از عنوان معلومه توضیح اضافی نمیدم...
من ان گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی ابی
ولی با محنت و خواری پی شبنم نمی گردم
Printable View
از عنوان معلومه توضیح اضافی نمیدم...
من ان گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی ابی
ولی با محنت و خواری پی شبنم نمی گردم
صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بی ریا باید زیست
اینه شدم باز شکستند مرا
من اشک سکوت مرده در فریادم
داد ی سر و پاشکسته ، در بی دادم
اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق
نام شب عشق را که برد از یادم ؟
من مرغ آتشم
می سوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعله های سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز می شود
و من دوباره زندگیم را
آغاز می کنم
پر باز می کنم
پرواز می کنم
حمید مصدق...
یك درخت
با ساقه هاي خيالي
با خاطره برگهاي كه سبز بود
آينه مي داند
اين تمام من است
و اين منم
زني تنها
در آستانه فصلي سرد
در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک اسمان
و ناتواني اين دستهاي سيماني .
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دي ماه است
من راز فصلها را ميدانم
و حرف لحظه ها را ميفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذيرنده
اشارتيست به آرامش
گاهي مثل بهار پر از اميد و طراوتم ...
گاهي مثل تابستون کسلم و خسته !
گاهي مثل پاييز پر از رنگم ولي تنها...
گاهي مثل زمستون سردم و بي تفاوت !
گاهي مثل تمام فصل ها فقط در حال گذرم و عبور ...
همين ...!
من همان قاب تهی
خسته وبی تصویرم
که برای تووتصویردلت می میرم
----------------------------------
من به چشمان پراز مهرتوعادت دارم
به تووطرز نگاه توارادت دارم
عطش حسرت دیدارتوراپایان نیست
اشتیاقیست که هرلحظه وساعت دارم
خسته
شكسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم
***
از اين فرياد
تا آن فرياد
سكوتي نشسته است.
لب بسته
در دره هاي سكوت
سرگردانم.
من ميدانم
من ميدانم
من ميدانم
***
جنبش شاخه ئي از جنگلي خبر مي دهد
و رقص لرزان شمعي ناتوان
از سنگيني پا بر جاي هزاران جار خاموش.
در خاموشي نشسته ام
خسته ام
درهم شكسته ام
من دلبسته ام.
احمد شاملو
من خس بی سر وپایم که به سیل افتادم
اوکه می رفت مرا هم به دل دریا برد
همه را پشت سرانداخت مرا تنها برد
-----------------------------
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم توراوانگه گرفتارت شوم
----------------------------
بودیم وکسی پاس نمی داشت که هستیم
باشد که نباشیم وبدانندکه بودیم
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
هستم من آن تك درختي كه در پاي طوفان نشسته
همه شاخه هاي وجودش ز خشم طبيعت شكسته
:88:
ببخشید که حذفش کردم دیدم خیلی هم مناسب حالم نیست
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دله پير برنا بود:289:
, من چون تک درخت زرد پاییزم
که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست
آه
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضای خانه کوچه راه
در هوا زمین درخت سبزه آب
در خطوط درهم کتاب
در دیار نیلگون خواب
آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب
كاش آن لحظه كه تقديم تو شد هستي من
مي سپردم كه مواظب باشيد
جنس اين جام بلور است
پر از عشق و غرور
مبادا كه بازيچه شود
ميشكند
هر که بيني ز ره ديده گرفتار دل استآنکه دل داده روي تواست، منم...!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم آن سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ی ناجور
نه از رومم نه از زنگم
من آن بی رنگ بی رنگم
بیا بگشای در بگشای
دلتنگم ...
من چیستم ؟
افسانه ای خموش در آغوش صد فریب
گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم
خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای
رازی نهفته در دل شب های جنگلی
.
من چیستم ؟
فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …
بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون
زهری چکیده از بن دندان صد امید
دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار
.
من چیستم ؟
بر جا ز کاروان سبک بار آرزو
خاکستری به راه
گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان
اندر شب سیاه
.
من چیستم ؟
یک لکه ای زننگ به دامان زندگی
و زننگ زندگانی آلوده دامنی
یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی
راز نگفته ای و سرود نخوانده ای
.
من چیستم ؟
…
…
.
من چیستم ؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب
در جستجوی شب
یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات
گمنام و بی نشان
در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ
چه تاريك و چه دل گيرم در اين شب هاي بعد از تو
به زخمي خو گرفتم،زخم ناپيداي بعد از تو
منم با يك سبد آواز همراهي،تو تنهايي
و من حالا به فكرم،فكر يك تنهاي بعد از تو
و شعرم شاخه تنگ نفس هاي من من شد
غزل،اين يار ديرينه كه شد آواي بعد از تو
و چون رودي كه گم كرده خم دريايي خود را
نمي دانم چه بايد كرد،فرداهاي بعد از تو
تو صبحي در شب يلداي من بودي،ولي اينك
چه تاريك و چه دل گيرم در اين شب هاي بعد از تو
چــــــرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد!
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
ما کار خویش به خدا واگذاشتیم
در دل به غیر تخم توکـــل نکاشتیم
چشم امیدماست به لطف خداوبس
وز غیر او امید تمنـــــا نداشتیم
سحر
بهترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز
روشنایی گشوده بال و پر است
من حريص عطر لبخندم
حريص آوازهاي نو....
بگذار کسی نداند که چگونه من به جای نوازش شدن ،
بوسیده شدن ،
گزیده شده ام !
تا روح بشر به چنگ زر زندانیست
شاگردی مرگ پیشه ای انسانیست
جان از ته دل طالب مرگ است... دریغ
در هیچ کجا برای مردن "جا" نیست
همه دوست دارند به بهشت بروند
اما کسی دوست ندارد بمیرد!
بهشت رفتن.....
جرات مردن میخواهد.
ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...
من كه ازآتش دل چون خم مي درجوشم
مهر بر لب زده خون مي خورم وخاموشم
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین!
احمد شاملو
عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزه سرشت - که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيکم و گر بد تو برو خود را باش - هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
حافظ
من درد مشترکم
مرا فریاد کن .
احمد شاملو
اسرار عزل را نه تو داني و نه من
اين حل معما نه تو داني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده بر افتد نه تو ماني و نه من
خیام
http://pnu-club.com/uploaded/84791_01302871246.jpg
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد - آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود - طلب از گم شدگان لب دریا می کرد
بی دلی در همه حال خدا با او بود - او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید - دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
تقدیم به تمام دوستان:72:
من از خاری که بر بالای دیوار است فهمیدم
که نا کس کس نمی گردد بدین بالا نشستن ها
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل برگشای حاضرو هشیار باش