جنگجویان ، مشروطیت را با خون خود جلا دادند.
پیروزی رحیم خان برای ورود به تبریز و ایجاد هراس در دل مردم وسیله کنسول روسیه موجب شد که مبارزان خیابان و چند محله دیگر تفنگ های خود را بر زمین بگذارند.
دولتیان معتقد بودند که مقاومت به پایان رسیده و تا چند روز دیگر ستارخان یا دستگیر می شود یا برای خفظ جان خود از مرز غربی ایران متواری خواهد شد. مقتدر الدوله خطاب به شاه در تلگرافی مفصل مژده پیروزی را داد ولی یاد آور شده که ده هزار تومان پولی که شاه برای او حواله کرده نرسیده و با بی پولی کاری پیش نمی رود.
درآن شرایط تنها ستار خان با تعداد کمی از جان بازان در سنگر محله امیر خیز مقاومت می کرد. تسلیم مبارزان دیگر، هراسی در دل ستارخان نینداخت. چند تن ازمجاهدان قفقازی و کسانی ازقبیل حسین باغبان خود را به سنگر ستارخان رسانیدند. چند تن از یاران وفادار ستار خان نیز حفظ قورخانه را بر عهده گرفته بودند. از سوی دیگریک جنبش مثبت این بود که حاجی شیخ علی اصغر و میر کریم به مسجد صمصام خان پناه برده از مردم می خواستند که به آنان بپیوندند. مقتدرالدوله از این جریان پریشان دل شده به شاه آگاهی داد که اگر آنان را دستگیر نکنند ممکن است فتنه ای تازه بر پا شود. درآن روزها مردم ایران دیگر از مشروطه یادی نمی کردند و تنها محله کوچک امیر خیز برای جان بخشی به مشروطیت می کوشید. افرادی را که در این نوشتار نام می بریم نمی شناسیم؛ اما معتقدیم نام جانبازان تکاور راکه همسر و فرزندان را به دست خدا سپرده، برای آزادی مردم پیکار می کنند باید زنده نگه داشت. شاید روزی صاحب ذوقی پیدا شود و جدولی از نام آنان با مختصری از فعالیت شان انتشار دهد تا مردم قهرمانان گمنام را بشناسند.
کسانی که در قفقاز می زیستند ولی عشق میهن با خون شان عجین بود در چنان موقعیت هولناک به ستار خان پیوستند که نام های علی مسیو، حاجی میرزا، علی نقی گنجه ای و حاجی محمد بالا و کربلائی حسین فشنگچی در تاریخ مشروطیت کسروی ثبت شده است. روز 24 تیر ماه 1284 سواران دشمن از محله دوچی سنگر ستارخان را تحت فشار قرار دادند. چون گلوله باران سخت نتیجه ای نبخشید به شلیگ گلوله های توپ پرداختند. اما همه این تشبث ها بی فایده ماند. روز بعدحمله ای صورت نگرفت«پاختیانوف» جنرال کنسول روس به ستارخان پیغام داد که به دیدنش می رود. ستارخان خود را آماه پذیرائی کرد و از سر دسته هانیز خواست که درمذاکره حضور داشته باشند. کنسول پس از احوال پرسی گفت :امروز به خیابان دوچی رفتم و اکنون نزد شما آمده ام تا بگویم در جنگ پیش دستی نکنید.ستار خان گفت :«ماهیچ گاه به جنگ پیشدستی نکرده ایم و همیشه از آن سوی به ما می تازند. ما فقط جلویشان رامی گیریم».کنسولی به ستارخان پیشنهاد کرد که برقی از کنسولـخانه فرستاده شود و او به در خانه زده در زینهار دولت روس باشدو «سر قره سورانی» آذربایجان را از دولت ایران برای تو می گیرم.» ستارخان گفت:«جنرال کنسول، من می خواهم هفت دولت به زیر برق ایران بیاید، من زیر برق بیگانه نروم.»
کنسول از این پاسخ دچار حیرت شد و چون برخاست برود ستارخان هفت تن از سواران قره باغ را که در جنگ اسیر شده بودند به او سپرد تا همراه نوکر خود به «دوچی» برساند. کنسول از این رفتار کریمانه بسیار شادمان شد.«دوچی ها» یکی از نوکران ستارخان به نام عباسعلی را فریب دادند تا ستارخان را ترور کند و بعد خود را به «دوچی» برساند. او هم لحظه ای که ستارخان تنها بود گلوله ای به او شلیک می کند و گریخت. گلوله زخمی ایجاد کرد ولی کشنده نبود. ستارخان زخم را بست و برای اینکه یارانش دل شکسته نشوند مسئله را از آنان پنهان کرد. در تبریز، جمعیت ضد مشروطه اسلامیه بیرق های سفید به مردم می داد تا بالای سر خانه خودنصب کنند تا از حمله و مزاحمت دولتیان در امان باشند. کنسول روس نیز بیرق روسیه را به اهالی می داد تا با نصب آن بر سر در یا پشت بام خوددرامان باشند. به این ترتیب همه خانه ها دارای بیرق بودند. ستارخان دید مردم آزادی و مشروطه را فراموش می کنند و خود را در پناه روس یا ملاّهای متظاهر و طرفدار شاه قرار داده اند. همراهان ستارخان از بیست نفر تجاوز نمی کرد. از این رو تصمیم گرفت شوری در دل مردم بیدار کند. در کوچه ها با دلیری و بدون ترس به راه افتاد. ابتدا یک بیرق روس را با گلوله سرنگون کرد. سپس به بیرق های دیگر پرداخت. انبوهی از مردم پشت سرش جمع شدند وبیرق ها را از سر در خانه ها برداشتند و صدای زنده باد برخاست.
نادر شاه در جنگی سربازی را دید که بس شجاعانه می جنگید. به او گفت تو چرا در برابر حمله افغان ها چنین رشادتی از خود نشان ندادی؟ پاسخ داد در آن ایام «نادری» وجود نداشت. از ویژگیهای مردم ماهمیشه این بوده که همراه یک سردار خوب می جنگیدند. در امور اداری نیز حضور یک مدیر کاردان و دلسوز کارمندان نیز مشگل گشای مردم می شدند. به همین نهج ستارخان که در کوچه ها راه افتاد و بیرق های روس و ملاهّا را سرنگون می ساخت مردم به هیجان آمدند و بار دیگر تفنگ ها را برداشتند و آماده جنگ شدند. ستارخان گروهی را به سنگر باقر خان فرستاد و این کار نشان می داد که او میهن را مورد نظر قرار می داد و نمی خواست افتخارات را ویژه نام خود سازد. مردم نیز یک تجربه تاریخ را بار دیگر آزمایش کردند. دولتیان می گفتند اسلحه را زمین بگذارند و مورد حمایت قرار گیرند، اما سربازان به بهانه جستجو برای اسلحه جیب مردم را خالی می کردند و اثاثیه گرانقیمت خانه ها را به غارت می بردند. آنان نتیجه گرفتند که نظام استبدادی لاشه ای گندیده است و نمی توان«گند» را از «لاشه» جدا کرد.
روز بعد، در مسجد صمصان خان مردم زیادی به چند پناهنده فعال پیوستند و از کار دلیرانه ستارخان در روز پیش یاد می کردند و از رفتار زشت و غارتگرانه سواران و سربازان داستان ها می گفتند. سپس میر کریم جلو افتاد و جوانان مسلح را زنده باد گویان به سنگر باقر خان رهبری کرد. در همان هنگام، پنج سوار از یاران رحیم خان به خیابان آمدند تا به شرارت بپردازند. اما مجاهدان به آنان فرصت ندادند و دستگیرشان ساختند. چهار تن را کشتند و نفر دیگر لابه کنان می گفت«من هم بابی شدم! » ولی او هم کشته شد. این اظهار سوار مبنی بر اینکه «بابی شده» به سبب این بود که به سربازان و سواران گفته بودند طرفداران آزادی همه«بابی» هستند و کشتن شان موجب می شود گناهانتان نادیده گرفته شود و به بهشت بروید.
مجهز شدن مجاهدان خیابان باعث شد که همگی «باغ شمال» یعنی مقّر رحیم خان را احاطه کردند. و یکباره به شلیک و جنگ پرداختند. سواران آشفته حال نمی توانستند حال عادی پیدا کنند لذا رو به گریز به سوی بیابان گذاشتند. رحیم خان و اطرافیانش هم به همین ترتیب جان خود را حفظ کردند. مجاهدان با خیال راحت و شادی کنان به دیگ های ناهار بر سر اجاقها و سماور های در حال جوش و چادر های افراشته روی آوردند. رحیم خان با آنهمه سوار و تجهیزات جنگی ننگ فرار را بر خود پذیرفت. او در باغ صاحب دیوان مستقر گردید. شاه تلگرافی برای رحیم خان و مقتدرالدوله فرستاد و دستور داد «حالا که مفسدین اشرار این طور جسارت نموده اند...با قوت قلب و قدرت اشرار را قلع و قمع نمایند.» صدر اعظم مشیر السلطنه نیز اضافه کرده بود که «تا ورود اردوی تهران کارها را انجام بدهید و نگذارید ناقص بماند...از مثل شما و صاحب منصبان آذربایجان راضی نشوید قشون عراق بیاید و فتح کند و این ننگ به جهت قشون آذربایجان بماند.» هر فرمانروا و هر دولت که استبداد رابر مردم تحمیل کرده است طبق مقتضیات زمان و مکان و نوع تفکر مردم با گفتاری غیرت بر انگیز از وجوشان سود جسته و اکنون در آیند ه اینگونه سوئ استفاده ها ادامه خواهد یافت. مشیرالسلطنه ، رحیم خان ومقتدر الدوله را از این می ترساند که اگر ارتشی از تهران بیاید و تبریز را اشغال کند آبروی سواران وسربازان کنونی بر باد خواهد رفت. به همین جهت است که رحیم خان به پسرش تأکید می کرد که از تلفات نترسد و در حمله ها هر چه کشته بدهد مهم نیست.
در روز جبهه آرام بود و دولتیان حمله ای خونبار را تدارک می دیدند. ستار خان و باقرخان هم از فرصت بهره جستند. توپها را به جاهای بلند انتقال دادند و بر تعدا سنگر ها افزودند. روز سوم جنگ ها ی سختی روی داد. هدف دولتیان ازبین بردن ستار خان بود. برای رسیدن به این هدف در«دوچی» گرد آمدند.«دوچی» در جوار سنگر ستارخان قرار داشت. با حمله ای خونین به امیر خیز ، محل ستاد ستارخان فشار آوردند. این حمله با تفنگ و توپ بود. ومجاهدان نیز توپ ها را به کار انداختند و ترسی به دل دولتیان وارد آوردند. روز بعد رحیم خان نیز به دوچی وارد شد و صدای گلوله های تفنگ و توپ گوئی آسمان را میلرزانید. یک دسته ازبازاریان که دچار وحشت شده بودند، در مسجدی گرد آمدند و گفتنددر انجمن اسلامیه علمای ما نشسته اند. چگونه راضی می شوند خون ما ریخته شودو اینهمه دکان ها تاراج گردد؟ ما می رویم و خودمان را به پاهای آنان می اندازیم التماس می کنیم که به تهران تلگراف کنند و این بلبشو را پایان دهند. پس سیدّ ها را قرآن به دست جلو انداختند وخود با فریادهای«یا علی» و «یا صاحب الزمان» او را دنبال کردند. هر چه خواستند جلوآنان را بگیرند نتوانستند. چون در این راه پیمائی به نزدیکی سنگر های«دوچی»رسیدند ازپشت بام ها باران گلوله بر سرشان بارید. چهل و هشت تن که جلو بودند در خون خود غلتیدند و دیگران هراسان فرار کردند. تیر اندازی به سوی آنان تا شام ادامه داشت.
در جنگ روز بعد در خانه ها سوراخهائی حفر می کردند و از این خانه به آن خانه می رفتند و از سنگر یا نزدیک جنگجویان دشمن سر در می آوردند. پنجشنبه اول امرداد 1286 خورشیدی آرامش برقرار شد. تاجر باشی روس برای میانجیگری به رفت و آمد پرداخت. این ظاهر امر بود. غرض اصلی کمک به دولتیان بود. روز بعد که جمعه بود از نیمه روز جنگ از سرگرفته شد. دولتیان منطقه میان خیابان(سنگرهای باقرخان) و امیر خیز(سنگرهای ستارخان) را اشغال کردند تا این دو سردار نتوانند از راه مبادله اطلاعات، هماهنگی در عملیات خود ایجاد کنند.اما سنگر های آزادیخواهان چنان شجاعانه جنگیدندکه دولتیان ناچار به عقب نشینی شدند واز نقشه خود خیری ندیدند. روز شنبه سوم امرداد دولتیان برای نا بودی ستارخان نقشه کشیدند. از سوراخ های چند خانه ،سنگر دلاور تبریز را محاصره کردند و آتشباری گلوله ها از چند سو سنگر ستارخان را هدف قرار داد. درضمن از «دوچی »هم باران گلوله و توپ بر سر سنگر امیر خیز باریدن گرفت.
سواران هم یک توپ با خود تا نزدیکی سنگر ستارخان آوردند و سنگر را زیر آتش توپخانه قرار دادند. ستارخان در حال جنگ پیوسته سنگر عوض می کرد تا هدف آتش توپخانه قرار نگیرد. سرانجام دولتیان در برابر جنگجویان امیر خیز تاب مقاومت نیاوردند و بازگشتند. کسروی(ص 647) از حاجی محمد باقر و یجوبه ای ،نویسنده کتاب «بلوای تبریز» نقل می کند که در آن روز هفتاد تا هشتاد تن از دولتیان کشته شدند و چهار تن از مجاهدان.
.......
لیاخوف در گزارش به مافوق خود در قفقاز بر خود می بالد که سفارت انگلیس را محاصره کرده تا کسی در آنجا پناهنده نشود. سفارت انگلیس هم این اقدام روس را تقبیح کرد و تهدید نمود که اگر به محاصره سفارت خاتمه ندهد بریتانیا واکنش شدید نشان خواهد داد. لیاخوف ناچار می شود که از محاصره دست بکشد . عده زیادی برای بست نشستن وارد سفارت می شوند.
[size= 3 ]
. لیاخوف در گزارش خود می گوید در اثر فشار حوادث به فکرش نرسید که به جای محاصره سفارت، قزاقان به عنوان حفظ منافع کسبه روسی در اطراف سفارت انگلیس مستقر شوند و با این عمل بهانه ای برای اعتراض انگلیس باقی نمی ماند.
از سوی دیگر محمد علی شاه دستور داد گور های عباس آقا متهم به قتل اتابک و سید عبد الحمید و حاجی سید حسین که شهیدان راه آزادی شمرده می شدند، نبش شود و استخوانهای آنان را دور بریزند. در شهر ها به فرمان محمد علی میرزا حکمرانان چوب و فلک و زنجیر و زندان را وسیله سرکوب آزادیخواهان قرار دادند. تنها در رشت و تبریز مقاومت صورت گرفت. در رشت یک کشتی روسی به بندر انزلی آمد و به ظهیر الدوله حاکم گیلان که فرد آزادیخواهی بود دستور داد تا با قوه قهریه اقدام به باز شدن بازار ها کند و اله خودش این کار را می کند. ظهیر الدوله برای اینکه پای روسها به میان نیاید سربازانی فرستاد تا بازاریان را وادار به گشودن مغازه های خود کنند.
در شیراز و اصفهان هم ظل السلطان ازانگلیس ها زنهار خواست تا دارائی او را حفظ کنند. در اردبیل امیر معزز گروسی بر آزادیخواهان سخت گرفت. بینی میرزا محسن را که جوانی آزادیخواه بود به دستور حاکم سوراخ کردند و ریسمان از آن گذرانیدند مانند شتر او را در کوچه و بازار گردانیدند و سپس او را به چوب بستند و آنقدر زدند که در روز بعد جان سپرد. امام وردی که از روحانیون با همت بود.روزهائی که مجلس شورای ملی از انجمن تبریز یاری می خواست این مرد غیرتمند به اردبیل رفت تا سواران قره داغ را به یاوری بیاورد ولی خبر به توپ بستن مجلس رسید و او را دستگیر کرده نزد امیر معزز بردند و او را به وضع زشتی در بازار گردانیدند و سپس در پشت بام نارین قلعه به دارش کشیدند. امیر معزز دستور داد خانه های آزادیخواهان را غارت کردند و خودشان را به زندان انداخت.
