تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
Printable View
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
ديگر به ميهمانى اشعار من نيا
اى مهربان چراغ براى خودت برو
وقتی که تو آمدی به دنیا
جمعی به تو خندان و تو بودی گریان
کاری بکن ای دوست که وقت رفتن
جمعی به تو گریان و تو باشی خندان
ندانستم چو نيكو قدر ايام جوانى را
دلم خون مى شود چون بشنوم نام جوانى را
از یــاد تــو بر نداشتم دست هنوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
[زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا راsize=5][/size]
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
از سعی کسی منت برخود نپذیرم من
قید چمن و گلشن برخویش نپذیرم من
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی