ازگشت و واکاوی تاریخ علم اقتصاد، نه تنها پاسخی است به کنجکاوی عموم مردم در باب ماهیت مسائل متنوع اقتصادی و رویکردهای متنوع و جدال برانگیز اندیشمندان اقتصادی برای پاسخ به آنها،...
بلکه پاسخی است به نیاز ضروری براي فهم بهتر مبانی تحلیل اقتصادی و درک رویکردهای متفاوت تحلیلی در اندیشه اقتصادی برای دانش آموختگان علم اقتصاد تا بر اساس این رهیافت به درک بهتر مبانی علم اقتصاد و رویکردهای متفاوت تحلیلی آن نايل آمده و در کشوری که از فقر اندیشه و تحلیل اقتصادی رنج می برد، بتوانند مسائل اقتصادی امروزمان را بهتر فهمیده و برای یافتن راه حل مسائل مبتلابه امروز، با بینش روشن تری بیندیشند. بر این اساس در سلسله مباحثی تحت عنوان سفر به تاریخ علم اقتصاد؛ سفری برای همه که به تدریج در صفحه انديشه اقتصاد منتشر می شود، در حد توان درصدد پاسخگویی به این نیاز بر خواهیم آمد و به بازکاوی رویکردها و اندیشه های متفاوت مکاتب اقتصادی و اندیشمندان بزرگ علم اقتصاد خواهیم پرداخت.
مقدمه
«اگر این نظریه ها صحیح باشند، بدان معنا است که این اقتصاد کلانی که به تبع انقلاب کینزی توسعه یافت، به تاریخ پیوسته است.» این عبارتی است که سامرز، در سال 1986 و در جهت روشن نمودن عظمت نظریه «ادوار تجاری حقیقی»، بیان کرد. تحلیل کلاسیک های جدید، شاخه ادوار تجاری پولی، حلقه دیگری از تحلیل اقتصاددانانی که بر خداحافظی با میراث کینزی سیاست های صلاحدیدی و فعال پولی و مالی تاکید داشتند، تشکیل داد. نظریه اقتصادی که در قامت ریکاردو و سی تکامل یافت و بعدها بنا به رده بندی جان مینارد کینز به اقتصاد کلاسیک مشهور شد، بیش از یک قرن جریان غالب اندیشمندان اقتصادی بود. سیر وقایع تاریخ اندیشه اقتصادی، یک قرن بعد از ریکاردو به جان مینارد کینز و اثر بزرگ او «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» ختم شد که به اذعان بسیاری از اقتصاددانان، یک انقلاب بزرگ در علم اقتصاد بود. کینز به صف آرایی در برابر کلاسیک ها پرداخت. یکی از بزرگ ترین چرخش های نظری کینز، چرخش از عرضه محوری به سوی تقاضا محوری بود. این چرخش در انتقال از قانون مشهور سی که «عرضه، تقاضای خود را ایجاد می کند»، به اصل «تقاضای موثر، عرضه خود را ایجاد می نماید»، نمود یافت. بعد از کینز، جریان رسمی علم اقتصاد به دو جریان فکری تقسیم شد که یکی در نهایت از آموزه های مکتب کلاسیک بر می خاست، و دیگری از آموزه های جان مینارد کینز؛ اما حداقل در طول چند دهه، کینزی ها و اقتصاد کینزی، بر اقتصاد کلاسیکی تسلط داشت و جریان غالب در محافل آکادمیک و به خصوص سیاست گذاری اقتصادی بود. تحت حاکمیت بلامنازع تفکر کینزین ها در دهه های پس از جنگ جهانی دوم، دولت ها با مدیریت تقاضا، سیاست تثبیت اقتصادی را در پیش گرفتند. ایده اساسی این جریان فکری اقتصاد این بود که نوسانات اقتصادی ناشی از نوسانات تقاضای کل اقتصاد و و رکود ناشی از کمبود تقاضای موثر اقتصاد است، بنابراین دولت ها باید با استفاده از سیاست های فعال مالی و پولی، به مدیریت تقاضای اقتصاد و تثبیت اقتصاد بپردازند.
