1963 يوجين پال ويگنر (1902 - ----) Eugene Paul Wigner به دليل سهمش در تدوين نظريه هسته اتم و ذرات بنيادي، به خصوص از طزيق كشف و كاربرد اصول بنيادي تقارن.
Printable View
1963 يوجين پال ويگنر (1902 - ----) Eugene Paul Wigner به دليل سهمش در تدوين نظريه هسته اتم و ذرات بنيادي، به خصوص از طزيق كشف و كاربرد اصول بنيادي تقارن.
1963 ماريا جو پرت ماير (1906 - 1972) Maria Goeppert Mayer , جي. هانس. دي. ينسن (1907 - 1973) J. Hans. D. Jensen به دليل كشفهايش در رابطه با ساختار پيوسته اي هسته.
1964 چالز تاونز (1915 - ----) Charles H. Townes , نيكولاي باسوف (1922 - ----) Nikolai G. Basov , الكساندر پرو خوروف (1916 - ----) Alezander M. Prochorov به دليل كارهاي اساسي شان در زمينه الكتريك كوانتومي، كه منجر به ساخت نوسانگرها و تقويت كننده ها بر پايه اصل ميزر - ليزر شد.
1965 سن-ايتير و توماناگا (1906 - 1979) Sin - Itiro Tomonaga , جوليان شوينگر (1918 - ----)
Julian Schwinger , ريچارد فاينمن (1918 - 1988) Richard P. Feynman به دليل تحقيقات بنيادي شان در زمينه الكتروديناميك كوانتومي كه پيامدهاي مهمي در فيزيك ذرات بنيادي داشت.
ويلهلم كنراد رونتگن
Wilhelm Konrad Rongten
1845 - 1923
http://pnu-club.com/imported/2009/04/2727.jpg
در سال 1895 فيزيکدان آلماني ويلهلم کنراد رونتگن پرتوهاي ايکس را بر حسب تصادف کشف کرد. رونتگن مشغول تکرار آزمايشهاي فيزيکدانان ديگري بود که در آنها الکتريسيته با ولتاژ زياد به هوا يا گازهاي ديگري که در لامپ شيشه اي نيمه خلأيي قرار داشتند، تخليه مي شد. از سال 1858 مي دانستند که ديواره هاي لامپ شيشه اي در مدت تخليه ي الکتريسيته به صورت فسفرسان مي درخشند. در سال 1878 سرويليام کروکس «پرتوهاي کاتدي» ايجاد کننده ي اين فسفرساني را به عنوان «جرياني از مولکولهاي در حال پرواز» توصيف کرد، اما اکنون مي دانيم که پرتوهاي کاتدي در واقع جريان الکترونهايي هستند که از کاتد گسيل مي شوند و ضربه ي برخورد اين الکترونها با ديواره ي
لامپهاي شيشه اي است که ايجاد فسفر ساني مي کند.
تابلوهاي نئون، لامپهاي تلويزيون و چراغهايي مهتابي همه کاربردهاي امروزي اين آزمايشها هستند. درون چراغهاي مهتابي از مواد بسيار فلوئورسان پوشيده مي شود تا رنگها و روشنايي هاي مختلف ايجاد شوند.
در سال 1892 هاينريش هرتز، نشان داد که پرتوهاي کاتدي از صفحه هاي نازک فلزي عبور مي کنند. دو سال بعد فيليپ لنارد، لامپهاي تخليه اي ساخت که منافذ آلومينيمي نازکي داشتند. اين منافذ پرتوهاي کاتدي را از خود به بيرون لامپ عبور مي دادند و در آنجا بود که مي شد اين پرتوها را بر اساس نوري که بر صفحه اي از ماده ي فلوئورسان ايجاد مي کردند، تشخيص داد (از چنين صفحه هايي براي آشکار سازي نور فرابنفش هم استفاده مي شد)؛ اما معلوم شد که در فشارهاي معمولي بيرون از لامپ خلأ، پرتوهاي کاتدي فقط دو يا سه سانتيمتر در هوا
سير مي کنند.
رونتگن برخي از اين آزمايشها را تکرار کرد تا خود را با روشهاي انجام آنها آشنا سازد. سپس تصميم گرفت ببيند آيا مي تواند پرتوهاي کاتدي ساتع شده از يک لامپ خلأ تمام شيشه اي نظير آنچه کروکس استفاده کرده بود – لامپي که هيچ منفذ آلومينيمي نداشته باشد – تشخيص دهد يا نه. هيچ کس در چنين وضعي پرتوهاي کاتدي را مشاهده نکرده بود. رونتگن باخود انديشيد که امکان دارد علت ناتواني اين باشد که فسفرساني شديد لامپ کاتدي، فلوئورساني ضعيف صحفه ي آشکارساز را تحت الشعاع قرار مي دهد. براي امتحان اين نظريه، پوشش مقوايي سياهرنگي براي لامپ کاتدي درست کرد. آنگاه براي آنکه مؤثر بودن پوشش را بيازمايد، اتاق را تارک و سيم پيچ پرولتاژ را روشن کرد تا لامپ به کار افتد. وقتي مطمئن شد پوشش سياهي که ساخته است واقعاً لامپ را مي پوشاند و به هيچ نور فسفرساني اجازه ي عبور نمي دهد، رفت که سيم پيچ را خاموش و چراغهاي اتاق را روشن کند تا صفحه ي فلوئورسان را در فواصل مختلف از لامپ خلأ قرار دهد.
اما در همان لحظه متوجه نور ضعيفي شد که از نقطه اي در آن اتاق تاريک که حدود يک متر با لامپ خلأ فاصله داشت، مي درخشيد. نخست انديشيد شايد در پوشش سياهرنگ اطراف لامپ سوراخ کوچکي باشد، که نور آن در آينه اي منعکس شده است. اما هيچ آينه اي در اتاق نبود. وقتي بار ديگر مقداري الکتريسيته را به لامپ کاتدي تخليه کرد، ديد باز نوري که همچون ابرهاي سبز محوي همگام با افت و خيز تخليه هاي الکتريکي لامپ کاتدي حرکت مي کرد در همان نقطه ظاهر شد. رونتگن با شتاب کبريتي روشن کرد و با شگفتي مشاهده کرد که منشأ آن نور مرموز صفحه ي فلوئورسان کوچکي بود که قصد داشت از آن به عنوان آشکار ساز در لامپ کاتدي پوشش دارش استفاده کند؛ اما صفحه در يک متري لامپ برميزي قرار داشت.
رونتگن بلافاصله متوجه شد که پديده ي کاملاً جديدي را مشاهده کرده است. اين پرتوهاي کاتدي نبودند که صفحه را از فاصله ي يک متري روشن کرده بودند! رونتگن در چندين هفته پس از آن واقعه با سختکوشي خود را وقف بررسي اين شکل جديد تابش کرد و يافته هاي خود را در مقاله اي که به تاريخ 28 دسامبر سال 1895 تحت عنوان «مکتوبي اوليه درباره ي نوعي پرتو جديد» در وورتزبرگ منتشر شد، شرح داد. گرچه رونتگن اکثر ويژگيهاي کيفي و بنيادين اين پرتوهاي جديد را در مقاله ي خود به دقت شرح داد، اما نامي که براي آنها انتخاب کرد نشان مي داد هنوز به ماهيت دقيقشان پي نبرده است. او آنها را پرتوهاي ايکس يا مجهول ناميد (بسياري از اوقات آنها را پرتوهاي رونتگن خوانده اند).
وي گزارش داد که اين پرتوهاي جديد برخلاف آنچه در مورد پرتوهاي کاتدي مشاهده شده بود، تحت تأثير آهنربا قرار نمي گيرند. نه تنها برخلاف پرتوهاي کاتدي که تنها 2 تا 3 سانتيمتر در هوا سير مي کردند، تا بيش از يک متر در هوا نفوذ مي کردند، بلکه (آن طور که در مقاله اش آمد):
همه ي اجسام در مقابل اين عامل شفاف اند، گرچه شفافيت آنها با يکديگر بسيار متفاوت است. کاغذ بسيار شفاف است؛ ديدم صفحه ي فلوئورسان از پشت کتاب مجلدي که حدود هزار صفحه بود به روشني مي درخشيد. به همين ترتيب فلوئورساني از پشت دو دسته ورق نيز ظاهر مي شد. تکه هاي ضخيم چوب نيز شفاف اند و تخته هاي چوب کاج که دو يا سه سانتيمتر ضخامت داشته باشند تنها اندکي آن را جذب مي کنند. گرچه صفحه اي آلومينيمي به ضخامت حدود پانزده ميليمتر اثر پرتو را تا حد زيادي کاهش مي داد، اما باعث قطع کامل فلوئورساني نمي شد. اگر دستي در ميان لامپ تخليه و صفحه قرار گيرد، سايه ي تيره تر استخوانها در تصوير شبح گونه و نيمه تاريک خود دست ديده مي شود.
وي دريافت که حتي مي تواند چنين تصاويري از استخوانها را بر شيشه ي عکاسي ثبت کند. اين ويژگي پرتوهاي ايکس بي درنگ توجه جامه پزشکي را به خود جلب کرد. در مدت بسيار کوتاهي، در بيمارستانهاي سرتاسر دنيا به طور معمول از پرتوهاي ايکس براي تشخيص استفاده شد.
در تاريخ علم کمتر واقعه اي روي داده است که به اندازه ي کشف رونتگن چنين تأثير شگرفي داشته باشد. هنوز يک سال از انتشار مقاله ي اوليه اش نگذشته بود که 49 کتاب و رساله و بيش از هزار مقاله درباره ي پرتوهاي ايکس منتشر شد. اما بيست سال طول کشيد تا پيشرفت چشمگيري وراي آنچه رونتگن در زمينه ي ويژگيهاي تابش ايکس عرضه کرد، حاصل شود. وقتي فرهنگستان علوم سوئد جوايز نوبل را براي نخستين بار در سال 1901 توزيع کرد، کسي که براي دريافت جايزه ي فيزيک انتخاب شد رونتگن بود. مسلماً براي فرهنگستان جاي بسي خوشوقتي بود که نخستين جايزه را به افتخار چنين موفقيت عظيمي اعطا کند.
سرگذشت ويلهلم كنراد رونتگن
Wilhelm Konrad Rongten:
1845 - 1923
ويهلهم کنراد رونتگن در سال 1845 در لِنپ پروس به دنيا آمد. پس از آنکه در سه سالگي به همراه خانواده اش به هلند نقل مکان کرد، تحصيلات ابتدايي خود را در آنجا گذراند. رونتگن پس از پشت سرگذاشتن دوره ي کوتاهي در دانشکده ي فني و دانشگاه اوترخت، به دانشکده ي پلي تکنيک زوريخ راه يافت و در آنجا دانشنامه اي در مهندسي مکانيک گرفت. اما به تدريج به علوم محض بيش از مهندسي علاقه مند شد و مطالعات خود را در زمينه رياضيات و فيزيک آغاز کرد. پس از تحصيل زير نظر آگوست کانت، و ارائه پايان نامه اي تحت عنوان «مطالعه ي گازها»، از دانشگاه زوريخ دکترا گرفت. يک سال بعد به دنبال کانت به وورتزبرگ و سپس استراسبورگ رفت، که در آنجا رونتگن براي نخستين بار به سمت استادي نايل آمد. در سال 1888 مقام استادي فيزيک و سرپرستي انستيتو فيزيک دانشگاه وورتزبرگ را بر عهده گرفت. 12 سال عهده دار اين مقام بود و در همينجا پرتوهاي ايکس را کشف کرد. در سال 1900، دولت باواريا از او دعوت کرد تا سرپرستي انستيتوي فيزيک مونيخ را بپذيرد و رونتگن باقيمانده ي عمرش را در همانجا گذراند. وي در سال 1923 در 78 سالگي در گذشت.
شايد اگر رونتگن در بخش عمده اي از آزمايشهايش از معرض پرتوهاي ايکس محافظت نمي شد، عمر بسيار کوتاهي مي کرد. وي در آزمايشگاهش اتاقکي را، نه براي حفاظت در برابر اشعه، بلکه براي سهولت ظهور شيشه هاي عکاسي در روز، ساخته بود. بدين ترتيب رونتگن در طي عمر خود تا حدي از آثار مرگبار قرارگيري در معرض پرتوهاي ايکس مصون ماند.
آنتوان هانري بكرل
Antoine Henri Becquerel
1852 - 1908
http://pnu-club.com/imported/2009/04/2728.jpg
کشف پرتوزايي طبيعي به دست هنري بکرل، اندکي پس از کشف پرتوهاي ايکس به دست رونتگن صورت گرفت، و بي دليل هم نبود. بکرل مقاله اي را که در آن رونتگن پرتوهاي نافذ جديد خود را ناشي از پرتوهاي کاتدي مي دانست خوانده بود. خود اين پرتوهاي کاتدي در شيشه ي لامپهاي کاتدي موجب فسفرساني مي شدند، بنابراين بکرل استدلال کرد که شايد برخي از موادي که تحت تأثير نور مرئي فسفرسان مي شوند، از خود پرتو نافذي شبيه به پرتوهاي ايکس گسيل مي کنند. نظريه ي نادرستي بود، اما در هر حال نظريه اي بود که به کشف ارزشمندي انجاميد.
