آسمان
آسمانِ خستهِ شب
باز با چشمهای بیدارش
شاعری را به ره نشسته و باز
از فراسوی کهکشانِ صدا
تک شهابی به هیئتِ فریاد
رو به سمتِ سکوت می تازد.
گوش کن-
آخرین رسولِ صدا
با مزامیرِ نورمی اید.
گوش کن-
با گلوی خسته ماه
نور در ضجه ای به وسعتِ هیچ
بیخِ گوشِ نگاه
می نالد.
گوش کن-
یک ستاره زخمی
پشتِ گیسوی خوشهِ پروین
آخرین قطعه نفسها را
در همایونِ نور
می خواند.
باز امشب ستاره مغرور
در پی سکرِ عطرِ دخترِ مرگ
سر به پای نسیم می ساید.
باز بانوی موطلایی مرگ
بی خبر از ستارهِ زخمی
در وزشهای ناله یک جغد
روی بالِ نسیم می رقصد.
گوش کن-
از فضای گورستان
نغمه تار و عود
می اید.
بازهم
آخرین رسول صدا
غرقه در سحرِ رقصِ دخترِ مرگ
بر صلیبِ سکوت
می خشکد.
گوش کن-
حوری بهشتی مرگ
با طپشهای بی دریغِ تنش
رو حِ او را به خویش می خواند.
آسمان
آسمانِ خسته شب
با همان چشمهای بیدارش
شاهدِ وصلِ شاعر و مرگ است.
اقبال ولی پور - رقص دختر مرگ