پسر خدا بودن عیسی (علیه السّلام) ؟!
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروه مسيحيان
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
این گروهها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بتپرست.
اینها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوشروئی، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه مسیحیان گفتند:
«ما معتقدیم كه حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمدهایم در این باره، مذاكره كنیم، اگر از ما پیروی كنی و با عقیده ما موافق باشی، ما در این عقیده از تو پیشی گرفتهایم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهیم بود.»
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنها رو كرد و گفت: شما میگوئید خداوند قدیم، با پسرش حضرت مسیح متّحد شده است، منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است كه خدا از قدیم بودن، تنزّل كرده و یك موجود حادث (نوپدید) شده و با موجود حادثی (عیسی) متحد گشته یا به عكس، عیسی كه موجود حادث و محدود است ترقی كرده و با پروردگار قدیم، یكی شده، و یا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ است؟!
اگر سخن اوّل را بگویید یعنی وجود قدیم مبدّل به وجود حادث شده اینكه محال است، زیرا از نظر عقلی محال است یك شیءازلی و نامحدود، حادث و محدود گردد.
اگر سخن دوّم را بگوئید، آن نیز محال است، زیرا از نظر عقلی تبدیل شیء محدود و حادث به شیء نامحدود و ازلی، محال است. و اگر سخن سوّم را بگویید، معنی سخن سوّم این است كه عیسی مانند سایر بندگان حادث است ولی بنده مورد احترام و ممتاز خدا است در این صورت نیز متحد و برابر بودن خدای قدیم با عیسی قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسیحی: چون خداوند، حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ را مشمول امتیازات خاصّی كرده است، و معجزات و امور عجیبی را در اختیار او قرار داده، از این رو او را بهعنوان پسر خود برگزیده است، و این پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پیامبر: «عین این مطلب را در گفتگو با گروه یهود داشتیم و شنیدید كه اگر بنا باشد خدا عیسی را بهخاطر امتیازش پسر خود بداند، كسانی را كه مقام بالاتر از عیسی دارند یا در ردیف عیسی هستند باید پدر یا استاد یا عموی خود بداند...»
گروه مسیحی، در برابر این اشكال جوابی نداشتند، نزدیك بود كه از گردونه بحث خارج گردند كه یكی از آنها گفت:
آیا شما ابراهیم را «خلیل خدا» (دوست خدا) نمیدانید؟».
پیامبر: آری میدانیم.
مسیحی: بر همین اساس ما هم، عیسی را «پسر خدا» میدانیم، چرا ما را از این عقیده منع میكنید؟
پیامبر: این دو لقب، باهم تفاوت دارند، كلمه خلیل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معنی فقر و نیاز است، نظر به اینكه حضرت ابراهیم بینهایت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بینیازی از غیر، خود را تنها فقیر و نیازمند درگاه خدا میدانست، خدا او را «خلیل» خود دانست، شما بهخصوص داستان آتش افكندن ابراهیم را به نظر بیاورید. وقتی كه (به دستور نمرود) او را در میان منجنیق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بیفكنند، و جبرئیل از طرف خدا به سوی او آمد و در فضا با او ملاقات كرد، به او گفت از طرف خدا آمدهام ترا یاری كنم، ابراهیم به او گفت من نیازی به غیر خدا ندارم، یاری او برای من كافی است، او نیكو نگهبان است، خداوند از این رو او را «خلیل» خود نامید، خلیل یعنی فقیر و محتاج خدا و بریده از خلق خدا.
و اگر كلمه خلیل را از ماده «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانیم به معنی تحقیق در خلال معانی و توجّه به اسرار و رموز حقایق و آفرینش است، در این صورت ابراهیم، خلیل بود، یعنی به اسرار و لطائف آفرینش و حقایق امور آگاه بود، و چنین معنی، موجب تشبیه مخلوق به خالق نمیگردد، از این رو اگر ابراهیم، تنها محتاج خدا نمیشد، و آگاه به اسرار نبود، خلیل نیز نبود، ولی در موضوع توالد و تناسل، بین پدر و پسر، رابطه و پیوند ذاتی هست، حتّی اگر پدر، پسر را از خود براند و پیوندش را از او قطع كند، باز او پسر اوست، و پیوند پدری و پسری دارند.
وانگهی اگر دلیل شما همین است كه چون ابراهیم، خلیل خدا است، پس عیسی پسر خداست، بنابراین بگوئید موسی نیز پسر خدا است، بلكه همانگونه كه به گروه یهود گفتم، اگر بنا است درجه مقام افراد باعث این نسبتها شود، بگوئید موسی، پدر، استاد، عمو، رئیس و مولای خداست... ولی هیچگاه چنین نمیگوئید.
یكی از مسیحیان گفت: در كتاب انجیل كه بر حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ نازل شده آمده كه حضرت عیسی گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما میروم» بنابراین در این عبارت عیسی خود را، پسر خدا معرفی كرده است!
پیامبر: اگر شما كتاب انجیل را قبول دارید، طبق این سخن عیسی، باید همه مردم را پسر خدا بدانید، زیرا عیسی میگوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما میروم» مفهوم این جمله این است كه هم من پسر خدایم هم شما.
از طرفی این عبارت، سخن شما را كه قبلاً گفتید (در مورد اینكه چون عیسی دارای امتیازات و شرافت و احترام خاصّی است، خداوند او را بهعنوان پسر خود خوانده است) مردود میشمرد، زیرا حضرت عیسی در این سخن تنها خود را پسر نمیداند بلكه همگان را پسر خدا میداند.
بنابراین، ملاك پسر بودن، امتیازات و ویژگیهای فوقالعاده عیسی نیست، زیرا سایر مردم در عین اینكه فاقد این امتیازات هستند، از زبان عیسی بهعنوان پسر خدا خوانده شدهاند. بنابراین به هر شخص مؤمن و خدا پرست میتوان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عیسی رانقل میكنید ولی برخلاف آن سخن میگوئید.
چرا شما واژه «پدر و پسر» را كه در سخن عیسی ـ علیه السّلام ـ آمده بر غیر معنی معمولی آن حمل میكنید، شاید منظور عیسی ـ علیه السّلام ـ كه میگوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما میروم» همان معنی معمولیاش باشد یعنی من به سوی حضرت آدم و نوح كه پدر همه است میروم و خداوند مرا نزد آنها میبرد، آدم و نوح پدر همه ما است، بنابر این چرا از معنی ظاهری و حقیقی الفاظ دوری كنیم و برای آن معنای دیگر اتخاذ نمائیم؟!
گروه مسیحی، آنچنان مرعوب و محكوم سخنان مستدل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شدند كه گفتند: ما تا امروز كسی را ندیده بودیم كه این چنین ماهرانه با ما مجادله و بحث كند كه تو با ما كردی، به ما فرصتی بده تا در اینباره بیندیشیم
منبع : انديشه قم
ازلی و ابدی بودن پدیدهها؟
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروه ماديون
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
این گروهها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بتپرست.
اینها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوشروئی، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه مادّیون (منكر خدا) گفتند:
«ما معتقدیم كه پدیدههای جهان، آغاز و پایانی ندارد، و جهان قدیم و همیشگی است، برای بحث در این باره به اینجا آمدهایم، اگر با ما موافق هستی، معلوم است كه تقدّم و برتری با ما است وگرنه، با شما مخالف خواهیم شد.»
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنها رو كرد و فرمود: شما معتقدید كه: پدیدهها بی آغازند و همیشه تا ابد وجود داشته و دارند؟
گروه منكر خدا: آری این عقیده ما است، زیرا ما حدوث و آغازی برای پدیدههای ندیدهایم، و همچنین فناء و پایانی برای آنها مشاهده نكردهایم، حكم میكنیم كه پدیدههای جهان همیشه بودهاند و خواهند بود.
پیامبر: من از آن طرف از شما سؤال میكنم، آیا شما همیشگی و قدیم بودن و ابدیّت موجودات را دیدهاید؟ اگر میگویید دیدهایم، باید شما با همین عقل و فكر و نیروی بدنی همیشه در ازل و ابد بوده باشید، تا بتوانید ازلیّت و ابدیّت همه موجودات را ببینید، و چنین ادّعائی برخلاف حسّ و واقعیّت عینی است و همه عقلای عالم شما را در این ادّعا تكذیب میكنند.
گروه منكر خدا: ما چنین ادعائی نداریم، كه قدیم بودن و بقاء موجودات را دیده باشیم.
پیامبر: بنابراین شما یكطرفه قضاوت نكنید، زیرا شما با اقرار خودتان نه موجودات را دیدهاید و نه قدیم بودن آنها را و همچنین نه نابودی آنها را دیدهاید و نه بقاء آنها را، پس چگونه میتوانید، به یك طرف مطلب حكم كنید و بگوئید چون حدوث و فناء موجودات را ندیدهایم، پس آنها قدیم و ابدی هستند؟
(سپس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ سؤالی از آنها كرد كه در ضمن محكوم كردن عقیده آنها، ثابت كند كه موجوادت، حادث هستند) فرمود:
آیا شما شب و روز را میبینید كه یكی پشت سر دیگری همواره آمد و شد میكنند؟
گروه منكر خدا: آری.
پیامبر: آیا شب و روز را چنین میبینید كه همیشه از پیش بودهاند و در آینده خواهند بود.
گروه منكر خدا: آری.
پیامبر: آیا به نظر شما امكان دارد كه شب و روز در یك جا جمع شوند؟ و ترتیبشان بهم بخورد؟
گروه منكر خدا: نه
پیامبر: پس در این صورت از همدیگر جدا هستند، وقتی كه مدّت یكی تمام شد، نوبت به دیگری میرسد.
گروه منكر خدا: آری همینطور است.
پیامبر: شما با این اقرار خودتان، به حدوث آنچه از شب و روز مقدّم میشود بیآنكه آنرا مشاهده كنید، حكم كردید، پس منكر قدرت خدا نشوید[1]سپس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنین ادامه داد:
«آیا شب و روز به عقیده شما آغازی دارد یا آغازی ندارد و ازلی است؟ اگر بگوئید آغازی دارد منظور ما كه همان حدوث است ثابت میشود و اگر بگوئید آغازی ندارد لازمه این سخن این است چیزی كه پایان دارد، آغاز نداشته باشد.
(وقتی كه شب و روز از جهت پایان محدود باشد، عقل میگوید از جهت آغاز نیز محدود خواهد بود، دلیل محدودیت پایان شب و روز این است كه از هم جدا میشوند و سپری میگردند و سپس یكی پس از دیگری از نو پدید میآیند).
سپس فرمود: شما میگویید: جهان، قدیم است آیا این عقیده را به خوبی درك كردهاید یا نه؟
گروه منكر خدا: آری میدانیم كه چه میگوئیم.
پیامبر: آیا میبینید كه موجودات جهان باهم پیوند دارند و در بقاء و وجود نیاز به همدیگر دارند، چنانكه در یك ساختمان میبینیم، اجزاء آن ( از كاه و خاك و سنگ و آجر و آهك) با هم پیوند دارند و برای بقاء ساختمان به همدیگر نیاز دارند.
وقتی كه همه اجزاء جهان چنین بود، چگونه میتوانیم آنها را قدیم و ثابت بدانیم[2] اگر براستی این اجزائی كه به همدیگر پیوند و نیاز دارند، قدیم باشند، اگر حادث میشدند چطوری بودند.
گروه منكر خدا از پاسخ دادن درماندند، و نتوانستند معنی و آثار حدوث را بیان كنند زیرا هرچه میخواستند در معنی حدوث بگویند قهراً به همان موجوداتی كه به عقیده آنها قدیم بود، تطبیق میكرد، از این رو، سخت سرافكنده شدند و گفتند به ما فرصت بده تا در این باره بیندیشیم.[3][1] ـ به عبارت روشنتر: با توجّه به جدائی شب و روز، پس از گذشته هر كدام، آنچه در زمان بعد، پیش میآید و سبقت میگیرد، حادث است.
[2] ـ یعنی نیاز آنها به همدیگر دلیل حدوث است.
[3]ـ نخست بر این اساس كه «نیافتن، دلیل نبودن نیست» عدم مشاهده حدوث، دلیل بر ازلیت نیست چنانكه عدم مشاهده فناء، دلیل ابدیّت نمیباشد.
2ـ ممكن است ما از راه حدوث فعلی، استدلال به حدوث غایب از سنخ حدوث فعلی كنیم، مانند حدوث فعلی شب و روز كه حكایت از حدوث آن در گذشته و آینده نیز میكند.
3ـ حكم به محدود بودن حدوث ـ هر چند كه افراد آن بسیار باشد.
4- نیاز همه اجزاء موجودات جهان به همدیگر و پیوند آنها، دلیل حدوث آنها است، زیرا محال است كه شیء قدیم، به چیزی نیاز داشته باشد.
منبع : انديشه قم
حكمت نبوت ـ نبوت پیامبراسلام(ص)
مناظره پيامبر اسلام(ص) با اشراف قريش
در ابتدای بعثت، روزی پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ در صحن كعبه نشسته بود، جماعتی از اشراف و بزرگان قریش مانند ابوالبختری، ابوجهل و عاص ابن وائل و... وارد مسجد شدند. پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ مشغول یاد دادن قرآن، و قوانین اسلام به چند نفر از یاران خود بود.
اشراف با دیدن پیامبر و یاران، به خود گفتند كمكم كار محمد بالا گرفته و فوقالعاده مهم شده، خوب است برویم او را سرزنش كنیم و با او بحث نمائیم و با باطل نمودن آن چه آورده، او را نزد یارانش خوار و شرمسار نمائیم شاید با این وسیله، دست از گمراهی و عصیان و سركشی خود بردارد. اگر از این راه هم نشد، چارهاش شمشیر است.
ابوجهل: بسیار خوب، ولی چه كسی میتواند با او بحث كند؟
عبدالله بن ابی امیه: من، آیا تو مرا به عنوان همتای نیرومند او در بحث قبول نداری؟
ابوجهل: چرا
همگی با هم به طرف پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ حركت كردند، عبدالله شروع به سخن كرد و گفت: محمد تو ادعای خیلی بزرگی میكنی، و گفتار حیرت انگیزی داری، میپنداری تو فرستاده آفریدگار جهان هستی، ولی برای آفریدگار جهان شایسته نیست كه كسی مانند تو را به عنوان رسالت انتخاب كند، زیرا تو هم مانند ما بشری هستی كه میخوری و میآشامی و در بازارها راه میروی.[1] نگاه كن ببین پادشاه روم و ایران، برای سفارت، كسی را انتخاب میكنند كه دارای ثروت كلان، اهمیت اجتماعی فوق العاده، دارای كاخها، خانهها، خیمهها، و دارای چندین برده و خدمتكار باشد. آفریدگار جهان كه از این شاهها مهمتر است، اینها بندههای او هستند و بنابراین او تو را با این فقر و تنگدستی به عنوان پیامبر انتخاب نمیكند و با این وضع اگر تو سفیر او بودی، حتماًً فرشتهای همراهت میفرستاد تا ادعای تو را تصدیق كند، و ما آن فرشته را میدیدیم.[2] بلكه اساساً اگر خدا میخواست پیامبر بفرستد، فرشتهای را برای رسالت انتخاب میكرد [3] نه بشری مانند خود ما، تو را كسی جادو كرده و از این جهت خیال میكنی كه پیامبری، ولی واقع این طور نیست.
پیامبر: حرف دیگری هم داری؟
عبدالله: آری، اگر خدا میخواست برای ما پیامبری بفرستد، حتماً ثروتمندترین، و پرنفوذترین افراد ما را انتخاب میكرد، نه تو را. این قرآن كه به پندار تو، خداوند بر تو نازل كرده، چرا بر مرد بزرگ و با شخصیتی از مكه، مانند: ولید بن مغیره و یا از طائف، مانند: عروه بن مسعود فرود نیامده؟
پیامبر: حرف دیگری هم داری؟
عبدالله: آری، ما هرگز گفتههای تو را باور نمیكنیم مگر اینكه در مكه چشمه آبی جاری سازی. همانطور كه میدانی سراسر این سرزمین را كوه و سنگ فرا گرفته ، اگر میخواهی ما به تو ایمان بیاوریم این سنگها را از این سرزمین بردار، و چاههای متعددی حفر كن، و چشمههای آبی در مكه جاری ساز كه ما بیاندازه به آن محتاجیم.[4] یا باید باغی از خرما و انگور داشته باشی كه مورد استفاده خودت و ما قرار گیرد، و در این باغها جویهای آب روان نمائی. یا آسمان را پاره پاره كنی و بر سر ما فروریزی. یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازی بطوری كه ما آنها را مشاهده كنیم. یا خانهای از طلا داشته باشی. یا به آسمان بالا روی، ولی بالا رفتن ترا هم باور نمیكنیم مگر اینكه نامهای از خداوند بیاوری با این مضمون:
«این نامه از خداوند با اقتدار حكیم است، به عبدالله بن امیه و كسانی كه با او هستند، من لازم دانم، شما به فرستاده من محمد، ایمان بیاورید و گفتارش تصدیق كنید كه او از پیش من آمده است». ولی پس از انجام تمام این كارها كه گفتم، باز هم نمیدانم كه شخص من رسالت تو را میپذیرد یا نه. بلكه اگر ما را به آسمان هم بالاببری و درهای آنرا باز و ما را در آن وارد سازی میگوئیم چشم بندی، و یا جادو كردهای[5]
پیامبر: سخن دیگری نداری؟
عبدالله: این همه ایراد گرفتم كافی نیست؟ نه، دیگر سخنی ندارم، در پاسخ این ایرادها آن چه به نظرت میرسد بگو، و از آن چه در دل داری، پرده بردار...
پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ، در اینجا خداوند را مخاطب قرار داده، چنین فرمود: «خدایا تو همه آوازها را میشنوی، و همه چیز را میدانی، میدانی كه بندگانت چه گفتند». خداوند آیاتی بر او نازل كرد و پیامبر رو به عبدالله فرمود: «اینكه گفتی من بشری مانند شما هستم، غذا میخورم، راه میروم درست است، ولی امر رسالت به دست خدا است، چه میشود كرد، خدا مرا شایسته پیامبری دیده، وبه رسالت انتخاب كرده است». اینكه گفتی پادشاهان، سفراء متشخص و ثروتمند انتخاب میكنند، چرا خدا مرا انتخاب كرده «معلوم میشود اصلاًً هدف رسالت را نمیفهمی» خداوند من فقیر را انتخاب كرده، تا قدرت خود را به ما نشان دهد، كه چگونه شما با داشتن تجهیزات كافی و نیرو نمیتوانید چرا نابود كنید و از نفوذ من در جامعه جلوگیری نمائید. او بزودی مرا بر شما پیروز میكند، گروهی از شما را خواهم كشت و گروهی را در بند خواهم كشید و سپس شهرهای شما را تحت كنترل من در میآورد... اینكه گفتی اگر پیامبر بودی فرشتهای همراهت میآمد كه رسالت تو را گواهی كند، بلكه اگر خدا بخواهد پیامبر بفرستد، فرشتهای میفرستد «این ایراد هم درست نیست، زیرا شما نمیتوانید فرشته را ببینید، و بر فرض، قدرت دیدن فرشته را پیدا كنید میگوئید آن فرشته نیست، بلكه بشری مانند ما است، چون در این به صورت لازم است بصورت انسانی بر شما ظاهر شود تا بتوانید با او تماس بگیرید و سخنش را بشنوید، و مقصود او را بفهمید، بنابراین آن وقت از كجا میفهمید كه او راست میگوید؟ بلكه خداوند انسانی را به عنوان پیامبری انتخاب میكند، و به او معجزاتی میدهد كه انسانهای دیگری كه مانند او هستند به هیچ وجه توانائی انجام آن معجزات را ندارند، و این گواهی علمی خداوند بر پیامبری او است اگر فرشتهای بر شما ظاهر میشد و معجزاتی انجام میداد از آنجا كه ماهیتش با شما تفاوت داشت، نمیتوانستید باور كنید كه این معجزات مستند به خدا است، و خداوند با دادن این معجزات رسالت او را عملاً گواهی نموده است... اما اینكه گفتی من در نتیجه جادو گرفتار تخیل نبوت شدهام، خود میدانید قدرت تشخیص و تفكر من بهتر از شما است، آیا تا به حال از ابتدای كودكی من تا كنون كه چهل سال دارم، دنائت، دروغ، جنایت، خطا در سخن، نابخردی در عقیده، از من مشاهده كردهاید؟ اما اینكه ایراد گرفتی كه چرا قرآن بر مردی متشخص از مكه یا طائف نارل نشده؟ خدا مانند تو برای ثروت و ثروتمندی ارزش قائل نیست «هر كس كه شایستگی واقعی داشته باشد او را رهبر جامعه قرار میدهد» «و اما خواستههائی را كه به عنوان سند نبوت از من تقاضا كردی، این خواستهها چند نوع است»: نوع اول : اموری كه بر فرض، انجام دهم دلیل نبوت من نمیشود و پیامبر خدا نمیتواند نادانی مردم را غنیمت بشمرد و به ادلهای رسالت خود را ثابت كند كه واقعاًً دلالتی ندارند.
نوع دوم: موجب نابودی تو است، و دلیل آوردن، برای گرایش به مذهب است، نه برای نابود كردن مردم.
نوع سوم: تحقق آن از نظر عقل امكان پذیر نیست.
نوع چهارم: اموری كه ثابت میكند تو آدم لجبازی هستی كه به هیچ وجه حاضر نیستی حقیقت را بپذیری، و كسی كه به این بیماری مبتلا باشد، داروی آن بلای آسمانی، و یا دوزخ و یا شمشیر دوستان خدا است. امّا مطلب اولی را كه به عنوان سند نبوت از من میخواستی (جاری ساختن چشمه) از سئوالت پیدا است كه دلیل ارتباط انسان را با خدا نمیدانی، گیرم كه من چنین كاری كردم، این دلیل نبوت من است؟
ـ : نه.
پیامبر: خود تو، در طائف باغها داری، آیا قسمتی از این باغها پیش از این كه به این صورت درآید زمینهای سخت و ناهموار و بی آب نبود كه با فعالیتهای تو هموار شد و چشمههای آب در آن جاری گردید؟!
ـ : چرا.
پیامبر: مانند تو كسانی دیگر هم هستند كه نظیر باغهای تو را احداث كرده باشند؟
ـ : آری.
پیامبر: با چنین عملی تو و آنها پیامبر شدید؟
ـ : نه.
پیامبر: بنابراین جاری ساختن چشمه، سند نبوت محمد نمیتواند باشد، و این گفته تو در واقع مانند این است كه بگوئی ما به تو گرایش پیدا نمیكنیم مگر این كه بلند شوی و راه بروی، یا مانند مردم غذا بخوری. و اما درخواست دوم (كه من دارای باغ خرما و انگور باشم) آیا تو و رفقایت در طائف چنین باغهائی ندارید؟... و آیا با داشتن چنین باغها شما پیامبر شدید؟
عبدالله: نه.
پیامبر: بنابراین چرا از پیامبر به عنوان دلیل ارتباط با خدا، چیزهائی را میخواهید كه بر فرض انجام دادن دلالت بر صدق او نمیكند بلكه دلیل كذب اوست، چون به اموری استدلال میكند، كه از نظر علمی نمیتوان با آن استدلال كرد. «و اما درخواست سوم» (فرو ریختن آسمان) موجب نابودی شما ـ و بلكه دیگران ـ میگردد، و پیامبر خدا، مهرش به تو بیش از این است، او تو را نابود نمیكند، بلكه با دلیل، حقیقت را به تو ثابت مینماید. ولی دلیل اثبات نبوت معجزه، به انتخاب مردم نیست چون مردم مصالح و مفاسد نمیدانند... گاه كارهای محال و نشدنی را انتخاب میكنند. سپس: فرمود آیا طبیب، داروی بیماران را به انتخاب خود آنها واگذار میكند؟، مسلم اینطور نیست، بلكه آن داروئی كه خود صلاح میداند میدهد، بیمار، بخواهد یا نخواهد.
و علاوه بر این، اگر كسی مدعی حقی بر دیگری است، قاضی نمیتواند به او بگوید دلیلی كه میآوری باید مطابق میل خصم باشد. و به انتخاب او تعیین گردد، اگر چنین بود هیچ كس نمیتوانست حق خود را ثابت كند. «و اما درخواست چهارم » (احضار خدا و فرشتگان) نشدنی و محال است، و نیازی به توضیح ندارد، زیرا كه آفریدگار، مانند آفریده نیست كه بیاید، برود، حركت كند، و در برابر چیزی قرار گیرد تا قابل احضار باشد... به بینم تو در طائف و مكه دارای زمین و باغ و مستغلات و كارمند نیستی؟
پیامبر: عبدالله: چرا آیا خودت شخصاً به كارهای آنجا رسیدگی میكنی یا نمایندهای داری؟
ـ : نماینده دارم.
پیامبر: اگر كارمندان به نمایندهات بگویند، در صورتی ما نمایندگی تو را میپذیریم كه شخصاً عبدالله همراه شما باشد صحیح است؟
ـ: نه.
پیامبر: بنابراین این نمایندگان تو برای اثبات نمایندگی خویش باید چه كنند؟ آیا چنین نیست كه اگر از طرف تو نشانه درستی كه دلالت بر صدق تو كند همراه داشته باشند، بر كارمندان لازم است آنها را تصدیق كنند؟
ـ : چرا، همینطور است.
پیامبر: حالا اگر كارمندان، نماینده تو را نپذیرند و نمایندهات برگردد و بگوید اینها مایل هستند خودت همراه من بیائی «و تا نیائی نمیروم» آیا نماینده مخالف تو شمرده نمیشود؟ و تو به او نمیگوئی كه تو تنها نماینده من هستی نه مشاور و فرمانده من؟
ـ :چرا.
پیامبر: چگونه درخواستی را كه از زارعین و نماینده خود صحیح نمیدانی، خودت از نماینده خداوند داری، این دلیل قاطعی است كه تمام درخواستهای تو را باطل میسازد. «و اما در مورد درخواست پنجم» (داشتن خانهای زرین)، خبر داری كه «پادشاه» مصر خانههائی از طلا دارد؟
عبدالله: آری.
پیامبر: او با داشتن آن خانهها پیامبرشد؟
ـ : نه.
پیامبر: به همین دلیل خانههای زرّین دلیل نبوت محمد هم نمیشود و محمد نادانی تو را غنیمت نمیشمرد تا به این گونه دلیلها نبوت خود را ثابت كند.
«و اما در مورد درخواست ششم» (بالا رفتن به آسمان و آوردن نامه) بالا رفتن به آسمان از پائین آمدن مشكل تر است، و تو گفتی اگر من به آسمان هم بالا روم ایمان نمیآوری (مگر پس از بازگشت) وقتی بالا رفتنم سبب ایمان تو نشود، بازگشتم هم همانطور است. علاوه بر این تو گفتی باید نامهای هم از خدا بیاوری، و پس از انجام تمام درخواستها باز هم نمیدانم رسالت تو را میپذیرم یا نه. بنابراین با اعتراف خودت، تو آدم لجبازی هستی كه با روشن شدن حقیقت هم حاضر به پذیرفتن آن نیستی، پس تنها داروی شفا بخش تو شمشیر مجاهدین است...
خداوند برای پاسخ تمام سئوالهای تو، یك جمله به من وحی كرد كه بگو: «سبحان ربی هل كنت الا بشرا رسولا؛ منزه است خدای من، من فقط انسانی هستم فرستاده خدا»
از ساحت قدس پروردگارم دور است كه به خواستههای افراد نادان، جامه عمل بپوشد، من هم انسانی مانند شما هستم كه عنوان نمایندگی خدا را دارم، و بر من لازم نیست جز دلیلی كه او به عنوان سند نبوت به من داده، دلیل دیگری بیاورم...