جز تبریز هیچ یک از شهر ها قدرت مقاومت در برابر استبداد نداشت. انگیزه اساسی این بی دفاعی،عدم همپارچگی و فقر رهبری بود. اگر مردم از همان آغاز مشروطیت حزب تشکیل می دادند ر در هر حزب دستگاه رهبری وجو د می داشت گرد آوری مردم زیر یک درفش برای مقاومت شکست ناپذیر بود و عوامل استبداد جرأت نمی کردند به شکنجه و آزار و کشتن آزادیخواهان دست یازند.
در روزهائی که مجلس به استان ها تلگراف مخابره می کرد و ازآزادیخواهان می خواست به یاوری مجلس بپا خیزند از کرمانشاه آزادیخواه غیرتمندی به نام یار محمدخان با یک برادر و یک دوست که نام هر دو حسین خان بود تفنگ و اسب خریدند و با یک نوکر به تهران حرکت کردند. وقتی به قم رسیدند از بمباران مجلس آگاهی یافتند . به ناچار خود را پنهان کردند و از بیراهه به سلحشوران تبریز پیوستند و دلاوریهای شایان تحسین از خود نشان دادند.اینگونه افراد اگر چه از میان توده برخاسته اند ولی شخصیت های تاریخی ما هستند که نباید فراموش شوند.
اگر چه روزنامه تایمز لندن عدم مقاومت مردم را در برابر استبداد دلیلی بر بی کفایتی آنان برای آزادی سیاسی قلمداد می کرد اما ادوارد براون که مردم ایران را از خلال ادبیات فارسی می شناخت جنگجویان تبریز و شهرهای دیگر را تشویق می کرد که برای احقاق حق خود پافشاری نمایند. سردار اسعد تحت تأثیر اینگونه تشویق ها به ایران عزیمت نمود و جنگجویان بختیاری را آماده ساخت تا آزادی را به مردم باز گردانند. در پاریس سینما ها قیام ستار خان و باقر خان را نمایش می دادند.
در رشت نیز سردار محیی و میرزا کریم خان از پسر عمو های سپهدار رشتی، سردار افخم حاکم دست نشانده استبداد را به قتل رسانیدند و شهر را در اختیار خود قرار دادند. یپرم یکی از ارمنی های قفقاز داوطلبانه با عده ای مجاهد به رشت وارد شد و به مجاهدان رشتی پیوست.
اماتبریز که سنگر مشروطه خواهی بود وضع دیگری داشت. ملا میر هاشم و دیگر ملاّ ها با دربار در تماس تلگرافی بودند. محمد علی میرزا دو روز پس از توپ بستن مجلس و اعدام ملک المتکلمین و جهانگیر خان صور اسرافیل، خبر پیروزی خود را به علمای تبریز به وسیله میر هاشم اعلام داشت. در ضمن تأکید کرد که مشروطه خواهان را به قتل رسانند و انجمن را منحل سازند. دشمنان مشروطه در محله های دوچی، ششکلان، سرخاب، باغمیشه و مناره های امامزاده سید حمزه و مسجد صاحب الامر که در شمال مهران رود قرار داشتند سنگر بندی کردند. جنوب مهران رود مشروطه خواهان و مردم عادی بودند. دشمنان مشروطه ازسنگر های خود رگبار گلوله را بر جنوبی ها بستند. فرمانده شمالی ها شجاع نظام بود که در آغاز حمله تعدادی از آزادی خواهان را به قتل رسانید. مجاهدان به سنگر بندی پرداختند و با قر خان و مجاهدان خیابان از آن سنگر ها به مقابله برخاستند. یگانه محله ای در شمال مهران رود که مردمش طرفدا ر مشروطه به شمار می رفتند امیر خیز در غرب محله های مخالف بود. ستار خان دفاع از امیر خیز را بر عهده گرفته بود.
