در فریب اباد گیتی چند بلید داشت حرص
چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار
Printable View
در فریب اباد گیتی چند بلید داشت حرص
چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار
روزی که نهال عمر من کنده شودو اجــزام یـکـدگر پــراکنده شـودگر زانکه صراحئی کنند از گل منحالی که ز بــاده پراکنی زنده شود
در اين معامله، ارزاني و گراني نيست
وديعه اي است سعادت، كه رايگان بخشند
غريق نفس، غريقي كه وارهاني نيست
دل ضعيف، به گرداب نفس دون مفكن
پيامهاي بازرگاني :300::89:
اقا نيما پارازيت نده در اين تاپيك خوب و پرمحتوا كه باهات برخورد ميشه ها :247:
روزگار خوش
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
اگرم حسود پرسد دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندر آیم غم اضظراب گویم
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
اکنون که ز خوشدلی بجز نام نمانديک همدم پخته جز می خام نمانددست طرب از ساغر می باز مگیرامروز که در دست بجز جام نماند
ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم
از بخت شكر دارم و از روزگار هم