[1] . و قالوما لهذا الرسول یأكل الطعام و یمشی فی الاسواق (فرقان 7).
[2] . لولا انزل الیه ملك فیكون معه نذیرا (فرقان7).
[3] . ولو شاء الله لانزل ملائكه (مؤمنون 24) لقالوا لوشاء ربنا لانزل ملائكه (فصلت14).
[4] . این خواسته و خواسته بعد بطور اجمال در سوره اسراء آیه90 و 93 آمده است.
[5] . ولو فتحنا علیهم بابا من السماء فظلوا فیه یعرجون اقالوا انما سكرت ابصارنا بل قوم مسحورون (حجر 15).
منبع : انديشه قم
انديشه قم
جهنّم و عذاب حضرت عیسی (علیه السّلام) !؟
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروهي از يهود
روزی جمعی به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمده و گفتند ما به قرآن اشكالی داریم، برای مناظره آمدهایم، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «اشكالتان چیست»؟
نخست گفتند: آیا تو فرستاده خدا هستی؟
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: آری
جمعیّت: اشكال ما از قرآن شما این است (در آیه 98 سوره انبیاء) میفرماید: اِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ: «شما و آنچه (از معبودانی كه) جز خدا میپرستید هیزم دوزخ میباشید».
اشكال ما این است كه طبق این عبارت، باید حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ نیز اهل دوزخ باشد زیرا مسیح ـ علیه السّلام ـ را نیز عدّهای میپرستند؟!
پیامبر با كمال میل و آرامش، سخنان آنها را گوش كرد و سپس فرمود:
قرآن بر طبق متعارف كلام عرب نازل شده است، در كلام عرب كلمه «مَنْ» نوعاً برای ذوالعقول (افراد صاحب عقل) استعمال میشود و كلمه «ما» نوعاً برای امور غیر ذوالعقول (مانند حیوانات و جمادات و گیاهان) امّا كلمه «اَلَّذِی» هم برای ذوالعقول و هم برای غیر ذویالعقول استعمال میشود، در آیه مورد اشكال شما، كلمه «ما» استعمال شده بنابراین معبودانی را میگوید كه صاحب عقل نیستند مثل بتهائی كه از چوب و سنگ و گل و... بنابراین معنی آیه چنین میشود: «جایگاه شما غیر خداپرستان، و معبودهائی كه از بتهای مختلف ساختهاید، همگی در دوزخ میباشند». آنها قانع شده پیامبر را تصدیق كردند و برخاستند و رفتند.
منبع : انديشه قم
علم امام علی ـ علیه السلام
مناظره حضرت علي(ع) با مرد شامي
شیخ صدوق در «خصال» و«عیون» و«علل» حدیث كند كه مردی از اهل شام از امیرالمؤمنین سؤال كرد كه چند نفر از انبیاء به عربی تكلّم كردند و چند نفر آنها ختنه شده به دنیا آمدند و چند نفر آنها دو اسم داشتند و اول كسی كه شعر گفت كیست و آن شش موجود زندهای كه بی مادر در دنیا پدید آمدند كدامند؟
حضرت فرمودند: اما پیغمبرانی كه به زبان عربی صحبت كردند پنج نفر بودند: هود و صالح و شعیب و اسماعیل و محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ.
اما كسانی كه ختنه شده متولد شدند: آدم ابوالبشر و فرزند او لیث و ادریس و نوح و سام بن نوح و ابراهیم و داوود و سلیمان و موسی و عیسی و محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ .
و اما پیغمبرانی كه دو نام داشتند عبارتند از: یعقوب كه او را «اسرائیل» هم میگفتند و خضر كه او را «قالیا» هم مینامیدند و یونس كه او را«ذالنّون» هم مینامیدند و یوشع بن نون كه او را«ذوالكفل» نیز میگفتند و عیسی كه او را «مسیح» هم مینامیدند و محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ كه«احمد» نیز نام دارد.
و اما اول كسی كه شعر گفت آدم ابوالبشر بود كه چون هابیل كشته شد در مرثیه او گفت:
تَغَیّرَتِ البلادُ وَ مَن علیها و وجهُ الارضِ معنبر قبیح
تَغَییَّرَ كُلُّ ذی لون وَ طَعْمٍ و قَلَّ بشاشه الوجه الملیح [1]
اما آن شش موجود زندهای كه بی مادر موجود شدند عبارتند از: 1.آدم 2. حوّا 3. قوچی كه فدای اسماعیل شد 4.عصای موسی(كه به صورت اژدها درآمد) 5.ناقه صالح پیامبر 6.پرندهای كه عیسی آنرا با دست خود ساخت و به آن دمید و آن پرنده زنده شد و پرواز كرد به اذن خداوند.[1] . سرزمینها و ساكنان آنها دگرگون و روی زمین غبارآلود و زشت گردید. رنگها و طمعها تغییر كرد و خرّمی از صورتهای نیكو كناره گرفت.
