مرا از ياد برد آخر،ولي من
به جز او عالمي را بردم از ياد
Printable View
مرا از ياد برد آخر،ولي من
به جز او عالمي را بردم از ياد
در جواني پاك بودن شيوه ي پيغمبري ست
ورنه هر گبري به پيري ميشود پرهيز كار
راز دل را كس ندانسته است،آه
فاش بايد كرد امشب مستي پنهان تو
وگرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته رو به محراب و دل به بازارم
ما چون دو دريچه روبروي هم
آگاه ز هر بگو مگوي هم
مرا غرض ز نماز ان بود که پنهانی
حدیث درد فراغ تو با تو بگذارم
(بيت اول شعر قبليم)
من به افسانه بازيگري نيرنگ زمان مينگرم
به نسيم سحر،اين پيك دل انگيز مكان مينگرم
من از چاك گريبان عزيز مصر دانستم
كه ننگ افترا بر پاكي دامان نمي ماند
دلم دريا شد و دادم به دستت
مكش دريا به خون،پروا كن اي دوست
تو در خواب گران آسوده تا صبح
به شبها ديده ي بيدار با من