اما با آغاز دهه هفتاد، کم کم تسلط تمام عیار انگاره های رایج کینزی در محافل آکادمیک و سیاست گذاری درهم شکست، ستاره اقبال کینزی ها به خاموشی گرایید و جریانات جدید فکری سر بر آوردند. دو جریان عملی و نظری در شکست سلطه کینزی موثر واقع شدند. در دهه هفتاد و با نظریات پول گرایان جدید مانند فریدمن و کلاسیک های جدید مانند لوکاس، کم کم توازن قوا میان دو جریان اقتصاد کینزی و اقتصاد کلاسیک که برای چند دهه با غلبه تقریبا کامل اقتصاد کینزی همراه بود، برقرار گشت و عصر تفوق کینز خاتمه یافت. حلقه نظریه پردازان کلاسیک جدید که نظریه ادوار تجاری پولی را طراحی نموده و بسط و گسترش دادند، با کاربست فرضیه انتظارات عقلایی و تسویه مداوم بازارها، گامی رو به جلو در گسست از رویکرد کینزی در محافل آکادمیک و به خصوص سیاست گذاری اقتصادی برداشتند؛ اما از آنجا که آنها در نهایت ادوار تجاری را ناشی از نوسانات تقاضای کل می دانستند، در گسست از رویکرد کینزی توفیق کامل نیافتند. از طرف دیگر رویکرد ادوار تجاری پولی در اوایل دهه هشتاد، به بن بست نظری و تجربی رسیدند. به لحاظ نظری فرض مربوط به مغشوش بودن اطلاعات که به مساله «استخراج علائم» می انجامید، مورد تردید گسترده قرار گرفت. از آنجا که نظریه پردازان دور تجاری پولی بر تسویه سریع و مداوم بازارها تاکید داشتند، تحلیل پولی آنها از دور تجاری چندان قابل پذیرش نبود. به لحاظ تجربی نیز، به رغم برخی موفقیت ها، شواهدی قوی در حمایت از خنثی بودن رشد پولی پیش بینی شده به دست نیامد. در واکنش به این مشکلات نظری و عملی، برخی از نظریه پردازان کلاسیک جدید در پی مدل تعادلی درباره ادوار تجاری بودند که هم ضعف نظری مدل ادوار تجاری پولی را نداشته باشد و هم از نظر تجربی قوی تر باشد.
جیمز توبین اولین کسی بود که به این نتیجه رسید که هیچ راه گریزی برای نظریه پردازان تعادلی وجود ندارد و در انتقاد به ادوار تجاری پولی که در مدل درک ناقص پولی لوکاس انعکاس یافت، اشاره می کند که «تعادل حقیقی در یک مدل اطلاعات کامل می تواند به صورت ادواری تغییر کند که ناشی از نوسانات در مواهب طبیعی، تکنولوژی و سلیقه ها است.» دو سال بعد از این بحث ها نظریه پردازان کلاسیک جدید مانند کیدلند و پرسکات در سال 1982، به ارائه رویکردهای جدیدی پرداختند که نظریه «ادوار تجاری حقیقی»، بزرگ ترین دستاورد آن بود. حلقه نظریه پردازان ادوار تجاری حقیقی با کنار گذاردن نوسانات تقاضای کل به عنوان عامل اصلی دورهای تجاری (دوره های رکود و رونق)،انقلاب تمام عیار علیه میراث کینزی را به مرحله انجام رساندند تا کفه ترازوی دو جریان اصلی کینزی و کلاسیک، به نفع ایده های بنیادی کلاسیکی سنگینی نماید؛ البته این آخرین میخ بر تابوت اقتصاد کینزی نبود؛ چرا که کینزی های جدید سر بر آوردند!