اهلبیت (علیهم السلام ) ذریه و نسل پیامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله)
مناظره امام كاظم(ع) با هارون
هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) در گفتگویی، با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ سخن را چنین ادامه داد و به آن حضرت خطاب كرده و گفت:
شما در بین عام و خاص، روا دانستهاید تا شما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت دهند و میگویید ما پسر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستیم، با اینكه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسری نداشت، تا نسل او از ناحیه پسر ادامه یابد، و میدانید كه ادامه نسل از ناحیه پسر است نه دختر و شما اولاد دختر او هستید، پس پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستید؟
امام كاظم: اگر پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ هم اكنون حاضر شود و از دختر تو خواستگاری كند، آیا جواب مثبت به او میدهی؟
هارون: عجبا! چرا جواب مثبت ندهم، بلكه بر این وصلت بر عرب و عجم افتخار میكنم.
امام كاظم: ولی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دختر من خواستگاری نمیكند و برای من روا نیست كه دخترم را همسر او گردانم.
هارون: چرا؟
امام كاظم: زیرا، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث تولّد من شده است (و من نوه او هستم) ولی باعث تولّد تو نشده است.
هارون: احسن ای موسی! اكنون سؤال من این است كه چرا شما میگوئید: «من از ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستم؟ با اینكه پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ هستید، نسل حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ نسل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نخواهد بود.
امام كاظم: آیا در امانم، و اجازه میدهی جواب دهم؟
هارون: آری، جواب بده.
امام كاظم: خداوند در قرآن (آیه 84 و 85 انعام) میفرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی هاروُنَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ ـ وَ زَكَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ كُلّ مِنَ الصّالِحینَ
: «و از دودمان ابراهیم ـ علیه السّلام ـ، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون هستند، این چنین نیكوكاران را پاداش میدهیم ـ و همچنین زكریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر كدام از صالحان بودند» (سوره انعام، آیه 84 و 85).
اكنون از شما میپرسم: پدر عیسی چه كسی بود؟
هارون: عیسی ـ علیه السّلام ـ پدر نداشت.
امام كاظم: بنابراین خداوند در آیه مذكور، عیسی ـ علیه السّلام ـ را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، همچنین ما از طریق مادرمان فاطمه ـ علیها السّلام ـ به ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیوستهایم.
آنگاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟
هارون گفت: بیفزا.
امام كاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) میفرماید:
فَمَنْ حاجّكَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ماجائَكَ مِنَ الْعِلمْ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائكُم وَ اَنْفُسنَا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ الله عَلی الْكاذِبینَ
: «هرگاه بعد از علم و دانشی كه (درباره مسیح) به تو رسید (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میكنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت میكنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میكنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله میكنیم، ولعنت خدا را بر درغگویان قرار میدهیم» (سوره آلعمران، آیه 61)
آنگاه فرمود: هیچكس ادّعا ننموده كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام مباهله (یعنی نفرین كردن برای هلاكت آن كس كه راه باطل را میپیماید) با گروه نصاری، كسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را، بنابراین از این ماجرا استفاده میشود كه منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود) علی ـ علیه السّلام ـ است، و منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما)، حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ میباشند، كه خداوند آنها را پسران رسول خدا خوانده است.
هارون دلیل روشن امام كاظم ـ علیه السّلام ـ را پذیرفت و گفت: احسن بر تو ای موسی! ...
منبع : انديشه قم
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اولویت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد
روزی هارون الرشید، وجود مقدس موسی بن جعفر ـ علیهالسّلام ـ را بحضور طلبید وگفت: من نمیدانم چرا شما خود را به پیغمبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما سزاوارتر میدانید؛ بلكه خود را وارث او میشمارید با اینكه چون پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از دنیا رفت جدّ ما، عباس، عموی پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در حال حیات بوده و آیا با بودن عمو ارث به عموزاده كه علی ـ علیهالسّلام ـ باشد میرسد تا از او این مقام ارجمند به شما انتقال پیدا نماید؟»
حضرت ابتداء تقاضا كردند كه صلاح است خلیفه در این موضوع بحثی ننماید ولكن هارون قانع نگردید و عرضه داشت باید حتماً برتری خود رانسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما ثابت نمائید.
