روز هجران و شب فرقت یار اغاز شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار اخر شد
Printable View
روز هجران و شب فرقت یار اغاز شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار اخر شد
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد سر جرم من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در شریعت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
به خواست جام می و گفت راز پوشیدن
نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستمکه بگم دیوونتم من ، زندگیمو به تو بستمتو رو دیدم مثل آینه ، توی تنهایی شکستیمن کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستینمی دونستی که چون گل توی قلب من شکفتیچشم تو پر از گلایه ست ، اما هرگز نمی گفتیمن به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه
هرچه بار غمت بر دل مسکین من است
تا ابد سر نکشد از سر پیمان نرود
ان چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
در غريبي ناله ها کردم کسي يادم نکرد
در قفس جان دادم و صياد ازادم نکرد
ضربه مردم چنان از زندگي سيرم نمود
آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
من حا صل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نيك و بد ندارم جز غم
از ربا عيات حافظ
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد......قضاي آسمان است اين و ديگر گون نخواهد شد