منم شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
Printable View
منم شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
من ان گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی ابی
ولی با خفت و خاری پی شبنم نمی گردم
بلا گردون ان دردم که از تیغ دو صد شمشیر
به پیش هر کس و نا کس پی محرم نمی گردم
چون اب به جویبار وچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
خیام
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلبخیام
وز گردش دوران سر وسامان مطلب
درمان طلبی درد تو افزون گرد
با درد بساز و هیچ درمان مطلب
ان به که در این زمانه کم گیری دوستخیام
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
ان کس که به جملگی تورا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
ای وای بر ان دل که در او سوزی نیستخیام
سودا زده ی مهر دل افروزی نیست
روزی که تو بی عشق به سر خواهی برد
ضایع تر از ان روز تورا روزی نیست
مثل تو بودن با تو بودن کار من نیست
عاشق شدن در خود غنودن کار من نیست
ای کاش با غیر از تو من دلداده بودم
دل بردن از تو، دل ربودن کار من نیست
می بینمت اما غبارِ ترسِ چشمت
با اشک از چشمم زدودن کار من نیست
کار نگا هت بود، کار چشمهایت
با عشق بودن یا نبودن کار من نیست
با چشمهای خود مرا آواره کردی!
عاشق شدن عاشق نمودن کار من نیست
هرگز فراموشت نخواهم کرد زیبا
حالا که دیگر بی تو سودن کار من نیست
با واژه هایم راحتم بگذار و بُگذر
شاعر شدن از تو سرودن کار من نیست
من در صفحه ی 2 یک شعر از خودم نوشتم و از دوستان نظر خواهی کردم ولی هیچکس جوابی نداده. میشه به صفحه ی 2 یک نیم نگاهی بیندازید. البته همچین تحفه ای هم نیست. ولی خوشحال میشم نظر بدهید.
با تشکر. X2008
آفرین شعر خوبی گفتین ولی چند نکته رو باید یاداور بشم البته این جسارت بنده رو ببخشید
1- این شعر سب نو است باید قواعد شعر سبک نو رو رعایت کنید
2- وقتی از قطعه ای از شعر یا سخنان شاعران معروف در شعر خودتان استفاده کنین حتما داخل این دوتا علامت قرار دهید "" ""
3- شما دارای احساسات عمیقی هستین این احساسات رو سعی کنین با کلماتی که نشان دهنده احساسات خودتان است بیان کنید!!
با احترام
بــی احــتـســاب اینهــمـه فاصــلـه و شب های بـیـــــداری
تـمام می شود عـمرم،بی آنکـه لــحظه ای مـال من باشـــی
دنــیـا را به زانــوی گام های آمـــدنـت مـی کـشـانم اگــــر،
بــه کـوچــکـتـریـن مــعنای بـودن هــــم پـای مـن بـاشــــی
چـــه مــی شـــود مــگر،آســـمــان زمـیــن شـو د گـاهــــی
مـن زمـین باشـم،تو قد قطره ای باران آســمـان من باشــی
مـی شـوم هـــزار حـکـایـــت بـــی غـصه بـا خـنـدهی تـــو
مـی خـندم بـه هــزار اگر ،دلیل تبـسمی بر لبان مـن باشــی
ســلام مــــی کـنـــم به هـر واژه کــه از دهـان تـو مـی آیـد!
اگــر بــه کـوتاهـی سـلامیـک آشـنا هـمــکـلام مـن باشـــی
می تـوان شسـت دریـایی به پاکییک قـطره اشـک دلتنگی
می شویـم هزار دریااگر با قـطره اشکی دلتنگ مــن باشـی
هـــمــه حــســاب لـحـظه هــای مـن بـودن و نـبـودن اســــت
نیست میشوم اگر،به باوربودنیک سایه درکنار مـن باشی