تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد دربیابانت دهد باز
Printable View
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد دربیابانت دهد باز
از عشق دل خود را،بيمار و حزين خواهم...........تو مايه صد دردي،من از تو همين خواهم
بي قدرتر از اشكي،در پاي خود اندازي.....................گر زهره تابان را،از چرخ برين خواهم
سرمايه رسوايي،گر عشق و وفا باشد..............من اين دل رسوا را،رسواتر از اين خواهم
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه هردمم از هجر تست بیم هلاک
كي توان ترك تو اي قبله دل ها كردن
كه محال است هرگز،مثل تو پيدا كردن
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغي در شب تارم بر افروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ريز اين سكوت آشنا سوز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا امده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود