تو را دوست دارم بدون کلک
تو را دوست دارم چو نان ونمک
Printable View
تو را دوست دارم بدون کلک
تو را دوست دارم چو نان ونمک
كاري مكن كه بغض من از درد بشكند
يعني غرور ساده ي يك مرد بشكند
شعري بخوان ميسر اگر نيست لااقل
حرفي بزن سكوت شب سرد بشكند
دو روز زندگانی را به تنهایی به سر کردن
به دنیا آمدن نا آشنا، ناآشنا رفتن.
ني باغ به بستان نه چمن مي خواهم
ني سرو و نه گل نه ياسمن مي خواهم
خواهم ز خداي خويش كنجي كه در آن
من باشم و آن كسي كه من مي خواهم
ما چون زدری پای کشیدیم، کشیدیم
امید زهرکس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چوبرخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم.
ماجز به غم عشق تو سر نفرازيم
تا سر داريم در غمت در بازيم
گر تو سر ما بي سرو سامان داري
ماييم و سري در قدمت اندازيم
ماهم آمد به در خانه و درخانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت، چو این قصه شنودم.
ما دل به غم تو بسته داريم اي دوست
درد تو به جان خسته داريم اي دوست
گفتي كه به دل شكستگان نزديكيم
ما نيز دل شكسته داريم اي دوست
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
من وتو با هميم اما دلامون خيلي دوره
هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره
نداريم هيچ کدوم حرفي که بازم تازه باشه
چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و کوره
( ه ) بده
هردم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای
یک اسمان ترانه صد بیت عاشقانه / تقدیم به قلب پاکت ای بهترین بهانه
( ه )
هر مرغي را زشوق تو آهنگي
اي از تو به باغ هر گلي را رنگي
با كوه ز اندوه تو رمزي گفتم
بر خواست صداي ناله از هر سنگي
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر ومن با همه پیری پسرم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
ای خوش انروز که پرواز کنم تا به رهت
به هوای سز کویش پر و بالی بزنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم.
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
درغمش هرشب به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن ای دل، شبی آخر به ما هم می رسد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ورندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
دست خدای احد لم یزل
ساخت یکی چنگ به روز ازل
لغت نامه ي عشق لبريز نامت
تو از صميمي ترين اقتباسي
ببين خواب خوابست دژبان عقلم
چرا باز از عشق مي هراسي؟
یا که به راهت آرم این صید دل زمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را.
از هستي خويش تا پشيمان نشوي
سر حلقه ي عارفان و مسان نشوي
تا در نظر خلق نگردي كافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوي
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
اگه ميخواي واسه هم بمونيم * بيا تو عطر گلا لونه كنيم
بيا رو لباي غمگين وفا * صداي گريه رو وارو نه كنيم
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجويند کران تا به کران
نميرسد دستم به دستهايت . آه
چه قدر بالايي چه قدر پايينم !
كجاست ؟محتاجم به سكر چشمانت
كه شعر هم امشب نداد تسكينم
مردگفت اکنون گذشتم از خلاف
حکم داری تیغ برکش از غلاف
فانوس چشم هاي تو سر شار روشني است
شب ها چه قدر طرز نگاه تو ديدني است
عمري برادرانه برايت سروده ام
اما ببين روح تو بامن چه ناتني است
تو پنداري ره و رسم تو نيکوست
ترا همسايه نيکو بود، اي دوست
تو آن قدر با ياسها در تماسي
كه امشب هم آكنده از عطر ياسي
نميگويم اين بار از جنس چشمت
خودت يك غزل لف و نشر و جناسي
یا که شهد عشق را در ته سینم کن
عاشق دنیایم رب جهان بینم کن
ناگهان کنار شاه، خانه بند می شود
زیر پای پیل پهن، چون خمیر می شود.
در تنگنای تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دل ميرود زدستم صاحب دلان خدارا
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
جان بی تو به سرآمد وقت است که باز آیی
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
درچراغش ازدحام بادها
درخیالش تلخ و شیرین یادها
آن يار كه عهد دوست داري بشكست
مي رفت و منش گرفته دامن در دست
مي گفت دگر باره به خوابم بيني
پنداشته كه بعد از او مرا خوابي هست!
تو لطف مقطع و من درد ممتد
تو خوب همیشه، ولی من همه بد!