منبع : انديشه قم
علی ـ علیه السلام ـ منبع علم و كمال
مناظره حضرت علي(ع) با اسقف نجران
«انس بن مالك» گوید: اسقف نجران[1]وارد مدینه شد و به حضور عمر آمد تا جزیه[2] خود را بپردازد. عمر بن خطاب او را به اسلام دعوت كرد. اسقف گفت: « ای عمر! شما مسلمانان معتقدید: أنَّ اللهِ «جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»[3] (برای خدا بهشتی است كه عرض آن آسمانها و زمین را فرا میگیرد) به من بگو در این صورت آتش دوزخ و جهنم كجاست؟
عمر از جواب دادن عاجز ماند. سپس به ناچار طبق معمول به علی ـ علیه السلام ـ كه در آنجا بود گفت: «یا علی! جواب این اسقف را بده.»
علی ـ علیه السلام ـ به اسقف فرمود: «وقتی كه شب میآید، روز در كجاست؟»
اسقف، متوجه جواب شد. و بار دیگر به عمر رو كرد و پرسید: «مرا از زمینی خبر بده كه آفتاب فقط ساعتی بر آن تابید و پیش از آن ساعت و بعد از آن اصلا آفتاب بر آن نتابیده است؟»
عمر گفت: «از علی ـ علیه السلام ـ بپرس».
علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «آن زمین، زمین دریای نیل است كه وقتی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ و پیروانش، از آن گذشتند، از آب خالی شد و آفتاب بر آن تابید و پس از خروج موسی و پیروانش، آب دریا، مجدداً به آن نقطه بازگشت.»
اسقف گفت: «آفرین! درست گفتی! مرا به چیزی خبر ده كه اهل دنیا هر چه از آن بر میدارند، نه كم میشود و نه زیاد.»
حضرت فرمود: «آن چیز، قرآن و علوم مختلف است.»
اسقف گفت: «مرا از اول خونی كه در زمین ریخت، خبر ده».
حضرت فرمود: «شما میگوئید خون هابیل بود كه توسط برادرش قابیل بر زمین ریخته شد ولی ما میگوئیم كه اول خونی كه بر زمین ریخت، خون حیض و نفاس حضرت حوّا بوده است».
اسقف گفت: «یك مسئله دیگر باقیمانده است و آن اینكه: بگو ببینم خدا در كجاست؟» عمر بن خطاب تا این سؤال را از اسقف شنید، در غضب شد. علی ـ علیه السلام ـ به عمر فرمود: «غضب نكن، من جوابش را میدهم. اگر غضب كنی، اسقف گمان میكند كه ما، در برابر پرسشهای او واماندهایم.» سپس به اسقف رو كرد و فرمود: «ما روزی نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بودیم. فرشتهای نزد رسول خدا آمد، حضرت به فرشته فرمود: «از كجا فرستاده شدهای؟» گفت: «از فوق هفت آسمان از نزد پروردگارم.» سپس فرشته دیگری نزد رسول خدا آمد. حضرت به او فرمود : «از كجا به سوی ما اقبال كردهای؟» عرض كرد: «از محل غروب آفتاب از نزد پروردگارم.» خداوند در هر مكان و زمانی كه تصور كنی هست. او جهت خاصی ندارد. «وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»[4]
«لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ»[5]قدرت او آسمان و زمین را گرفته، او همتایی ندارد و شنوا و بینا است، و ذرّهای از آسمان و زمین بر او پوشیده نیست.
اسقف كه علی ـ علیه السلام ـ را منبع علم و كمال یافته بود، به حقّانیت دین اسلام پی برد و به دست مبارك علی ـ علیه السلام ـ مسلمان شد.[1] . اسقف به معنایی پیشوا و رهبر متشخّص مسیحی است و نجران نام محلی است در حدود یمن و آنجا مركز روحانیون مسیحی بوده و داستان «اخدود» كه در قرآن امده مربوط به همین شهر است .
[2] . جزیه، مالیاتی است كه غیر مسلمانان به حاكم اسلامی، میپردازند تا در مقابل، جان و مال و ناموسشان محفوظ بماند.
[3] . سوره آل عمران. آیه 133.
[4] . سوره شوری.آیه 11.
[5] . سوره سباء.آیه 3.
منبع : انديشه قم