تمتع بهرگوشه اي يافتم
زهرخرمني خوشه اي يافتم
Printable View
تمتع بهرگوشه اي يافتم
زهرخرمني خوشه اي يافتم
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید وجفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
اولش مياد ميگه دوست دارم
آخرش حرفاشو حاشا ميكنه
پاشو از قصه بيرون ميكشه
سوختن تو رو تناشا ميكنه
هوا ابری و قلب من چه غمگین
غم دل را تو اندر چهرهام بین
همه روزم پر از فکر و خیالست
شبم هم پر ز رویاهای رنگین
نيكي و بدي كه در نهاد بشر است
شادي و غمي كه در قضا و قدر است
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
تویی فانوس شبهایم که تار است
تو باشی همچنان عیشم به بار است
تویی بر بال احساس چکاوک
برایم خوش چو می خوانی بهار است
تا چند ز تنگناي زندان وجود
اي كاش سوي عدم دري يافتمي
يارب ان نوگل خندان كه سپردي بمنش
دور بادافت دور وفلك از جان وتنش
شمع گريان شده مي سوخت ولي روشن بود
نازم آن سر كه فتد در قدم غيرت خويش
شبي ياد دارم كه چشم نخفت
شنيدم كه پروانه باشمع گفت