ابن عربی
تولد
۱۷ رمضان ۵۶۰ /
۲۸ ژوئیه ۱۱۶۵
مورسیا،
اندلس
مرگ
۲۲ ربیعالثانی ۱۲۴۰/
۱۰ نوامبر ۱۲۴۰
دمشق
آرامگاه
جبل قاسیون، دمشق
لقبها
شیخالاکبر، محیالدّین،
در غرب: دکتر ماکسیموس
زمینه فعالیت
فلسفه،
تصوف
ملیت
عرب اندلس
دوره
مُرابطان
محل زندگی
سبیا،
مکه،
دمشق
مذهب
سنی
مکتب
طریقت
اکبریه
آثار
فصوصالحکم،
فتوحات المکیه
نقشهای برجسته
نظریه
وحدت وجودابوبکر محمّد بن علی بن محمّد بن احمد بن عبدالله بن حاتم طائی از عارفان بزرگ است. وی در سال ۵۶۰ (ه.ق.) در شهر
مورسیای اسپانیا بهدنیا آمد.پدرش علی بن محمد از امامان فقه و حدیث و از بزرگان زهد و پرهیز و تصوف بود و جدش نیز یکی از قضات اندلسی بود. از جملهٔ مشهورترین القابش
شیخالاکبر، و
محیالدّین است، به ابنافلاطون و ابنسُراقه (در
اندلس) هم معروف بود، و در شرق به
ابن عربی شهرت دارد. ابن عربی در ۲۸ ربیع الثانی ۶۳۸ قمری مطابق با ۱۶ نوامبر ۱۲۴۰ میلادی در دمشق در سن ۷۸ سالگی درگذشت.
زندگینامه
شرفالدین خراسانی در دانشنامه بزرگ اسلامی زندگی ابن عربی را چنین شرح میدهد:" در این زمان فرمانروای مرسیه ابوعبدالله محمد بن سعد بن مَردَنیش بوده است که از ۵۴۲ق/۱۱۴۷م تا ۵۶۷ق/۱۱۷۲م بر مرسیه، بلنسیه و شاطبه حکومت داشته است، ابن عربی نیز خود به تولد خویش در زمان محمد بن مردنیش اشاره میکند (الفتوحات، ۴/۲۰۷، محاضرة الابرار، ۱/۸۷).
ابن عربی از دودمان
عربی کهنی بوده و سلسله نسب وی به
حاتم طایی میرسیده است، چنانکه خود «الطائی الحاتمی» را به دنبال نام خویش میآورد (الفتوحات، ۴/۵۵۳). پدرش از مردان برجسته و سرشناس مرسیه به شمار میآمده و احتمالاً یکی از نزدیکان ابن مردنیش بوده است. فیلسوف مشهور
ابن رشد (د ۵۹۵ق/۱۱۹۸م) از دوستان نزدیک پدر ابن عربی بوده است و بنابر گزارش خود ابن عربی،
ابن رشد از پدر او درخواست دیدار با ابن عربی را کرده بوده است.
بخشی از زندگی ابن عربی در
اندلس، همزمان با فرمانروایی ۳ تن از «
موحدون» بوده است: ابویعقوب یوسف (حک ۵۵۸ -۵۸۰ق/۱۱۶۳- ۱۱۸۴م)، ابویوسف یعقوب المنصور (حک ۵۸۰ - ۵۹۵ق/۱۱۸۴- ۱۱۹۹م) و محمدالناصر (حک ۵۹۵ -۶۱۰ق/۱۱۹۸-۱۲۱۳م). با وجود شکوفایی فرهنگی در آن دوران، اوضاع سیاسی
اندلس آمیخته با بحرانها و درگیریهای مداوم میان مسلمانان و فرمانروایان مسیحی شمال
اسپانیا بود و در پی این بحرانهای سیاسی، بخشهای مهمی از سرزمین اندلس به دست
مسیحیان افتاد. در زمان محمد الناصر نبرد مشهور عقاب در ۶۰۹ق/۱۲۱۲م میان مسلمانان و سپاهیان مسیحی به فرماندهی آلفونس هشتم پادشاه کاستیل، درگرفت که به شکست سخت
مسلمانان انجامید و هزاران تن از مسلمانان در آن کشته شدند (مراکشی، ۳۲۱-۳۲۳). در پی این شکست، زوال فرمانروایی موحدون در
اسپانیا آغاز شد. از آن پس سرزمین اندلس اسلامی اندکاندک به چنگ فاتحان مسیحی میافتاد. نزدیک به نیمة سدة ۱۳م، آنچه اروپاییان آن را «تسخیر دوبارة۲»
اسپانیا مینامند، عملاً انجام گرفته بود. شهر
قرطبه در ۶۳۴ق/۱۲۳۶م و اشبیلیه در ۶۴۶ق/۱۲۴۸م برای همیشه از دست مسلمانان بیروت رفت.
خانوادة ابن عربی تا ۵۶۸ق/۱۱۷۲م در مرسیه به سر میبرد. در این میان حکومت ابن مردنیش به وسیلة موحدون برانداخته شد. خانوادة ابن عربی در همان سال از مرسیه به اشبیلیه منتقل شد. پدر ابن عربی از الطاف فرمانروای جدید
اندلس، ابویعقوب یوسف برخوردار گردید. وی از نزدیکان والی اشبیلیه بوده و گویا به یک منصب دولتی نیز گمارده شده بود. در اشبیلیه، ابن عربی نزد استادان نامدار به آموختن قرائات هفتگانه، ادبیات، حدیث و دیگر دانشهای زمان خود پرداخت و تنی چند از استادان به وی اجازة تدریس آثار خود را دادند.
ابن عربی در اجازهای که در ۶۳۲ق/۱۲۳۴م به الملک المظفر، ملقب به الملک الاشرف (۵۷۶ - ۶۳۵ق/۱۱۸۰-۱۲۲۷م) به خط خود نوشته است، نام تنی چند از استادان خود در قرائت
قرآن،
فقه،
حدیث و نیز عنوانهای ۲۹۰ نوشتة خود را آورده است. از مردان نامداری که ابن عربی از ایشان اجازة عامه گرفته بود، یکی محدث و تاریخ نگار مشهور ابن عساکر (د ۵۷۱ق/۱۱۷۶م) صاحب تاریخ دمشق است و دیگری ابن بشکوال (د ۵۷۸ق/۱۱۸۲م). وی همچنین از ابوالقاسم ذاکر بن کامل بن غالب خفّاف و ابوحفص عمر بن عبدالمجید قرشی میّانشی و نویسندة نامدار ابوالفرج عبدالرحمان ابن جوزی (د ۵۹۷ق/۱۲۰۰م) اجازة عامه گرفته بود. ابوالفرج ابن جوزی اجازة روایت همة نوشتههایش، به ویژه کتاب صفوة الصفوة یا صفة الصفوة و مثیر العرام الساکن الی اشرف الاماکن را به وی داده بود؛ ابن عربی از چند تن دیگر نام میبرد که نزد ایشان درس خوانده بوده است، مانند ابوبکر محمد بن عُبَید سَکسَکی، فقیه و محدث، عبدالودود بن سمحون (یا سمجون)، ابوزید سهیلی و عمران بن موسی بن عمران میرتُلی (نک: ابن عربی، «صورة اجازة»، ۱۱۲-۱۲۱؛ نیبرگ، .(۲۱-۲۷ شایان ذکر است که با توجه به استادان ابن عربی و دانشهایی که آموخته بود، دیگر جای شگفتی نیست که وی از آغاز جوانیش سرشناس شده باشد. گفته میشود که وی چندی منشی فرمانروایان اشبیلیه بوده است.دربارة گستردگی دامنة معلومات وی گفته شده است که «وی در هر فنی از اهل آن فن آگاهتر است» (ابن عماد، ۵/۱۹۰) و انبوه نوشتههای وی بر این حقیقت گواه است.