از صبح تاغروب طرفداران شاه با آتش باری پیوسته می کوشیدند نقاطی را که در دست مجاهدان بود تصرف کنند. و تسلط خود را بر تمام شهر به آگاهی محمد علی برسانند ولی مجاهدان با شدت ایستادگی می کردند. دولتیان متوجه شدند که گرفتن همه شهر کار آسانی نیست. از این رو پاختیانف کنسول روس قدم پیش نهاد و به مجاهدان گفت که من از شاه برای همه شما عفو می گیرم به شرطی که اسلحه خود را زمین بگذارید. بعضی از آزادیخواهان از این وعده ها نسبت به ادامه مبارزه سست شدند.
روز هشتم مبادله آتش بین دو طرف طوری بود که دسته ای عقب نشینی می کردند و باز به سنگر های خود بر می گشتند و گروه مخالف عقب نشینی می کرد. وقتی مجاهدان از برابر دولتیان عقب نشستند، فرصت به دست مخالفان افتاد که خانه ها و مغازه های مشروطه خواهان را غارت کنند. شاه به رحیم خان دستو ر داده بود که شهر را تصرف کند. رحیم خان مسئله را جدی نمی گرفت. از این رو پسرش بیوک خان را با هفت سد سوار و سرباز قره داغ برای اشغال تبریز فرستاد. او به باغ صاحبدیوان واقع در مشرق شهروارد شد و راهزنی و غارت و آدمکشی را پیشه خود ساخت. ملاهابه دولتیان تلقین کرده بودند که مشروطه خواهان «بابی» هستند. از اینرو طبق فتوای آنان قتل آزادیخواهان و غارت دارائی شان ثواب اخروی دارد. به همین جهت دولتیان بی محابا به غارت و آدم کشی می پرداختند.
رحیم خان با فشار مجلس دستگیر شده زندانی بود ولی با یاری شاه فرار کرد و به تبریز رفت و در آنجا خود را طرفدار مشروطه نشان داد. در اینبار ه سوگند خورد. چون عشایر شاهسون به شرار ت می پرداختند. رحیم خان توپ و قورخانه و پول گرفت تا به قراباغ برود و لشگری اجیر کند و با تجهیزات کامل عشایر شاهسون را سرکوب کنند. حتی در جریان کشمکش مجلس با محمد علی میرزا تلگراف همدردی به مجلس فرستاد. ولی وقتی مجلس به توپ بسته شد معلوم شد رحیم خان با شاه توطئه ای چیده بود که رحیم خان به عنوان ستون پنجم وارد تبریز شود و از قورخانه و توپ ها و پول انجمن استفاده کند تا آنان را از نظر تجهیزات و پول در مضیقه قرار دهد.
بیوک خان، یک روز پس از ورود از راه خیابان قصد ورود به شهر کرد. خیابان منطقه تحت حفاظت باقر خان بود. وی دسته ای از جنگجویان را با توپی در پشت سنگر مستقر ساخت. چون سواران بیوک خان به تیررس رسیدند سالار ملّی فرمان آتش داد. سواران راه فرار در پیش گرفتند و مجاهدان شلیک کنان دنبالشان کردند. هفتاد تا هشتاد تن سوار کشته شد و بیوک خان با بی آبروئی وارد باغ صاحبدیوان شده راهزنی و غارت را بر جنگ تر جیح داد. در حالی که باقر خان سرگرم راندن بیوک خان بود سواران درچی به پیشروی نائل شدند و مغازه ها و دکانها را تاراج کردند و چند سد خانواده را از هستی ساقط نمودند.
روز بعد بیوک خان که در خیابان شکست خورده بود به باغمیشه حمله برد.باغمیشه کوی هواداران دولت بود و اهالی این محله با آزادیخواهان می جنگیدند. ولی بیوک خان قدرت تمیز نداشت و نمی دانست و یا نمی خواست بداند که کوی همگام خود را غارت می کند. مردم سراسیمه دست زن و بچه های خود را گرفته به باغها پناه می بردند. سواران هر چه یافتند بر چارپایان بار کرده به قره داغ فرستادند. در ایامی که دولتیان به جان مردم افتاده و مجاهدان به دفاع برخاستند مخبر السلطنه والی آذربایجان که پیش از آن طرفدار مشروطه خواهان بود حالت بی طرفی پیش گرفته در خانه یکی از اشراف تبریز زندگی می کرد. محمد علی میرزا به وسیله تلگراف اطلاع داد که مخبر السلطنه خلع شده و عین الدوله ، از دشمنان کین جوی مشروطه به جای او منصوب گردیده و با لشگر مجهز به تبریز خواهد آمد. مخبر السلطنه نیز از راه جلفا عازم اروپا شد. شاه تارسیدن عین الدوله مقتدر الدوله را که مدتی خود را آزادیخواه جلوه می داد به جانشینی والی بر گزید. فوج ملایر هم در همان روزها خود را به بیرون شهر رسانید.
برای رحیم خان توهین آور بود که فوج های اعزامی از تهران شهر را زیر فرمان در آوردند. از اینرو تلگرافی پسرش را سرزنش کرد که «جای تعجب است محمد قلی و ستار و باقر را تا به حال اسیر نکرده ای. بقیه سوار الان روانه می گردد.»بعد تصریح می کند که برای رسیدن به مقصود هر چه تلفات بدهی مهم نیست. اما مقتدر الدوله به رحیم خان گفت خود باید به تبریز بیاید. اوهم پسرش را احضار کرد و خود با سواران بسیاری با توپ هائی که از انجمن تبریز گرفته بود وارد تبریز شد و در باغ صاحبدیوان فرود آمد. دولتیان تبریز بسیار خوشحال و امیدوار شدند. بازرگانان تبعه روس که مسلمان بودند به دستور کنسول به میان مردم رفتند و گفتند اگر می خواهند به زندگی عادی برگردند باید مجاهدین را تحت فشار قراردهند که از جنگ دست بکشند و مردم هم به طور متفق از شاه بخواهند تا آنان را مشمول عفو نمایند. به این ترتیب نیمی از مردم که در محله های شمال مهران رود بودند با مشروطه مخالف بودند. نیمی دیگر از مردم موافق مشروطه نیز ازترس درصدد عذر خواهی از شاه بر آمدند. در نتیجه صف مبارزان بسیار کاهش یافت. درحالی که روز به روز بر نیروهای دشمن افزوده می شد، طرفداران آزادیخواهان رو به کاهش می رفت. با همه اینها مجاهدان ناامیدی به خود راه نمی دادند و ایستادگی می کردند. اگر یک لحظه در نظر مجسم کنیم که آنان در چه شرایط سختی قرار داشتند خواهیم دانست که قهرمانی ها و جانبازی های آنان نباید فراموش شود.
چون کنسول روس و ملاهای طرفدار دولت متلاشی شدن جبهه آزادیخواهان را می دیدند، بیرق های سفید پخش کردند تا مردم بر سر در خانه های خود بزنند تا از حمله سواران در امان باشند. ازاقدام های مخالفان این بود که به خارج از شهر رفته آب از آسیاب انداختند تا آرد به مردم نرسد و بر ضد مجاهدان شورش نمایند.
رحیم خان تصمیم گرفت . به خیابان بتازد و جنگ را از آنجا آغاز کند. کنسول روس به او گفت عده زیادی تبعه روسیه در خیابانها هستند و اگر حمله از آنجا صورت گیرد، به آنان نیز خسارت و تلفات وارد خواهد آمد. رحیم خان گفت ظرف یک ساعت تبعه روس به جای امنی برده شوند. کنسول طی نامه مفصلی به رحیم خان اعلام داشت انتقال تبعه روس ظرف مدت کوتاه میسر نیست. به علاوه تمام مردم خیابان مطیع شما هستند. در این موقع حساس باید به نهایت احتیاط و عقل سلیم تصمیم گرفت. درعین حال کنسول قول داد که فشنگ های مورد نیاز او را تأمین خواهد کرد.
مجاهدان خیابان و به پیروی از آنان مجاهدان مارالان و نوبر تفنگ ها را بر زمین نهادند و راه خیابان را برای دولتیان باز کردند. رحیم خان با سوارانش به دبدبه و ابهت ازخیابان گذشته به شهروارد شد. سهام الدوله هم با فوج ملایر به درون شهر آمد. در تمام گذر ها شب و روز نگهبان گماشتند و به جمع آوری تفنگ های مردم پرداختند. خانه علی مسیو را غارت کردند. مجاهدان از ترس پنهان شده بودند. رحیم خان مژده پیروزی خود را به شاه مخابره کرد.