شوريده سري كه شرح ايمان مي كرد - هفتاد و دو فصل سرخ عنوان مي كرد
با ناي بريده نيز بر منبر نـي - تفسير خجسته اي ز قرآن مي كرد
سيد حسن حسيني
Printable View
شوريده سري كه شرح ايمان مي كرد - هفتاد و دو فصل سرخ عنوان مي كرد
با ناي بريده نيز بر منبر نـي - تفسير خجسته اي ز قرآن مي كرد
سيد حسن حسيني
عالم همه خاك كربلا بايدمان - پيوسته به لب خدا خدا بايدمان
تا پاك شود زمين ز ابناي يزيد - همواره حسين مقتدا بايدمان
سيد حسن حسيني
دريا به طلب از برهوت تو گذشت - يك قافله نعره از سكوت تو گذشت
آنروز اگر چه تشنه بودي اما - صد رشته قنات از قنوت تو گذشت
سيد حسن حسيني
چه آوردند يا رب آب و آتش - به روز خيمه و لب آب و آتش
ز اشك كودكان و داغ زينب - بهم پيوسته امشب آب و آتش
سيد حسن محمودي ثابت (سهيل )
وداعي با سر و جان كرده اينك - ملائك را هراسان كرده اينك
هلا ، اهل حرم بيرون بياييد - حسين آهنگ ميدان كرده اينك
سيد حسن محمودي ثابت (سهيل )
دو چشمت شرمگين شد ماه و خورشيد - حضوري آتشين شد ماه و خورشيد
حسين آمد به بالين برادر - به يكديگر قرين شد ماه و خورشيد
سيد حسن محمودي ثابت (سهيل )
آتش چو گرفت در ميان دريا - همرنگ كوير شد دهان دريا
از سوز عطش به خويش مي پيچيدند - در بين دو نهر ماهيان دريا
حسين اسرافيلي
آنروز كه آن فتنه به بار آمده بود - خورشيد ولا بر سر دار آمده بود
با پاي برهنه دشت ها را زينب - دنبال حسين سايه وار آمده بود
حسين اسرافيلي
تضميني از لسان الغيب
--
محمد علي مرداني
------
آن بهشتي رو كه عزم سير در گلزار داشت
بر لبش شهد شكر در ذكر يا غفّار داشت
با زبان عشق رمز عشق را اظهار داشت
بلبلي برگ گلي خوشرنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله هاي زار داشت
گفتم اي جان عاشقي را منشا ارشاد چيست
اين بناي جاودان را باني و استاد كيست
گفت مرغ روح در زندان تن آزاد نيست
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست
گفت ما را شوق وصل يار بر اين كار داشت
لاله رخسار گلگونش چو آتش بر بياض
دولت بيدار عشقش را نباشد انقراض
رهروي كوي وفايش را نباشد ارتحاض
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض
پادشاه كامران بود از گدايان عار داشت
اي خوش آن چشمي كه باشد آشنا با حسن دوست
مي دهد آيينه ي دل را جلا با حسن دوست
محفل عشاق را باشد صفا با حسن دوست
در نمي گيرد نياز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن كز نازنينان بخت برخوردار داشت
گر قبول افتد كه طوف كعبه ي جانان كنيم
فخر بر خورشيد و ماه و انجم و كيوان كنيم
بهر قربان در مناي دوست جان قربان كنيم
خيز تا بر كلك آن نقاش جان افشان كنيم
كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
اي دل از دنيا حذر كن پخته شو خامي مكن
خاك راه اهل دل مي باش و خودكامي مكن
سر به پاي راستان بگذار و نمامي مكن
گر مريد راه عشقي فكر بدنامي مكن
شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
جلوه ي عشق است يوسف را چراغ راه خير
گر به چاه افكند خويشش ور برون آورد غير
دل كه با حق آشنا شد خواه مسجد خواه دير
وقت آن شيرين قلندر خوش كه در اطوار سير
ذكر تسبيح ملك در حلقه زنّار داشت
از مقامش بر مشام جان وزد بوي بهشت
چون به گلگشت آمد آن گلچهر در گلزار و كشت
كلك مرداني به تضمينش خوش اين طغرا نوشت
چشم حافظ زير بام قصر آن حوري سرشت
شيوه ي جنات و تجري تحتها الانهار داشت
من اولين مصراع نظم كربلايم من اولين جانباز دشت نينوايم
نامم علي اكبر و در خلق و منطق شبه ترين چهره به ختم الانبيائم
من اولين پيمانه نوش جام اشكم چون رفته تا معراج دل صوت صدايم
من اولين گلواژه شعر حسينم يا اولين قرباني كوي منايم
من شير سرخ بيشه هاي الغديرم در خيبر فتح المبين خيبر گشايم
من كربلا را كربلا آباد كردم در عشق و مستي كربلا بيداد كردم
من با عطش تا اوج آزادي پريدم عطشان ترين لبهاي عالم را بوسيدم
شهدي كه من نوشيدم از پيمانه عشق شيرين تر از آن در همه هستي نديدم
زينب لبم را بوسه ميزد من ز دستش او دل به من ميدادو من دل ميبريدم
او دور من مي گشت و من هم دور زهرا من تشنه بر لبهاي او او آب دريا
من غنچه تكبير لبهاي حسينم من يوسف كنعان زيباي حسينم
چون خال سبز هاشمي دارم به صورت من نكهت شب بوي گلهاي حسينم
دارم به چهره نور سبز فاطميه من خط و خال روي سيماي حسينم
اي اهل عالم من نواي نينوايم چون كه اذان گوي مصلاي حسينم
در خلق و خلق و منطق و خيبر گشائي گلواژه دست تولاي حسينم
چون ذوالفقار حيدري دارم به دستم در صحنه ميدان علي را ناز شستم
من شير سرخ بيشه هاي كربلايم من لافتاي حيدر خيبر گشايم
اي اهل عالم من اذان گوي حسينم چون رفته تا اوج فلك موج صدايم
شمع حيسني را من كه من پروانه بودم خوشكل ترين پروانه از پروانه هايم
من نسخه پيچ اشك درمانگاه عشقم من مهر هر نسخه در دارالشفايم
جدم علي حلال كل مشكلات است من هم علي اكبر مشكل گشايم
دارم مدال فاطمي چون روي سينه من اشبه الناسم به زهراي مدينه
من روي قلبم عكس آزادي كشيدم شهد شهادب را به آزادي چشيدم
دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل با عشق از بازار آزادي خريدم
من بلبلي هستم كه در گلخانه اشك شهد گل از لبهاي آزادي مكيدم
من جان زينب را به يك لحظه گرفتم چون خون به پاي نخل آزادي چكيدم
زينب صدايم مي زدو من مي دويدم تا اينكه در مقتل به دلدارم رسيدم
من كربلا را كربلا آباد كردم ويرانه كاخ جهل و استبداد كردم
من حجله شادي كنار دجله بستم گل دسته در گلدسته ها بنياد كردم
من هم بلال و هم اذان گوي حسينم در عشقبازي كربلا بيداد كردم
من رهبر يك نسل و فرهنگي جوانم در نينوا دانشكده ايجاد كردم
من هستيم را در خم يك گوشه دادم با نخل دين را با خلوصم شاد كردم
بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته اي عاشقان اين كربلا شهر بهشته
من دوره ديده در نظام ذوالفقارم من غنچه گلهاي باغ هشت و چهارم
چون ذوالفقار حيدري دارم به دستم خيبر گشاي ديگري در روزگارم
من اولين جانباز اردوي حسينم چون انقلاب كربلا را پاسدارم
من زنده كردم نام جدم مرتضي را من اكبرم يا حيدر دلدل سوارم
هرگز ندارم افتخاري بهتر از اين من حجله بسته در بهار كار زارم
حاج داوود یدالللهی (قطره)