اهلبیت (علیهم السلام ) ذریه و نسل پیامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله)
مناظره امام كاظم(ع) با هارون
هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) در گفتگویی، با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ سخن را چنین ادامه داد و به آن حضرت خطاب كرده و گفت:
شما در بین عام و خاص، روا دانستهاید تا شما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت دهند و میگویید ما پسر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستیم، با اینكه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسری نداشت، تا نسل او از ناحیه پسر ادامه یابد، و میدانید كه ادامه نسل از ناحیه پسر است نه دختر و شما اولاد دختر او هستید، پس پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستید؟
امام كاظم: اگر پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ هم اكنون حاضر شود و از دختر تو خواستگاری كند، آیا جواب مثبت به او میدهی؟
هارون: عجبا! چرا جواب مثبت ندهم، بلكه بر این وصلت بر عرب و عجم افتخار میكنم.
امام كاظم: ولی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دختر من خواستگاری نمیكند و برای من روا نیست كه دخترم را همسر او گردانم.
هارون: چرا؟
امام كاظم: زیرا، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث تولّد من شده است (و من نوه او هستم) ولی باعث تولّد تو نشده است.
هارون: احسن ای موسی! اكنون سؤال من این است كه چرا شما میگوئید: «من از ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستم؟ با اینكه پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ هستید، نسل حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ نسل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نخواهد بود.
امام كاظم: آیا در امانم، و اجازه میدهی جواب دهم؟
هارون: آری، جواب بده.
امام كاظم: خداوند در قرآن (آیه 84 و 85 انعام) میفرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی هاروُنَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ ـ وَ زَكَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ كُلّ مِنَ الصّالِحینَ
: «و از دودمان ابراهیم ـ علیه السّلام ـ، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون هستند، این چنین نیكوكاران را پاداش میدهیم ـ و همچنین زكریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر كدام از صالحان بودند» (سوره انعام، آیه 84 و 85).
اكنون از شما میپرسم: پدر عیسی چه كسی بود؟
هارون: عیسی ـ علیه السّلام ـ پدر نداشت.
امام كاظم: بنابراین خداوند در آیه مذكور، عیسی ـ علیه السّلام ـ را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، همچنین ما از طریق مادرمان فاطمه ـ علیها السّلام ـ به ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیوستهایم.
آنگاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟
هارون گفت: بیفزا.
امام كاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) میفرماید:
فَمَنْ حاجّكَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ماجائَكَ مِنَ الْعِلمْ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائكُم وَ اَنْفُسنَا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ الله عَلی الْكاذِبینَ
: «هرگاه بعد از علم و دانشی كه (درباره مسیح) به تو رسید (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میكنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت میكنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میكنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله میكنیم، ولعنت خدا را بر درغگویان قرار میدهیم» (سوره آلعمران، آیه 61)
آنگاه فرمود: هیچكس ادّعا ننموده كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام مباهله (یعنی نفرین كردن برای هلاكت آن كس كه راه باطل را میپیماید) با گروه نصاری، كسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را، بنابراین از این ماجرا استفاده میشود كه منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود) علی ـ علیه السّلام ـ است، و منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما)، حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ میباشند، كه خداوند آنها را پسران رسول خدا خوانده است.
هارون دلیل روشن امام كاظم ـ علیه السّلام ـ را پذیرفت و گفت: احسن بر تو ای موسی! ...
منبع : انديشه قم
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اولویت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد
روزی هارون الرشید، وجود مقدس موسی بن جعفر ـ علیهالسّلام ـ را بحضور طلبید وگفت: من نمیدانم چرا شما خود را به پیغمبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما سزاوارتر میدانید؛ بلكه خود را وارث او میشمارید با اینكه چون پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از دنیا رفت جدّ ما، عباس، عموی پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در حال حیات بوده و آیا با بودن عمو ارث به عموزاده كه علی ـ علیهالسّلام ـ باشد میرسد تا از او این مقام ارجمند به شما انتقال پیدا نماید؟»
حضرت ابتداء تقاضا كردند كه صلاح است خلیفه در این موضوع بحثی ننماید ولكن هارون قانع نگردید و عرضه داشت باید حتماً برتری خود رانسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما ثابت نمائید.
حضرت فرمودند: «اكنون كه چنین است من به دو جهت، اولویّت خود را نسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از شما ثابت میكنم:
اول اینكه: پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ كه از دنیا رفت، دخترش حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در قید حیات بود و مقام فرزند (چه دختر باشد و چه پسر) از عمو مقدم میباشد، زیرا فرزند در طبقه اول ارث قرار گرفته و عمو در طبقه سوم [1] پس ما كه از طرف مادر منسوب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ میباشیم، مقدم بر شما هستیم كه از طرف عمو نسبت دارید.
دوم اینكه: از خلیفه سؤال میكنم، اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ زنده شود و از تو دختر بخواهد آیا دخترت را به او تزویج میكنی؟» هارون گفت: «صد البته، و به این وصلت افتخار هم میكنم.»
حضرت ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «اما اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از من دختر بخواهد من به او دختر نخواهم داد و البته خود آن حضرت هم هرگز تقاضای وصلت با دختر مرا نمینماید؛ زیرا اولادهای من، همان اولاد پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ وازدواج با نوه شرعاً حرام و ممنوع است، پس بنابراین ما بدین دو جهت أنسب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم و نوبت به شما نمیرسد.»
هارون چون چنین دید،سر به زیر انداخت و ساكت شد.[1] . طبقات ارث:
كسانی كه به واسطه خویشاوندی نسبی از میّت ارث میبرند به سه گروه (طبقه) تقسیم میشوند:
گروه اول:1ـ پدر و مادر 2ـ فرزندان
گروه دوم:1ـ جدّ و جدّه 2ـ برادر و خواهر
گروه سوم:1ـ عمو و عمه 2ـ دایی و خاله
نكته: با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمیبرند، حتی اگر یك نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمیرسد. (تحریرالوسیله، جلد3، كتاب الارث، ص378.)
منبع : انديشه قم
وجود و شناخت صفات خدا ـ جهان آخرت
مناظره امام رضا(ع) با يكي از منكران خدا
یكی از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ آمده، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود:
اگر حق با شما باشد (ولی چنین نیست) در این صورت ما و شما برابریم، و نماز و روزه و زكات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد (چنانكه همین است) در این صورت ما رستگاریم و شما زیانكار و در هلاكت خواهید بود.
منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است؟ و در كجاست؟
امام: وای بر تو، این راهی كه میروی غلط است، خدا چگونگی را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگی، توصیف شود، و او مكان را مكان كرد، بیآنكه خود دارای مكان باشد، بنابراین ذات پاك خدا با چگونگی و مكان، شناخته نمیشود و با هیچ یك از نیروی حسّ، درك نمیشود، و به هیچ چیزی تشبیه نمیگردد.
منكر خدا: اگر خدا با هیچ یك از از نیروهای حسّ، درك نمیشود، بنابر این او چیزی نیست.
امام: وای بر تو، اینكه نیروهای حسّ تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردی، ولی ما در عین آنكه نیروهای حسّ ما از درك ذات پاك او، عاجز است، به او ایمان داریم، و یقین داریم كه او پروردگار ما است، و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام: به من خبر بده كه خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانی بوده است.
منكر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست.
امام: من وقتی كه به پیكر خودم مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بكاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همین موضوع یقین كردم كه این ساختمان، دارای سازنده است، از این رو به وجود صانع (سازنده)، اعتراف كردم، به علاوه گردش سیّارات، و پیدایش ابرها، وزیدن بادها، سیر خورشید و ماه و ستارگان نشانه آن است كه این گردندهها، گرداننده دارد، این موجودات دارای سازنده و پردازنده میباشد.
منبع : انديشه قم
وجود و شناخت خدا با حواس پنجگانه
مناظره امام رضا(ع) با زنديق
خدمتگذار امام رضا ـ علیهالسّلام ـ میگوید یكی از زنادقه [1] در حالی كه جماعتی نزد آن حضرت بودند، خدمت امام رسید، امام رو به او نمود و فرمود: اگر فرضاً نظریه شما، در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ و حال آنكه چنین نیست ـ آیا قبول داری كه در نهایت، ما و شما یكسان هستیم و نمازها و روزهها و زكاتهای ما و اعتراف ما به مبدأ و معاد برای ما زیانی ندارد؟
زندیق كه پاسخی نداشت، سكوت اختیار كرد.
امام ادامه داد و فرمود: اگر نظریه ما در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ در حالیكه چنین هم هست ـ آیا قبول داری كه شما هلاك شدهاید و ما نجات یافتهایم؟
زندیق كه باز پاسخی نداشت، سخن را بجای دیگر كشید و گفت: خدا رحمت كند تو را به من بگو كه او (خدا) چگونه است و كجا است؟
امام: وای بر تو، راه را اشتباه رفتی ، او «كجا» را بوجود آورد، او بود و «مكانی» نبود، ونیز او «چگونگی» را ایجاد كرد، او بود و «چگونگی» وجود نداشت، خداوند با كیفیت و مكان شناخته نمیشود و با حواس، قابل درك نیست و او را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه نمود.
زندیق: بنابراین او چیزی نیست، چون با هیچیك از حواس: قابل درك نمیباشد
امام: وای برتو، چون حواس نمیتواند او را ادراك كند منكر او میشوی، و ما درست بر عكس، بدلیل اینكه حواس ما از ادراك او ناتوان است یقین میكنیم كه او پروردگارما است، و شباهتی با سایر موجودات ندارد.
زندیق: پس به من بگو او كی بوجود آمده؟
امام: تو بمن بگو كه كی نبوده تا به تو بگویم كه كی وجود یافته؟
زندیق: بچه دلیل میگویی كه هست؟
امام: به دلیل اینكه وقتی به خویش مینگرم میبینم كه نمیتوانم در طول و عرض، چیزی به خود اضافه كنم و یا كم نمایم و نمیتوان ناخوشیها را از خویش دفع، و منفعت را به سوی خود جلب كنم، روی این حساب فهمیدم كه بنیاد هستی من بنائی دارد و لذا به او اعتراف كردم.
علاوه بر این با رؤیت... پدیده ابرها و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و غیره كه آیات شگفت انگیز و متقن آفرینش هستند، دانستم كه این امور تدبیر كننده و پدید آورندهای دارند.
زندیق: اگر خدا وجود دارد پس چرا چشم او را نمیبیند؟
امام: تا میان او «كه پدیده نیست» و آفریدهها تفاوت باشد او بالاتر از آنست كه دیده او را درك كند، یا خیال به او احاطه یابد، یا عقل به كنه او برسد.
زندیق: پس حد و مرز او را برای من بیان كن.
امام: او بینهایت است، حد و مرزی ندارد.
زندیق: چرا؟
امام: چون هر چه محدود باشد، نهایت دارد، و احتمال محدودیت مساوی است با احتمال زیاده و نقصان. بنابراین او محدود نیست و زیاده و نقصان نمیپذیرد و قابل تجزیه نمیباشد، و به وهم نمیآید.
زندیق: توضیح بدهید، اینكه میگویید خداوند لطیف، شنوا، بینا، دانا و حكیم است، آیا شنیدن جز با گوش و دیدن جز با چشم ، و ظریف كاری جز با دست، وحكمت جز با سازندگی امكان پذیراست؟
امام: مقصود از اینكه میگوییم خداوند لطیف و ظریفكار است این است كه او در پدید آوردن مصنوعات، ظرافت و دقت دارد نمیبینی وقتی شخصی در اخذ چیزی ظرافت و دقت به خرج میدهد، میگویند فلانی چقدر با لطافت كار میكند، بنابراین چرا این معنی به آفریننده با شكوه جهان گفته نشود؟...
و اینكه ما میگوییم خداوند شنوا است برای این است كه هیچ صدائی از او پنهان نیست... و در تشخیص هیچ لغتی اشتباه نمیكند بنابراین او شنوا است ولی نه بوسیله گوش.
و گفتیم او بینا است زیرا او جای پای مورچه ریز سیاه در شب تاریك، بر سنگ سیاه را میبیند، او حركت مور را در شب قیرگون مشاهده مینماید... بنابراین او بینا است ولی نه به وسیله چشم همانند آفریدههای خود.
این مناظره آنقدر طول كشید، تا اینكه در همان جلسه، زندیق اسلام اختیاركرد.[1] . زنادقه جمع زندیق به معنای بی دین.
منبع : انديشه قم
دیده شدن خداوند توسط پیامبر اسلام (ص) ؟!
مناظره امام رضا(ع) با ابو قره مسيحي
ابوقُرّه (مسیحی از دوستان اُسقف اعظم) یكی از خبرپردازهای عصر امام رضا ـ علیه السّلام ـ بود، صفوان بن یحیی یكی از شاگردان امام رضا ـ علیه السّلام ـ میگوید: ابوقرّه از من خواست تا او را به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ ببرم، من از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ اجازه گرفتم، و آن حضرت اجازه داد.
ابوقرّه به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ رسید، و از احكام دین و حلال و حرام پرسشهایی كرد تا سؤالش به مسئله توحید كشیده شد، و در این مورد چنین سؤال كرد:
«برای ما روایت كردهاند كه خداوند «دیدار» و «هم سخنی» خود را بین دو پیغمبر تقسیم نمود(و در میان پیامبران دو پیغمبر را برگزید تا با یكی از آنها هم كلام شود، و با دیگری دیدار نماید) قسمت «هم سخن» خود را به موسی ـ علیه السّلام ـ داد، و قسمت دیدار خود را به حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ) عطا نمود» (بنابراین خداوند وجودی قابل دیدن است)
امام رضا: اگر چنین باشد، پس آن پیغمبری كه (یعنی پیغمبر اسلام) به جنّ و انس خبر داد كه دیدهها خدا را درك نكند، و وسعت آگاهی مخلوقات را یارای احاطه به او و فهم ذات او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، كدام پیغمبر بود؟، مگر شخص محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنین نفرمود؟
ابوقرّه: آری، او چنین فرمود.
امام رضا: بنابراین چگونه ممكن است پیغمبر از طرف خدا به سوی مردم بیاید و آنها را به سوی خدا دعوت كند، و به آنها بگوید كه دیدهها قادر به دیدن خدا نیست، وسعت و آگاهی مخلوقات را یارای فهمیدن ذات پاك او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، سپس خود این پیغمبر بگوید: من با دو چشم خدا را دیدهام؟ و احاطه علمی به او یافتهام؟ و او به شكل انسان (قابل رؤیت) است، آیا حیا نمیكنید؟ افراد بیدین و كوردل، نتوانستند چنین نسبتی به آن حضرت بدهند، كه او چیزی را فرمود و سپس بر خلاف آن گفت
ابوقرّه: خداوند خودش در قرآن (آیه 13، سوره نجم) میفرماید:
وَ لَقَدْرَآهُ نَزْلَهً اُخری: «و بار دیگر، پیغمبر، خدا را دید»
امام رضا: در همین جا آیه دیگری هست (آیه 11، سوره نجم) كه آنچه را پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده بیان میكند و میفرماید:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَای:
: «قلب او در آنچه دید، هرگز دروغ نمیگفت» یعنی دل پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه را كه چشمش دید دروغ ندانست.
سپس خداوند در همین سوره (نجم) آنچه را محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده خبر میدهد و (در آیه 18، سوره نجم) میفرماید:
لَقَدْ رَای مِنْ آیات رَبِّهِ الْكُبْری
: «او پارهای از آیات و نشانههای بزرگ پروردگارش را دید».
بنابراین نشانههای خدا (كه پیامبر آنها را دیده) غیر ذات خدا است، و باز خداوند (در آیه 110، سوره طه) میفرماید:
وَلا یُحیِطُونَ بِهِ عِلْماً
: «آنها احاطه و آگاهی به او ندارند»، بنابراین اگر دیدهها خدا را میتواند بنگرد، احاطه و آگاهی به او را نیز پیدا خواهد كرد (با اینكه آیه مذكور میگوید: آگاهی به او ممكن نیست)
ابوقرّه: پس شما روایت را (كه میگویند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، خدا را دید) تكذیب میكنید؟
امام رضا: اگر روایات بر خلاف قرآن باشند، تكذیب میكنم، و آنچه مسلمانان به آن اتّفاق رأی دارند، این است كه: «نمیتوان به وجود خدا احاطه علمی یافت، و دیدهها ذات او را درك نمیكنند، و او به هیچ چیزی شباهت ندارد»
منبع : انديشه قم
صید در حال احرام ـ حكم كنیز
مناظره امام جواد(ع) با يحيي ابن اكثم
وقتی «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهای برای حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پیشنهاد ازدواج با دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان داد.
امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد.[1] مأمون این سكوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشكیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد؛ بنی عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: «این چه برنامهای است؟ اكنون كه علی بن موسی الرضا از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز میخواهی، خلافت را به آل علی برگردانی؟ بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش كردهای؟!»
مأمون پرسید: «حرف شما چیست؟»
گفتند: «این جوان «یعنی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ» خردسال است و از علم و دانش بهرهای ندارد.»
مأمون گفت: «شما این خاندان را نمیشناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش كنید و مرد دانشمندی را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.»
عباسیان از میان دانشمندان «یحیی بن اكثم» را (بدلیل شهرت وی) انتخاب كردند و مأمون جلسهای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ ترتیب داد. در آن مجلس یحیی رو به مأمون كرد و گفت: «اجازه میدهی سؤالی از این جوان بنمایم؟»
مأمون گفت: «از خود او اجازه بگیر.»
یحیی از امام جواد ـ علیهالسّلام ـ اجازه گرفت: امام فرمود: «هر چه خواهی بپرس.»
یحیی گفت: «درباره شخصی كه مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانی را شكار كرده است چه میگوئید؟[2]»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «آیا این شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حرم) كشته است یا در حرم؟ عالم به حرمت، شكار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً كشته یا به خطا، آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟ برای اولین بار چنین كاری كرده یا برای چندمین بار؟ شكار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین كاری اِبا ندارد یا از كرده خود پشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟!»
یحیی بن اكثم از این همه فروع كه امام برای این مسأله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانی و زبونی در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد به طوری كه حضار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.
مأمون گفت: «خدای را بر این نعمت سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.»
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: «آیا اكنون آنچه را كه نمیپذیرفتید دانستید؟!»
آنگاه پس از مذاكراتی كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزدیكان خلیفه، كسی در مجلس نماند.
مأمون رو به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ كرد و گفت: «قربانت گردم خوب است احكام هر یك را كه در مورد كشتن صید در حال احرام مطرح گردید، بیان كنید تا استفاده كنیم.»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «بلی، اگر شخص مُحْرِم در حِلّ (خارج از احرام) شكار كند و شكار از پرندگان باشد، كفارهاش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهای را در بیرون حرم بكشد، كفارهاش یك برّه است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شكار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد، كفارهاش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر میشود.
و اگر شخص مُحْرِم كاری بكند كه قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در «منی» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مكّه» قربانی كند. كفاره شكار برای عالم و جاهل به حكم، یكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولی در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و كفاره برده، بر عهده صاحب اوست و بر صغیر، كفاره نیست و لی بر كبیر، واجب است و عذاب آخرت از كسی كه از كردهاش پشیمان است برداشته میشود، ولی آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد.»
مأمون گفت: «احسنت ای ابا جعفر! خدا به تو نیكی كند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اكثم سؤالی بكنید، همان طور كه او از شما پرسید.»
در این هنگام ابوجعفر ـ علیهالسّلام ـ به یحیی فرمود: «بپرسم؟»
یحیی گفت: «اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ میگویم و گرنه از شما بهرهمند میشوم.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «به من بگو در مورد مردی كه در بامداد به زنی نگاه میكند و آنگاه حرام است، و چون روز بالا میآید آن زن بر او حلال میشود، و چون ظهر میشود باز بر او حرام میشود، و چون وقت عصر میرسد بر او حلال میگردد، و چون آفتاب غروب میكند بر او حرام میشود، و چون وقت عشاء میشود بر او حلال میگردد و چون شب به نیمه میرسد بر او حرام میشود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال میگردد؟ این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام میشود؟»
یحیی گفت: «نه به خدا قسم؛ من به پاسخ این پرسش راه نمیبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمیدانم،اگر صلاح میدانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «این زن، كنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانهای به او نگاه میكند و آنگاه حرام بود، چون روز بالا میآید، كنیز را از صاحبش میخرد و بر او حلال میشود، چون ظهر میشود او را آزاد میكند و بر او حرام میگردد، چون عصر فرا میرسد او را به حباله نكاح خود در میآورد و بر او حلال میشود، به هنگام مغرب او را «ظهار» میكند[3] و بر او حرام میشود، موقع عشا كفاره ظهار میدهد و مجدداً بر او حلال میشود چون نیمی از شب میگذرد او را طلاق میدهد و بر او حرام میشود و هنگام طلوع فجر رجوع میكند و زن بر او حلال میگردد.[1] . در مورد علّت ازدواج امام جواد(ع) با «امّ الفضل» دختر مأمون به كتب مفصّل مراجعه كنید.
.[2]یكی از اعمالی كه برای اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره، حرام است، شكاركردن است. در میان احكام فقهی، احكام حجّ، پیچیدگی خاصّی دارد، از این رو افرادی مثل یحیی بن اكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح میكردند تا به پندار باطل خود امام را در بن بست علمی قرار دهند!
[3] . ظهار عبارت از این است كه مردی به زن خود بگوید: پشت تو برای من یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم یا دخترم هست، و در این صورت باید كفّاره ظهار بدهد تا همسرش مجدداً بر او حلال گردد. ظهار در پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعی طلاق حساب میشد و موجب حرمت ابدی میگشت ولی حكم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره گردید.
منبع : انديشه قم