دربارة نخستین انگیزههایی که ابن عربی را به سوی عرفان و
تصوف کشانده بوده است، آگاهی چندانی در دست نیست، اما میدانیم که در اندلسِ دوران نوجوانی و جوانی وی گرایشهای عرفانی و نیز محافل شیوخ تصوف و مریدان ایشان اندک نبوده است. یکی از بزرگترین و نامدارترین شیوخ عرفان و تصوف، همزمان با جوانی ابن عربی، شعیب ابن حسین اندلسی مشهور به ابومدین (د ۵۹۴ق/۱۱۹۸م) بوده است که ابن عربی در نوشتههایش چندین بار از وی نام میبرد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ الشیوخ» و «ابوالنجا» مینامد (الفتوحات، ۲/۲۶۱، «التدبیرات الالهیة»، ۱۲۶). ابن عربی ابومدین را «از بزرگان عارفان» مینامد و میگوید که از روی بصیرت به او اعتقاد داشته است (الفتوحات، ۴/۴۹۸؛ دربارة ابومدین، نک: غبرینی، ۲۲-۳۲؛ ابن قنفذ، ۹۰-۱۰۶). اما با وجود ارادت فراوانی که ابن عربی به ابومدین میورزیده است، به نظر نمیرسد که شخصاً با وی روبهرو شده باشد، چنانکه خود نیز به این نکته اشاره میکند (روح القدس، ۱۱۳-۱۱۴).
ابن عربی، بنا بر گفتة خودش در ۵۸۰ق/۱۱۷۴م به «طریقت عرفان» داخل شده بود (الفتوحات، ۲/۴۲۵) و نخستین کسی که با وی در «طریق الله» روبهرو شده بود، ابوجعفر احمد عرینی است که در آغاز آشنایی ابن عربی با «طریقت عرفان» به اشبیلیه آمده و ابن عربی نخستین کسی بوده که به دیدار او شتافته بوده است. ابن عربی زندگانی خود را پیش از داخل شدن به طریقت، «زمان جاهلیت» خود مینامد.
ابن عربی با زنی به نام مریم بنت محمد بن عبدون ازدواج کرده بود که از او چیزی نمیدانیم، اما بنا بر گواهی ابن عربی، او اهل باطن و از سالکان طریقت و هم مشرب شوی خود بوده است و ابن عربی از وی یک رؤیای عارفانه نقل میکند.
شواهدی در دست است نشانگر آنکه ابن عربی از همان آغاز جوانی دارای دلی تپنده در آرزوی آنچه فراسوی جهان محسوس و مادی است و روحی تشنة حقایق غیبی و عواطفی پر هیجان و اندیشهای عرفان جو بوده است، چنانکه در این رهگذر جوانههای بینش عرفانی در درونش سر برمیزده و حالات و مکاشفاتی برایش دست میداده که انگیزة شگفتی دیگران و تحسین آنان میشده است.
خود ابن عربی، در مرحلة دیگری از زندگانیش، صحنة دیدار خود را با فیلسوف ارسطو گرای بزرگ، ابن رشد تصویر میکند که بر آنچه گفته شد، گواه است. وی میگوید: «روزی در قرطبه به خانة قاضی آن شهر ابوالولید ابن رشد رفتم. وی خواهان دیدار من بود، چون چیزهایی از آنچه خداوند در خلوت بر من آشکار کرده بود، به گوشش رسیده بود و دچار شگفتی شده بود. بدین سان پدرم که از دوستان وی بود، به بهانة حاجتی مرا نزد وی فرستاد. من در آن هنگام نوجوانی بودم موی بر چهره نروییده و شارب برنیاورده. چون بر وی درآمدم، برای نشان دادن مهر و احترام به من، از جایش برخاست و مرا در آغوش گرفت. سپس به من گفت: آری! گفتم: آری. پس شادی او از اینکه من نیتش را فهمیده بودم، افزون شد. آنگاه من از آنچه انگیزة شادی او شده بود، آگاهی یافتم و گفتم: نه. در این هنگام ابن رشد خود را کنار کشید و رنگ چهرهاش دیگر شد، [گویی] دربارة اندیشیدة خود دچار شک شده بود. سپس گفت: شما امر را در کشف و فیض الهی چگونه یافتید؟ آیا همان است که [عقل و] اندیشة نظری به ما داده است؟ به او گفتم: آری - نه! میان آری و نه روحها به بیرون از موادشان پرواز میکنند و گردنها از بدنهایشان جدا میشوند! ابن رشد رنگش پرید، لرزه بر اندامش افتاد و نشست و میگفت: لاحول و لاقوة الا بالله»، زیرا آنچه را من بدان اشاره کرده بودم، دریافته بود... و پس از آن روز ابن رشد از پدرم خواست که من بار دیگر با او گرد آیم، تا آنچه در اندیشه دارد، بر من عرضه کند [و بداند] که آیا [اندیشههای او] موافق [با برداشت من] است یا مخالف آن، زیرا وی از صاحبان اندیشه و نظر عقلی بود. سپس وی خدا را سپاس گزارد از اینکه در زمانی زندگی میکند که در آن کسی را دیده است که نادان به خلوت خود داخل میشود و اینگونه بیرون میآید، بیدرسی و بحثی و مطالعهای و خواندنی. وی سپس گفت: این حالتی است که ما [وجودِ] آن را اثبات کرده بودیم، اما کسی را که دارای آن شده باشد، ندیده بودیم. سپاس خدای را که من در زمانی هستم که در آن یکی از دارندگان این حالت یافت میشود که قفلها را میگشاید. سپاس خدایی را که ویژگی دیدار با او را نصیب من کرد». سپس ابن عربی میافزاید که میخواسته است بار دیگر با ابن رشد دیدار کند، اما این دیدار دست نداده تا در ۵۹۵ق که در همان شهر قرطبه بر سر تابوت ابن رشد حاضر شده است.
ابن عربی سالها پس از این دیدار و هنگامی که بخشی از فتوحات مکیة را مینوشته است، بار دیگر ابن رشد را به یاد میآورد. وی پس از انتقاد شدید از «سخنگویان در حکمت» که به درگاه پادشاهان و والیان نادان پناه میبرند و حتی اینان آنان را تحقیر میکنند، از حکیمانی که به شناخت خدا از راه «فیض الهی اختصاصی» و خارج از آموختن درس معمولی، معتقدند و عقل را از لحاظ فکر و نظر در این راه ناتوان میبینند، به نیکی یاد میکند و مینویسد: «من از یکی از بزرگان ایشان که شنیده بود آنچه را خداوند از شناخت خود، بینظر و خواندن، بلکه از راه خلوتی که با خدا داشتهام، بر من گشوده بود، در حالی که من اهل طلب [آموزش نظری] نبودهام، شنیدم که میگفت: سپاس خدای را که در زمانی هستم که در آن کسی را دیدم که خداوند رحمتش را نصیب وی کرده و از نزد خود به وی دانش آموخته است» (الفتوحات، ۱/۳۲۵).
ابن عربی در مراحل سلوک و آموزش و اجتهاد عرفانی خود از شیوخ نامدار عصر خود بهره گرفته و زمانی را در خدمت آنان گذرانده است. وی احوال و مقامات این شیوخ را در جاهای پراکنده از فتوحات وصف میکند و نیز در دو نوشتة خود رسالة روح القدس فی محاسبة النفس و الدرة الفاخرة اوصاف ایشان و روابط خود را با آنان تصویر میکند. در رسالة روح القدس از ۵۴ تن از شیوخی که با ایشان دیدار کرده است، نام میبرد
سفرها
ابن عربی تا سن ۳۰ سالگی (۵۹۰ق/۱۱۹۴م) در
اشبیلیه به سر برد و در این میان به شهرهای دیگر اسپانیا سفر میکرد. در اشبیلیه وی با چند تن از شیوخ زمان خود، از جمله ابویحیی صنهاجی ضریر، صالح بربری، ابوعبدالله شرفی و ابوالحجاج شُبَربُلی دیدار داشته است. وی میگوید با این ۴ تن که از بزرگان ملامیه (ملامتیه) بودهاند، الفت و همنشینی و دوستی نزدیک داشته است. ابن عربی به ایشان در الدرة الفاخرة پرداخته است (الفتوحات، ۱/۲۰۶). وی از «ملامتیان» سخت ستایش میکند و ایشان را مردانی مینامد که در ولایت به بالاترین درجات آن رسیدهاند و بالاتر از درجة ایشان تنها درجة پیامبری است.در جای دیگری در بارة ملامتیان میگوید که اگر مقام و منزلت ایشان نزد خدا بر انسانها آشکار میشد، آدمیان آنان را به جای خدایان میگرفتند.ابن عربی در ۵۹۰ق اندلس را ترک گفت و به شمال افریقا سفر کرد. در آن سال وی را در تلمسان مییابیم که در آنجا پیامبر(ص) را در خواب میبیند.در همان سال وی به
تونس میرود و در آنجا با ابومحمد عبدالعزیز بن ابوبکر بن قرشی مهدوی (د ۶۲۱ق/۱۲۲۴م) آشنا میشود که از آن پس دوست نزدیک وی بوده است. ابن عربی بعدها خطبة کتاب فتوحات خود را به وی اهدا میکند و در ۶۰۰ق/۱۲۰۳م، در مکه، رسالة روح القدس را به نام وی مینویسد و نیز نوشتن کتاب انشاء الدوائر، را در ۵۹۸ق در تونس، در خانة وی آغاز میکند (الفتوحات، ۱/۹، ۹۸، ۱۲۰، روح القدس، ۱۹).
