ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو
با واژهها بیان کنم.
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشتهام
با این همه
هنگامی که میخواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم،
واژهها حتی نمیتوانند ذرهای از ژرفای احساساتم را بیان کنند.
گرچه نمیتوانم جوهر این احساسات شگفتانگیز را بیان کنم،
میتوانم بگویم آن گاه که با توام چه احساسی دارم.
آن گاه که با توام،
احساس پرندهای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز میکند.
آن گاه که با توام،
چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا میکند.
آن گاه که با توام،
چون امواج دریا هستم،
که توفنده و سرکش بر ساحل میکوبند.
آنگاه که با توام،
رنگین کمانی پس از توفانم،
که پرغرور رنگهایش را نشان میدهد.
آنگاه که با توام،
گویی هر آنچه که زیباست ما را در برگرفته است.
اینها تنها ذرهای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.
شاید واژه «عشق» را ساختهاند
تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بیان کند.
اما باز هم این واژه کافی نیست.
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم و باز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم.
سوزان پولیس شوتز