بکرل ترکيب فسفرسان اورانيم را انتخاب کرد. براي آنکه نظريه ي خود را بيازمايد، صفحه ي عکاسي را در کاغذ سياهي پيچيد، بلوري از ترکيب اورانيم را بر شيشه ي کاغذ پيچي شده گذاشت، و مجموعه را در معرض آفتاب قرار داد. وقتي صفحه ي عکاسي را ظاهر کرد، تصويري از بلور اورانيم بر آن نقش بسته بود. بکرل که تجربه گر دقيقي بود، قبلاً پيش بيني کرده بود که کاغذ سياه شيشه ي عکاسي را از معرض آفتاب حفظ خواهد کرد، بنابراين اطمينان داشت که آفتاب تنها علت تأثير پذيرفتن صفحه نبود. وي اين آزمايش را تأييدي بر نظريه ي خود دانست.
بعد تصادفي روي داد، يا دست کم حادثه اي طبيعي اتفاق افتاد، که نه تنها در فيزيک و شيمي، بلکه در حيات تمامي ساکنان اين سياره، سرآغاز عصر جديدي شد: عصر اتمي و هسته اي. آفتاب چندين روز در پاريس نتابيد ( که اتفاق نادري نبود). چون بکرل وجود آفتاب را براي ايجاد فسفرساني اورانيم ضروري مي دانست، آزمايشهايش را موقتاً رها کرد و بلور اورانيم را در کشويي روي شيشه ي عکاسي کاغذ پيچي شده اي گذاشت.
بکرل پس از چندين روز شيشه ي عکاسي را در کنار بلور اورانيم در کشو بود، ظاهر کرد. انتظار داشت تنها تصوير محوي از بلورها که نتيجه ي اندک فسفرساني باقيمانده ي بلور اورانيم بود، بر شيشه ببيند. اما در کمال شگفتي ديد که وضوح تصوير درست مثل موقعي بود که بلور اورانيم و فيلم کاغذ پيچي شده در نور آفتاب قرار گرفته باشد! در اين هنگام بکرل نتيجه ي درستي از مشاهده ي خود گرفت: اثر آفتاب در ايجاد فسفرساني بلور اورانيم هيچ ربطي به تأثير پذيرفتن شيشه ي عکاسي پوشيده ي زيرش نداشت، بلکه اين تأثير ناشي از خود بلور اورانيم بود، که حتي در تاريکي هم شيشه ي عکاسي را متأثر مي ساخت.
بکرل شروع کرد به آزمايش تمام نمونه هاي اورانيم که توانست بدانها دسترسي پيدا کند تا پرتوهايي را که از وراي کاغذ سياه موجب تأثير گذاشتن بر فيلم عکاسي شده بودند بيابد – مسلماً اين پرتوها، پرتوهاي نور طبيعي نبودند. او دريافت که هر ترکيب خالص اورانيم يا حتي سنگ معدن ناخالص اورانيم هم اين ويژگي را دارد. وي توانست ميزان تابش اين مواد را با استفاده از برقنما (الکتروسکوب) بسنجد، چون اين پرتوها در هواي که از آن عبور مي کردند باعث ايجاد يونهاي باردار مي شدند. طرز کار برقنما بر اين واقعيت استوار است که بارهاي همنام يکديگر را دفع مي کنند. نيروي دافعه را مي توان با مشاهده ي حرکت يک رساناي انعطاف پذير در خلاف جهت يک نيروي بازگرداننده ي مکانيکي، آشکار کرد.
بکرل متوجه شد که جز يک مورد، در تمام نمونه ها ميزان تابش با درصد اورانيم در ترکيب يا سنگ معدن نسبت مستقيم دارد. آن يک مورد استثنايي سنگ معدني به نام پيچبلند بود، که ميزان تابش آن چندين برابر بيشتر از اورانيم خالص بود. اين يافته باعث شد بکرل نتيجه بگيرد که در اين سنگ معدن ماده اي غير از اورانيم وجود دارد که پرتوزايي آن بسيار از اورانيم است.
در اينجاست که «کوري» ها وارد ماجراي پرتوزايي مي شوند (اتفاقاً لفظ پرتوزايي از ابداعات ماري کوري است). پروفسور بکرل پيشنهاد کرد که ماري اسکلو دوسکا کوري شناسايي ناخالصي پرتوزاي ناشناخته در سنگ معدن اورانيم يا پيچبلند را موضوع طرح پژوهشي دکتراي خود قرار دهد. ماري با کمک همسر فيزيکدانش پي ير، از حدود 5/1 متر مکعب سنگ معدن پيچبلند شروع کرد، هر بار روي حدود 20 کيلوگرم به پژوهش پرداخت و مخلوط مذاب آن را با ميله هاي آهني در ظروف يکپارچه آهني به هم مي زد. آن دو با اين سختکوشي خود موفق به جداسازي دو عنصر جديد از پيچبلند شدند که از اورانيم پرتوزاتر بودند. اولي را به احترام زادگاه ماري، لهستان، پولونيم ناميدند، و دومي را بر اساس معادل واژه ي تابش، راديم خواندند. پولونيم 60 برابر و راديم 400 برابر پرتوزاتر از اورانيم است. ميزان بازدهي در حدود يک جزء راديم به ازاي هر ده ميليون جزء سنگ معدن بود. کوري ها کشف راديم و پولونيم را در سال 1898، تنها دو سال پس از کشف پرتوزايي طبيعي به دست بکرل، اعلام کردند. ماري و پي ير کوري جايزه ي نوبل فيزيک را در سال 1903 با بکرل مشترکاً برنده شدند؛ نيمي از جايزه به بکرل به سبب «کشف پرتوزايي خود به خودي» و نيمي ديگر به کوري ها به سبب «تحقيقات مشترک آن دو در زمينه ي پديده ي تابش که پروفسور هنري بکرل کشف کرده بود». اعطا شد.
سر گذشت آنتوان هانري بكرل
Antoine Henri Becquerel:
1852 - 1908
آنتون هنري بکرل از اخلاف مشهورشخصيتهايي مشهور بود. هم پدرش و هم پدر بزرگش دانشمندان معتبري بودند و هر دو صاحب کرسي فيزيک در موزه ي تاريخ طبيعي پاريس. هنري که در سال 1852 به دنيا آمد، پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي رسمي به دانشکده ي پلي تکنيک رفت و از آن انستيتو دکتراي علوم گرفت. در وزارت راه و پل سازي به عنوان مهندس به خدمت دولت فرانسه درآمد، اما در عين حال در موزه اي که پدر و پدربزرگش تدريس مي کردند، درس فيزيک مي گفت. هنگامي که پدرش در سال 1895، در دانشکده ي پلي تکنيک به سمت استادي فيزيک منصوب شد. يک سال بعد کشفي کرد که موجبات شهرتش را فراهم آورد. وي تا هنگام مرگش در سال 1908 به مطالعات خود در رشته ي جديد و پر اهميت پرتوزايي ادامه داد.
در سال 1911 ، جايزه ي نوبل شيمي به ماري کوري اعطا شد. پي ير در سال 1906در تصادف رانندگي کشته شده بود و گرنه او نيز در اين جايزه سهيم مي شد؛ ماري به عنوان استاد دانشکده سوربون، به جانشيني وي رسيد. در تقديرنامه ي ماري آمده بود: «تقديم به پروفسور ماري کوري، به يادبود خدمت ايشان در پيشبرد شيمي با کشف عناصر راديم و پولونيم، از طريق جداسازي راديم و مطالعه در زمينه ي ماهيت و ترکيبات اين عنصر شگفت انگيز». ماري کوري در سال 1934 بر اثر ابتلا به سرطان خون درگذشت، و اين سرطان بي ترديد نتيجه ي قرارگيري در معرض تابشي بود که خطر آن تا مدتها بعد شناخته نشد.
1966 آلفرد كاستلر (1902 - 1984) Alfred Kastler به دليل كشف و توسعه روشهاي اپتيكي جهت مطالعه تشديد هرتزي در اتم ها.
1967 هانس آلبرشت بته (1906 - ----) Hans Alberecht Bethe به دليل مشاركت هايش در نظريه واكنش هاي هسته اي، به خصوص كشفهايش در مورد توليد انرژي در ستاره ها.