در ۵۹۱ق ابن عربی در شهر فاس بوده است (الفتوحات، ۴/۲۲۰، ۵۴۱). در ۵۹۲ق به اشبیلیه بازگشته و در آنجا به سر برده است (همان، ۱/۳۲). در ۵۹۳ق در فاس با عبدالله بن استاذ موروری دیدار کرده است. ابن عربی از وی با عنوان «قطب المتوکلین» یاد میکند و او را یکی از اولیاء «اهل الله» میداند (همان، ۴/۷۶، ۱/۶۶۶). در ۵۹۴ق نیز ابن عربی در فاس بوده و خداوند در آنجا «خاتم محمدی» را به وی شناسانده و علامت او را به ابن عربی نشان داده است، ولی نام او را نمیآورد (همان، ۳/۵۱۴، ۴/۵۴۹). در ۵۹۵ ق ابن عربی در شهر المریه۱ در اندلس بوده و در رمضان آن سال کتاب مواقع النجوم را در ۱۱ روز نوشته بوده است که به گفتة خودش آن را در پی یک فرمان الهی نوشته و آن کتاب «خواننده را از استاد بینیاز میکند، بلکه استاد نیازمند آن است». وی در همین سال در شهر غرناطه بوده و با شیخ خود ابومحمد عبدالله شکار دیدار داشته است (همان، ۱/۱۸۷). نیز در همین سال ابن عربی را در زادگاهش مرسیه مییابیم (همان، ۱/۷۰۸). وی در ۵۹۷ق در مراکش بوده و در محرم آن سال به «مقام القربة» رسیده بوده است (همان، ۲/۲۶۰-۲۶۱) و در همان سال به او الهام شده بوده است که به سوی «مشرق» روانه شود (همان، ۲/۴۳۶). در ۵۹۸ق ابن عربی در تونس بوده و در خانة عبدالعزیز مهدوی به سر میبرده است (همان، ۱/۹۸). در همین سال وی با ابوعبدالله ابن جنید قَبَرفیقی (از نواحی رُنده در جنوب اندلس) که از شیوخ طائفه و معتزلی مذهب بوده است، دیدار کرده و با وی مباحثاتی داشته و سرانجام او را از نظریة «خلق افعال از سوی انسانها» منصرف کرده بوده است (همان، ۲/۱۸۲، ۳/۴۵)؛ وی همچنین در همان سال در بیتالمقدس بوده و از آنجا پیاده روانة مکه گردیده است (همو، روح القدس، ۹۲-۹۳) و پس از رمضان همان سال وارد مکه شده و به خدمت شیخ مکینالدین ابوشجاع زاهر بن رستم بن ابی الرجاء اصفهانی رسیده و شیفتة دختر وی به نام «نظام» و ملقب به «عین الشمس» شده است و بعدها دیوان اشعار خود ترجمان الاشواق را به نام و برای او سروده است (نک: ترجمان الاشواق، ۷ به بعد). ابن عربی تا ۶۰۰ق در مکه به سر برده است. در ۶۰۱ق، وی را در موصل مییابیم که با مردی به نام مهذب ثابت عنتر حلوی که مدعی معارضه با قرآن بوده برخورد داشته است.علی بن عبدالله بن جامع، شیخ ابن عربی در همان شهر «خرقة خضر» را به او پوشانده بوده است (همان، ۱/۱۸۷). ابن عربی، چنانکه خود میگوید: در مکه، روح مجسم محمد پسر هارونالرشید خلیفة عباسی را در هنگام طواف کعبه دیده و با وی سخن گفته است. بعضی از یاران ابن عربی نیز در مکه نزد وی احیاءالعلوم غزالی را میخواندهاند (همان، ۴/۱۲). در همین سال ابن عربی را در بغداد مییابیم که در آنجا برای نخستین بار رسالة روح القدس را در حضور جمعی از علما میخواند.
یک سال پیش از آن (در ۶۰۰ق)، ابن عربی در
مکه با مجدالدین اسحاق، پدر صدرالدین قونوی (که بعدها شاگرد برجستة ابن عربی شد) آشنا شده بود. هنگامی که غیاثالدین کیخسرو اول (حک ۶۰۱ - ۶۰۸ق/ ۱۲۰۵-۱۲۱۱م) فرمانروای قونیه (قلمرو سلجوقیان روم) شد، نامهای به دوست نزدیکش مجدالدین که در شام بود، نوشت و از وی دعوت کرد که به قونیه بازگردد (ابن بی بی، ۲۵). مجدالدین در راه بازگشت به قونیه، پس از رسیدن به بغداد، ابن عربی را که در آن هنگام در آن شهر بود، هم سفر خود ساخت و هر دو در ذیقعدة ۶۰۱ به قونیه رسیدند و کیخسرو مقدم هر دو را بسیار گرامی داشت (همو، ۹۱، ۹۳). به گفتة مقری، کیخسرو خانهای به بهای ۱۰۰ هزار درهم به ابن عربی هدیه کرده بود. چند روزی پس از آن گدایی از ابن عربی چیزی در راه خدا خواست. وی گفت: من چیزی جز این خانه ندارم، از آن تو باشد. سپس خانه را به آن گدا بخشید (۲/۱۶۴). ابن عربی در همین سال نیز در موصل بوده است (ابن عربی، محاضرة الابرار، ۲/۴۱۹). پس از آن او را در ۶۰۲ق در بیتالمقدس (حصریه، ۱۵)، در ۶۰۳ق در مصر (ابن عربی، الفتوحات، ۱/۴۱۰) و سرانجام در ۶۰۴ق در مکه مییابیم (همان، ۲/۳۷۶). وی در ۶۰۶ق بار دیگر به
قونیه رفته و در آنجا رسالة الانوار فیما یمنح صاحب الخلوة من الاسرار را نوشته بوده است. در ۶۰۸ق ابن عربی بار دیگر در
بغداد بوده و در آنجا با صوفی مشهور شهابالدین ابوحفص عمر بن عَمّویة سهروردی (د ۶۳۲ق/ ۱۲۳۴م) صاحب کتاب عوارف المعارف دیدار داشته است (ابن عماد، ۵/۱۹۳). از سوی دیگر، ابن عربی در ۶۰۹ق از بغداد نامهای اندرز دهنده و سیاسی برای فرمانروای جدید قونیه عزالدین کیکاووس فرستاده بود که در آن وی را به سخت گیری با مسیحیان تشویق میکرد. شاید یکی از علتهای نفرت ابن عربی از مسیحیان، در آن زمان، مصائبی بوده باشد که در همان سالها از سوی مسیحیان در جنگهای صلیبی بر سر مسلمانان آمده بود. وی مسلمانان را از زیارت بیتالمقدس که در آن زمان در دست صلیبیان بود برحذر میدارد (همان، ۴/۴۶۰). پس از آن ابن عربی را در ۶۱۰ق یا اندکی پس از آن در حلب مییابیم (یحیی، حاشیه، ۱۴۳). در ۶۱۲ق ابن عربی بار دیگر به آناتولی سفر کرده و در آن سال در سیواس و ملطیه به سر میبرده است. در رمضان آن سال کیکاووس انطاکیه را محاصره کرده بود. ابن عربی در خواب میبیند که کیکاووس در نبرد با دشمن پیروز میشود و از ملطیه نامهای با چند بیت شعر برای وی میفرستد و مژدة پیروزی را به او میدهد. کیکاووس در روز عید فطر، ۲۰ روز پس از رؤیای ابن عربی، در نبرد پیروزی مییابد.در سالهای ۶۱۲ -۶۱۶ق، ابن عربی ظاهراً در شهر ملطیه در آناتولی به سر میبرده. وی در آنجا طی چند «سماع» برخی از نوشتههای خود، مانند روحالقدس، ترجمان الاشواق و تاج الرسائل را تأیید کرده است در شهر حلب بوده و کتابهای خود مقام القربة، الفهوانیة و منزل المنازل را «سماع» کرده است. در ۶۲۰ق/۱۲۲۳م، ابن عربی عزم سفر به دمشق کرد و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید و جز برای سفری کوتاه به حلب، آنجا را ترک نکرد.وی در این شهر نسخة دوم کتاب بنیادی خود فتوحات را که نوشتن نسخة اول آن را در ۵۹۹ق/۱۲۰۳م در مکه آغاز کرده بود، در ۶۳۶ق به پایان رسانید (ابن عربی، الفتوحات، ۴/۵۵۳). کتاب مهم دیگر ابن عربی فصوص الحکم نیز در همان شهر دمشق نوشته شده بود.
دوران زندگانی ابن عربی در دمشق، دوران شکوفایی و آفرینش فکری و روحی وی به شمار میرود. فرمانروایان آن دوران که وی را گرامی میداشته و به او ارادت میورزیدهاند، اینانند: الملک العادل اول، ابوبکر محمد بن ایوب، سیفالدین (د ۶۱۵ق/۱۲۱۸م)، برادر صلاحالدین ایوبی و فرزند او الملک الاشرف (د ۶۳۵ق/۱۲۳۴م) در دمشق و الملکالظاهر، غازی (د۶۱۳ق/۱۲۱۶م) دومین فرزند صلاحالدین فرمانروای حلب. ابن عربی بسیار مورد اعتمادِ الملکالظاهر بوده و نزد وی شفاعتها میکرده و شکایات و درخواستهای مردم را به آگاهی او میرسانده و سلطان نیز گاه از برخی فقیهان زمانش نزد ابن عربی شکایت میکرده است (برای نمونه، نک: همان، ۴/۵۳۹، نیز ۳/۶۹ -۷۰). ابن عربی در ۲۸ ربیعالثانی ۶۳۸ق/۱۶ نوامبر ۱۲۴۰م در دمشق، در خانة قاضی محییالدین ابن زکی در ۷۸ سالگی درگذشت و در دامنة جبل قاسیون، در مقبرة خانوادگی ابن زکی به خاک سپرده شد. آرامگاه او هم اکنون نیز در دمشق زیارتگاه است. ابن عربی چند همسر داشته است که از آن میان، چنانکه دیدیم، مریم دختر محمد بن عبدون و فاطمه دختر یونس بن یوسف شناخته شدهاند. وی از فاطمه دو پسر داشته است به نامهای سعدالدین (۶۱۸ -۶۵۶ق/۱۲۲۱- ۱۲۸۵م) و عماالدین محمد (د ۶۶۷ ق/۱۲۶۹م). سعدالدین شعر نیکو میسروده و دیوانی هم داشته است (مقری، ۲/۱۷۰، ۱۷۲). ابن عربی از دختر خود به نام زینب نیز یاد میکند (الفتوحات، ۴/۱۱۷). در برخی منابع آمده است که ابن عربی، پس از مرگ شیخ مجدالدین اسحاق با همسر وی، مادر صدرالدین قونوی، ازدواج کرده است (قاری بغدادی، ۳۵، به نقل از ابوالحسن خزرجی). در تأیید یا رد این گزارش هیچ مأخذ دیگری در دست نیست. اما این نکته روشن است که خود ابن عربی و نیز صدرالدین قونوی که سالها شاگرد وی از یاران نزدیکش بوده است، در این باره چیزی نگفتهاند."
[۱]
آثار ابن عربی
مقالهٔ اصلی:
آثار ابن عربی
ابن عربی را نویسندهای پرکار ذکر کردهاند که آثار زیادی را از خود برجای نهادهاست. مهمترین آنها بدین قرارند:
__________________