لببام امدي چادر طلايي
سر گردون به عاشق مينمايي
Printable View
لببام امدي چادر طلايي
سر گردون به عاشق مينمايي
يكي گفتا ز دوران نا اميدم
كه ميرويد به سر موي سپيدم
از اين موي سپيد انديشه دارم
كه بر پاي جواني تيشه دارم
مزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزي درافتي به پايش چو مور
رفتم كه گم شوم چو يكي قطره اشك گرم
در لابلاي دامن شبرنگ زندگي
يك روز زبند عالم ازاد، نيم
يك دم زدن از وجود خود شاد، نيم
شاگردي روزگار كردم، بسيار
در كار جهان هنوز استاد، نيم
من يكي،دنيام يكي،همسفر رويام يكي
ميدونم عاشق تو هزار هزاره نازنين
نی باز سپیدست او نی بلبل خوش نغمه
ویرانه دنیا به آن جغد غرابی را
خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر
کز غیب خطاب آید جانهای خطابی را
الهي در تب فقرم بسوزان
ولي محتاج نامردان مگردان
نه هر کو نقش نظمی زد، کلامش دلپذیر افتد
تذروطرفه من گیرم، که چالاک است شاهینم
من ديگه اون گل پژمرده افتاده به خاكم
صورتم خاكي شده،اما خدا ميدونه پاكم