از دل ذرات هم بگذشت فكر آدمي
كيست آنكس تا زند يكسو تقاب آدمي
Printable View
از دل ذرات هم بگذشت فكر آدمي
كيست آنكس تا زند يكسو تقاب آدمي
يا زهمت پر بسايم بر ثريا همچو عنقا
يا بسازم آن قدر با آتش دل تا بسوزم
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیهء درد بریدیم بس است
:72::209:
تو زهري،زهر گرم سينه سوزي
تو شيريني كه شور هستي در توست
تجلي گه خـود كـرد خـــدا ديــده مـا را
در اين ديده درآييد و ببينيد خـدا را
خـدا در دل ســودا زدگانست بجوئيد
مجوييد زميـن را و مپوييد سمـا را
امشبي را كه در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر
:258:
رو سینه را چون سینها،هفت آب شو از کین ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو ، پیمانه شو
وای این شب چقدر تاریک استخنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزمصخره ای کو که بدان آویزم
مي نوش بما هتاب اي ماه كه ماه
بسيار بتابد و نيابد مارا
ای دعوی عشق کرده ایین تو کو؟
قطع نظر از عقل دل و دین تو کو؟
ای دم زده از داغ وفا لاله صفت
پیراهن چاک چاک خونین تو کو؟