-
مشاعره
قوانین مشاعره:
1_استفاده از ابيات جديد(اگر پايه ثابت باشيد شعرهاي قبل يادتون مياد)
2_ملاك نوشتن شعر يا بيت حرف اخر شعر قبلي است
3_استفاده از ابيات وشعر هاي نو موزون
4_مشاعره با خود نداريم.
5_سعي شود دقت كافي به حرف اخر بيت بالاشود تا مجبور به دوباره ويرايش نشويد
6_اگر بيتي بعداز شما نوشته شدبه هيچ عنوان نوشته خودتان را ويرايش نكنيد
7_ديكلمه نگفتن
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
-
ز برگ لاله گذرگاه شهر گل پوش است
ز چشمه سار خیابان شهید در جوش است
-
تنهای من.عشق من زیبا شده ای
میخوام بیبنم خوشبخت شده ای
-
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
قسمت گرگ شدی یوسف کنعانی من
-
نی زغم من آگهی ای دوست
روزی رسد که کام مرا کنی شیرین
-
نكنه عاشقش نباشي ؛ اون كه امروز تو باهاشي
بگو كه دلم باهاته ؛ هر جاي دنيا كه باشي
یادتون که می یاد این شعر رو احیانا؟؟؟
-
این که به هر سو می کشم نپنداری که تن است
گور گردان اسن و در آن آرزوهای من است
-
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ ظلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
-
می ز دستت بود و دلت هوای او
هرگز ندیدی دلم کرده هوای تو
-
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکسترین گم شد
و گنجشکی که هرروز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
-
دم به دم گویم خدایاکجا گیرم خبر
زهر جا و مکان کردم نیافتم خبر
-
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
-
یاد تو آرامم نکرد دوریت کار دست من داد
نمی دانم کجایی در پس این پس باد
-
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
-
دم به دم این دل ما می شکند
عشق تو از دلم بیرون نمیشود
-
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
-
یار من کجایی نیستی که ببینی
بی تو چه ها کردم با این زندگی
-
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
-
او گذار کردو رفتم زیادش ای ساقیا
گشتم دیوانه از پی اش ای ساقیا
-
ای نام تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زیانم
-
مرا به هیچی بفروختی و رفتی
ندیدی کجای نا کجاها بودی
-
یاد تو و خاطره ات تا ابد
هست
که این واژه چنین خواندنیست
-
تا کی به تمنای وصالم تو یگانه
اشکم شود از هر مژوه چون اشک راونه
-
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی اندر میان مجنون شد از عشق
-
قدر عشق را عاشق داند و بس
باغبان گل را شناسد و بس
-
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که نهفته دگر خاک شده است
-
تشنه به کام عشق رفتیم ز دست
حسرت ز بوسه یار رفیتم ز دست
-
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
-
دهد ثمر عشق پاکم اگر
شوم شادان همه عمر
-
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود چه بود
-
دانی که را سزد صفت پاکی
آن کو وجود پاک نیالاید
-
دگر دم از وفا و عشق مزن
هرگز کسی را عاشق خودت مکن
-
نه صحبت از سلام بهونه ای نیست
پرنده اینجاست ولی دونه ای نیست
-
تو بدری و خورشید، تو را بنده شدست
تا بنده ی تو شدست،تابنده شدست
-
تو ای جانم فدایت فکرم کنارت ای دوست
کجایی که شوم سوی کاشانه ات ای دوست
-
تا کی زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد به بهشت
-
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشد لی گذارم یا نه
-
هنوز آنجا خبرهاییست
هنوز آن سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که خورشید
درنگی می دهد از پشت نخلستان
غروب غربت باز بیابان را
هنوز آنجا سوال چشم را در پهندشت بهت
هزاران پاسخ وحشت فزای سرب و آهن نیست
هنوز آنجا سخن اندک سکوت افزون
زمین زندگی کردن فراوان یک وجب خک زیادی بهر مردن نیست...
-
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
-
تن را به قضا بسپار و با درد بساز
کاین رفته قلم ز بهر تو ناید باز