تو دوران کودکی خدا رو چه جوری مجسم می کردید؟ یک پیرمرد با ریش سفید؟ یک روحانی؟ ابری و مه؟ یک موجود غول پیکر؟...؟ از چه سنی ذهنیتتون راجع به خدا کم کم عوض شد؟ حالا چه به طرف نفی وجودش چه به طرف درکی عمیق تر از وجودش
Printable View
تو دوران کودکی خدا رو چه جوری مجسم می کردید؟ یک پیرمرد با ریش سفید؟ یک روحانی؟ ابری و مه؟ یک موجود غول پیکر؟...؟ از چه سنی ذهنیتتون راجع به خدا کم کم عوض شد؟ حالا چه به طرف نفی وجودش چه به طرف درکی عمیق تر از وجودش
من خودم فکر میکردم یه مرده خیلی بزرگه یعنی قد بلند با ریش سفید و خیلی مهربون.اخه بهم میگفتن خدا بزرگ و مهربونه.از فکر کنم 10 سالگی ذهنیتم عوض شد.
من فكر ميكردم خدا يه موجود پهناور و بزرگه به اندازه آسمونا.مثل ابر.آخه همه وقتي ميخوان با خدا حرف بزنن سرشونو بالا ميگيرن.منم توي خيالات كودكي خدا رو پهن شده توي آسمون ميديدم با رنگ آبي.
نميدونم از كي خدا رو حتي توي ليوان آبي كه ميخوردم هم ديدم.ولي هنوزم همونطوري ميبينمش.همه جا با من.
من وقتی بچه بودم فک میکردم خدا مثله خورشید فقط نوره و خیلی پرنوره:169:هنوزم فک میکنم نوره هر چی که هست خیلی مهربونه دوسش دارم:46:
من توی کودکی شبا میرفتم اونم تابستونا توی حیاط میخوابیدم اونم تنهایی به آسمان نگاه میکردم چون فکر میکردم خدا توی آسموناست و باش حرف میزدم و خدا رو شبیه ستاره ها و بیشتر ماه اونم ماه کامل تصور میکردم! الان خدا رو در همه جا و در تمام زندگی موجودات احساس میکنم . خدا چیزی نیست که کسی بتونه کاملا تصورش کنه چون هر کسی با توجه به دیدگاه و تجربیات و منطق خودش خدا را میشناسه و تصور میکنه! من شبا رو بیشتر از روزا دوست دارم! چون فکر میکنم شبا فرشته ها میان زمین ! خب دیگه هر کسی تصوری داره !:110:
من تصورم از خدا از بچگی یه نور بود نوری که تمام جهان رو در بر گرفته و این جهان رو به این زیبایی و نظم بوجود آورده :299:
مرسی و ممنون دوستان.:173:
خداوند در وجود همه ما ادما وجود داره . خدای مهربون اولین و بزرگترین هدیه تولد را به همه ی ما داده .قسمتی از روحش را در بسته ای زیبا بنام عشق قرار داد و قبل از جشن تولد ما اونو به ما رسوند.در کتاب مقدس ما امده است که خداوند انسان را افرید و قسمتی از روحش را در انسان دمید.و این جمله که : خودت را بشناس تا خدایت را بشناسی.
هر چیزی که به چشمم زیباتره،خدا رو در اون قالب تصور میکنم.
این حرف قشنگیه.
منم یه مدت خدا رو به همین صورت تصور میکردم.
توی بچگی ها هم منم مثل بعضی از دوستان خدارو نور میدونستم.واسه همین واسه خلوت با خدا میرفتم توی یه اتاق تاریک و شروع میکردم به خلوت کردن با اون.باورتون نمیشه ولی من از اون اتاق تاریک جواب میگرفتم.
حالا که بزرگتر شدم خدا رو همه جا همه وقت کنار خودم میبینم.یه جوری اونو نامریی ولی گاهی هم به تجلی خودشو توی بعضی چیزا.
امیدوارم همه ی دوستان و همه انسانها و خودم بتونیم به لقاء پروردگار برسیم. آمین:79:
اوه اوه
مواظب باشید در مورد خدا درست حرف بزنید خدا ما رو چپ چپ نگاه می کنه هاااا .
مبحث خدا شناسی مثل تیغ دولبه هست یا به یقین می رسی یا شک می کنی . باید خیلی مواظب بود .
اصلا خدا چه شکلیه خودش یک نوع شرکه
نوري كه با قلبت مي توني ببيني و لمسش كني