یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن ازیاداسیران قفس
Printable View
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن ازیاداسیران قفس
سلامی همه خوش! همه عاشقانه!
پرازمستی می، سراپا ترانه
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چون سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه اراست مرا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ای دل ساده بکش درد که حق ات اینست
از زمانه بشو دلسرد که حق ات اینست
تانکندشرع تورانامدار
نامزدشعرمشوزینهار
روزی زسرسنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
تاخیال گریه کردم یار رفت
این غزال ازبوی خون رم میکند
دور بود از ازدحام صحنه ها
داغ بود از زخم سرخ طعنه ها
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده رای است و نیکو سیَر
روز ازل از كلك تو يك قطره سياهي
بر روي مه افتادكه شد حل مسايل
خورشيد چوآن خال سيه ديد به دل گفت
اي كاش كه من بودمي آن هندوي مقبل
لالهاي با نرگس پژمرده گفت
بين که ما رخساره چون افروختيم ؟
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
تو شمع انجمنی یکزبان ویکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شبی رفت و کسی درمن، هزاران بار ویران شد
شبی رفت و شبی رفتم، زهجرانش به ویرانی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو تن را همان جان من آن جان برلب
ببین جان برلب دراین تب دراین شب
بامدعی مگوییداسرارعشق ومستی
بگذار تا بمیرد از درد خود پرستی
يادم مياد روزي رو که هوا گرفته بود و
اشکاي سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي
عاشقيمون يه بازي شايد الک دولک بو
:55: :107:
دوروز زندگانی را به تنهایی به سر کردن
بدنیا آمدن نا آشنا نا آشنا رفتن
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
مثل اینکه دوستان به دیکلمه گفتن علاقه بسیار دارند:112:ولی اینجا جاش نیست.
تورا بخشَم این هفت، زایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف
حکم داری تیغ برکش از غلاف.
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان ازادم
من غریبم از بیابان آمدم
برامید لطف سلطان آمدم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چندروزی قفسی ساخنه اند از بدنم
مرا می بینی وهردم زیادت می کنی دردم
تورا می بینم ومیلم زیادت می شود هردم
ماهی برگشته زدریا شدم
تاکه بگیری و بمیرانیم
من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
اوکه می رفت مرا هم به دل دریا برد
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم...
دشوار بود مردن و روي تو نديدن...
ن
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذربه کوی فلان کن درآن زمان که تو دانی
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
تقدیر سرنوشت مرا تا شما کشید
من هم اسیر جاذبه های نهان شدم.
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی
يک التفات ز فرماندهان نازم نيست
ز دور رخصت يک سجدهي نيازم نيست
تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
از كه مي نالي و فرياد چرا مي داري؟
ي
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد