هوای حوصله ابری ست و دلم عجیب بارانی ست ...
Printable View
هوای حوصله ابری ست و دلم عجیب بارانی ست ...
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
گفت با هر سختي، آساني ست
با هر رنج، شادي
در دل هر غم، نشاط
راست مي گفت او ...
و من
تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!
محمد جعفری(آزاد)
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
عمريست
دريا...دريا...باران
به خورد تو داده اند
و تو
هنوز جنگل نشده ای !
وقتی سرنوشت تو: کوير است
حتی آسمان هم
در برنامه ی آتی
اعتباری برای رویش تو تخصيص
نمی دهد ...!!!
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
گریزی نیست ...
همیشه بی آنکه بخواهی
اتفاق خودش را می اندازد
وسط زندگی ات !
بعد هم می رود
تو می مانی و اینهمه چه کنم ...
با ذهنی که مدام تکرار می کند:
"حالا که اتفاقی نیفتاده
دوست نداشت بماند، رفت...همین!"
حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !
می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...
به قول خودش
فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !
می روم با یک آرزو
کاش هیچ وقت نمی گفتم:
کاش ...
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...
آرام آنها را ورق زد ...
صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...
کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !
بادی وزید ...
برگها به سرعت ورق خوردند ...
مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...
و او غرق در اوهام دنیا
رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...
....
خدایی دید ...
نوری دید ...
تسبیح... گل...پرنده...درخت...
و حالا اشرف مخلوقات : انسان !
اشرفی که کنار ادات ایمان
گل...پرنده ... درخت
احساس حقارت می کرد !
...
باران بارید ...
خاطراتش را شست و با خود برد !
او ماند ...
بغض ماند ...
تنهایی ماند ...
و
نوری که در خاطراتش گم شد ...!
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
گاهی گمان نمی كنی و می شود ...
گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...
گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...
گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
از درز دنيا نگاه مي کنم
خانه هايي با پرده هاي کشيده
رهگذراني سر در گريبان
با سايه هاي کشيده ...
از درز دنيا نگاه مي کنم
کوچه
تا دو سوي عالم
بي خواب است ...
چندي است دنيا
مرا به کناري نهاده است
و نمي بيند
از درز دنيا نگاه مي کنم ...
.
.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و رنج می برد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگین تر می کند ...
می خواهد بخار شود
بادکنکی شود
گره خورده با نخی
به انگشت کودکی ...
هنوز
به زندگی عادت نکرده است ...
وقتی شروع می کند به دویدن
بی آنکه از جغرافی
چیزی بداند
تمام زمین را
دور می زند
آنچنان تنگ
مرگ را در آغوش می فشارد
که گویی نخستین معشوقش را !
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که می کند به من
گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!
دکتر علی شریعتیمن اکنون احساس می کنم ،
احساس
بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ،
تنها مانده ام .
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.
و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.
و خود را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ،
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است .
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو این جا چه می کنی ؟
امروز به خودم گفتم :
من احساس می کنم ،
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.
همین و همین .
بزرگی دست هایت را
بین دانه های کوتاه موهای تیره ات پنهان می کردی...
چندآه می کشیدی...
و بعد هم...
دوباره مثل همیشه
سکوت حاکم لب هایت می شد!
هنوز هم که هنوز است...
وقتی دنبال ردپای احساست می گردم....
همان دست هاست...
لا به لای همان دانه های کوتاه...
فقط کمی سپید شده اند!
نترس!
پیرمرد نشده ای!
گاهی آینه ها هم دروغ می گویند...
فقط عجیب است که آینه های خانه ما هم!!
نگران نیستم...
حتما از مرد فروشنده یاد گرفته اند!!