چند تقسيم كرده‏اند:
1. كسانى كه رحلت پيامبر براى آنان بسيار غير مترقبه و شگفت‏انگيز بود و با رحلت آن حضرت ايمان و اسلام آنان دست‏خوش تزلزل گشت؛
2. كسانى كه گمان مى‏بردند با شخص پيامبر هم‏پيمان بوده‏اند و اكنون با رحلت آن حضرت اين پيمان به سر آمده است؛
3. كسانى كه مى‏پنداشتند قدرت و شوكت اسلام به پايان آمده و ديگر ضرورتى به ادامه‏ى وابستگى بدان در ميان نيست؛
4. كسانى كه اطاعت از ابوبكر را بر خود گران مى‏ديدند و از اين‏رو، با حفظ ايمان و اسلام خويش و انجام دادن ديگر واجبات دينى، از پرداخت زكات به وى خوددارى مى‏كردند؛
5. كسانى كه بر اثر تعصّبات و وابستگى‏هاى قبيله‏اى و چشم‏داشت‏هاى مادى و دنياوى منقاد قدرت پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله شده بودند و اكنون با سر برداشتن پيامبرانى دروغين از طايفه‏ى خويش يا طوايف همبسته‏ى خود، ترجيح مى‏دادند به جاى پيروى از پيامبر قرشى به پيامبرى از خويش بپيوندند.18
برخى از صاحب‏نظران برآن‏اند كه در اين ايام، مردم جزيرة العرب، جز مسلمانان ثابت‏قدم،
سه گروه بودند:
1. گروهى كه به كلى از اسلام برگشته بودند؛
2. گروهى كه فقط از دادن زكات امتناع مى‏كردند، ولى نماز را قبول داشتند؛
3. اكثريت كه در انتظار بودند.

راويان تاريخ اسلام گروه اول و دوم را يكسان مرتد خوانده‏اند.19 كسانى نيز برخى از اين جنگ‏ها و هم‏چنين كشته شدن مالك بن نويره به دست خالد بن وليد و تأييد ابوبكر از خالد را مغاير با كتاب و سنت و از مطاعن وى شمرده‏اند.20 نظر برخى از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصارى، عبداللَّه بن عمر و حتى عمر در مورد قتل مالك منطبق با نظر علماى شيعه است.21
به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنه‏ى ردّه» ناميده‏اند، در نام‏هاى افراد و مكان‏ها و تاريخ‏ها، به ويژه تقدم و تأخر رويدادها بسيار آشفته است و اين آشفتگى حكايت از آن دارد كه اين اخبار در زمان‏هاى بسيار بعدتر تدوين گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با اين حال، مى‏توان خطوط كلى و نتايج آثار اين رويدادها را از همين روايات گوناگون به دست آورد.
بنابر برخى از روايات طبرى، جز دو قبيله‏ى قريش و ثقيف، ديگر قبايل عرب جز اندكى از آنها، از دين بگشتند؛22 اما به نظر مى‏رسد كه دامنه‏ى ارتداد به اين وسعت نبوده باشد. از بررسى روايات برمى‏آيد كه بيش‏تر قبايل پيرامون مدينه يا نزديك بدان، غالب قبايل ميان مكه و مدينه و بسيارى از قبايل يمن، نجد، تهامه و نيز بسيارى از فروع قبايلى كه در اين سه ناحيه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقى مانده بودند. مكه و طائف نيز كه در سراشيبى ارتداد افتاده بودند، به همت سران خويش بر اسلام باقى ماندند و حتى واليان مكه و مدينه توانستند برخى از آشوب‏هاى اعراب مُدلِج، خزاعه، كنانه و ازد را كه در اين دو ناحيه و ناحيه‏ى ساحلى حجاز در حال شكل‏گيرى بود، در چند روز فرو نشانند. چنين بود كه ابوبكر توانست آتش اين آشوب‏ها را خاموش سازد.23
نخستين نبرد با اهل ردّه - پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسى - در جمادى الاول يا جمادى الآخر 11 قمرى در ذوالقصه (يك منزلىِ مدينه) در گرفت. ابوبكر در حالى كه منتظر بازگشت لشكر اسامه بود و با ارسال نامه و پيك، عمال حكومت را به ايستادگى و مقاومت در برابر شورشيان تشجيع مى‏كرد، خبر يافت كه خارجة بن حصن فزارى، به يارى بنى‏غطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنى فزاره پس داده است. بيم حمله‏ى غافل‏گيرانه‏ى دشمنان به مدينه نيز در ميان بود؛ زيرا فرستادگان مرتدان كه براى گفت‏وگو با خليفه به مدينه آمده بودند، خبر ناتوانى مسلمانان را به گوش قبايل خويش رسانده و آنان را به فكر تاخت و تاز به مدينه انداخته بودند؛ از اين‏رو، ابوبكر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ على‏عليه السلام، زبير، طلحه و عبداللَّه بن مسعود را نيز بر گذرگاه‏هاى مدينه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدينه جلوگيرى كنند. هنوز سه روز از بازگشت نمايندگان قبايل از مدينه نگذشته بود كه مرتدان شبانه به مدينه تاختند. ابوبكر به نگهبانان گذرگاه‏ها فرمان داد كه بر جاى خويش باشند و خود با مقيمان مسجد كه همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسى دور كرد. هر چند جنگ‏جويانِ مقدمه‏ى لشكر او شكست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بيشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقيب كردند. آنگاه خليفه، پس از گماردن گروهى در آن‏جا، خود به مدينه بازگشت. اين نخستين پيروزى مسلمانان در نبردهاى ردّه بود كه قوّت قلب مسلمانان و زبونى مشركان را در پى داشت.24
پس از بازگشت لشكر اسامه از سفر مؤته و رسيدن پى‏درپى سه تن از عاملان صدقه (به ترتيب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نميه‏ى شب؛ عدى، در آخر شب) خليفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال كرد.25 وى اسامه را به جاى خويش بر مدينه گماشت و خود با كسانى كه در گذرگاه‏ها نهاده بود، به سوى ذوحسى و ذوالقصه راند و پس از شكست شورشيان ربذه و هزيمت عبس و بنى بكر و بنى ذبيان، پيروز به مدينه بازگشت و سرزمين ابرق را كه از آنِ بنى ثعلبه بود و نيز سرزمين ربذه را، نخست چراگاه عمومى و سپس چراگاه چهارپايان متعلق به بيت المال كرد.26

پس از اين پيروزى‏ها، خليفه در ذوالقصه يازده گروه ترتيب داد و يازده درفش به نام يازده فرمانده بست و آنان را بدين شرح گسيل داشت:
1. خالد بن وليد را براى جنگ با طليحة بن خويلد به نجد و پس از فراغ از آن براى جنگ با مالك بن نويرة به بطاح؛
2. عِكرمة بن ابى جهل را براى جنگ با مُسَيلمة به يمامه؛
3. مهاجر بن ابى اميه را براى جنگ با اسود عنسى به يمن و پس از آن به سوى كنده؛
4. خالد بن سعيد بن عاص را به حَمْقَتَيْن از مشارف شام؛
5. عمرو بن عاص را براى جنگ با گروه‏هاى قضاعه، وديعه و حارث؛
6. حذيفة بن مِحْصَن را به سرزمين دَبا؛
7. عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
8. شُرَحبيل بن حَسَنه را به دنبال عِكْرمه فرستاد تا پس از فراغ از كار يمامه به كار مرتدان قضاعه بپردازد؛
9. طريفة بن حاجز را به سوى بن سليم و كسانى از هوازن كه با آنان بودند؛
10. سويد بن مُقرّن را به تهامه‏ى يمن؛
11. علاء بن حضرمى را به بحرين.27

از اين ميان با اعتراض و اصرار عمر، فرمان‏دهى سپاه شام را از خالد بن سعيد گرفتند و به يزيد بن ابى‏سفيان دادند؛ زيرا خالد در جريان بيعت به حمايت از على‏عليه السلام برخاسته و تا دو يا سه ماه بعد (تا بيعت بنى هاشم) با ابوبكر بيعت نكرده بود.28
ابوبكر به آنان فرمان داد كه قبايل مسلمان مسير خود را تجهيز كنند و با خويش همراه سازند و منشورى نيز خطاب به قبايل و طوايف مرتد عرب نوشت و پيش از رهسپار شدن لشكرها آن نامه‏ها را به سراسر جزيرة العرب فرستاد. در اين منشور، پس از بسمله، ذكر نام خويش با عنوان «خليفة رسول اللَّه»، ستايش خدا و ذكر شهادتين، به ستايش اسلام پرداخته و با استشهاد به آيات قرآنى، مسأله‏ى رحلت پيامبر را تبيين كرده و با معرفى فرماندهِ اعزام شده بدان ناحيه، موضوع مأموريت و كيفر مرتدان را بيان كرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسيله‏ى اذان و پرداخت زكات فرمان داده بود.29 افزون بر اين منشور، نامه‏هايى نيز به نام هر يك از سران لشكرها نوشت كه در آنها فرمان‏ها و سفارش‏هاى لازم درباره‏ى چگونگى راندن سپاه و مراعات سنت‏هاى اسلامى در رفتار با سپاهيان و استوارى در اجراى مأموريت آمده بود.30
ابوبكر، چنان كه به سران لشكرها فرمان داده بود، خود نيز - به رغم ظاهر نرم و ملايمش - در سركوب سركشان و كيفر دادن بدانها سخت جدى بود. بنا به رواياتى، برخورد وى با فُجائه سُلَمى (اياس بن عبد ياليل) روشنگر اين سخن است اياس پيش ابوبكر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با اين ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبكر پس از شكست و دست‏گيرى وى فرمان داد تا آتشى بزرگ در مصلاى مدينه برافروختند و او را در جامه پيچيده، در آتش انداختند.31
بدين سان، ابوبكر سركوب مخالفان حكومت و دشمنان اسلام را آغاز كرد و با يارى مسلمانان توانست سركشى‏هاى مناطق نزديك‏تر را در مدتى بسيار كوتاه، تقريباً در دو ماه و نيم (از جمادى الاول يا جمادى الآخر 11 ق تا اواخر همين سال) و آشوب‏هاى نواحى دوردست و فتنه‏ى پيامبران دروغين - اسود عنسى، طليحة بن خويلد، سجاح و مسيلمه - را نيز تا نيمه‏ى سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت يك سال جزيرة العرب را، چون زمان پيامبر، يكسره زير لواى اسلام درآورد.32