حضرت فرمودند: «اكنون كه چنین است من به دو جهت، اولویّت خود را نسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از شما ثابت میكنم:
اول اینكه: پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ كه از دنیا رفت، دخترش حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در قید حیات بود و مقام فرزند (چه دختر باشد و چه پسر) از عمو مقدم میباشد، زیرا فرزند در طبقه اول ارث قرار گرفته و عمو در طبقه سوم [1] پس ما كه از طرف مادر منسوب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ میباشیم، مقدم بر شما هستیم كه از طرف عمو نسبت دارید.
دوم اینكه: از خلیفه سؤال میكنم، اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ زنده شود و از تو دختر بخواهد آیا دخترت را به او تزویج میكنی؟» هارون گفت: «صد البته، و به این وصلت افتخار هم میكنم.»
حضرت ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «اما اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از من دختر بخواهد من به او دختر نخواهم داد و البته خود آن حضرت هم هرگز تقاضای وصلت با دختر مرا نمینماید؛ زیرا اولادهای من، همان اولاد پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ وازدواج با نوه شرعاً حرام و ممنوع است، پس بنابراین ما بدین دو جهت أنسب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم و نوبت به شما نمیرسد.»
هارون چون چنین دید،سر به زیر انداخت و ساكت شد.[1] . طبقات ارث:
كسانی كه به واسطه خویشاوندی نسبی از میّت ارث میبرند به سه گروه (طبقه) تقسیم میشوند:
گروه اول:1ـ پدر و مادر 2ـ فرزندان
گروه دوم:1ـ جدّ و جدّه 2ـ برادر و خواهر
گروه سوم:1ـ عمو و عمه 2ـ دایی و خاله
نكته: با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمیبرند، حتی اگر یك نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمیرسد. (تحریرالوسیله، جلد3، كتاب الارث، ص378.)
منبع : انديشه قم
وجود و شناخت صفات خدا ـ جهان آخرت
مناظره امام رضا(ع) با يكي از منكران خدا
یكی از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ آمده، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود:
اگر حق با شما باشد (ولی چنین نیست) در این صورت ما و شما برابریم، و نماز و روزه و زكات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد (چنانكه همین است) در این صورت ما رستگاریم و شما زیانكار و در هلاكت خواهید بود.
منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است؟ و در كجاست؟
امام: وای بر تو، این راهی كه میروی غلط است، خدا چگونگی را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگی، توصیف شود، و او مكان را مكان كرد، بیآنكه خود دارای مكان باشد، بنابراین ذات پاك خدا با چگونگی و مكان، شناخته نمیشود و با هیچ یك از نیروی حسّ، درك نمیشود، و به هیچ چیزی تشبیه نمیگردد.
منكر خدا: اگر خدا با هیچ یك از از نیروهای حسّ، درك نمیشود، بنابر این او چیزی نیست.
امام: وای بر تو، اینكه نیروهای حسّ تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردی، ولی ما در عین آنكه نیروهای حسّ ما از درك ذات پاك او، عاجز است، به او ایمان داریم، و یقین داریم كه او پروردگار ما است، و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام: به من خبر بده كه خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانی بوده است.
منكر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست.
امام: من وقتی كه به پیكر خودم مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بكاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همین موضوع یقین كردم كه این ساختمان، دارای سازنده است، از این رو به وجود صانع (سازنده)، اعتراف كردم، به علاوه گردش سیّارات، و پیدایش ابرها، وزیدن بادها، سیر خورشید و ماه و ستارگان نشانه آن است كه این گردندهها، گرداننده دارد، این موجودات دارای سازنده و پردازنده میباشد.
منبع : انديشه قم
وجود و شناخت خدا با حواس پنجگانه
مناظره امام رضا(ع) با زنديق
خدمتگذار امام رضا ـ علیهالسّلام ـ میگوید یكی از زنادقه [1] در حالی كه جماعتی نزد آن حضرت بودند، خدمت امام رسید، امام رو به او نمود و فرمود: اگر فرضاً نظریه شما، در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ و حال آنكه چنین نیست ـ آیا قبول داری كه در نهایت، ما و شما یكسان هستیم و نمازها و روزهها و زكاتهای ما و اعتراف ما به مبدأ و معاد برای ما زیانی ندارد؟
زندیق كه پاسخی نداشت، سكوت اختیار كرد.
امام ادامه داد و فرمود: اگر نظریه ما در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ در حالیكه چنین هم هست ـ آیا قبول داری كه شما هلاك شدهاید و ما نجات یافتهایم؟
زندیق كه باز پاسخی نداشت، سخن را بجای دیگر كشید و گفت: خدا رحمت كند تو را به من بگو كه او (خدا) چگونه است و كجا است؟
امام: وای بر تو، راه را اشتباه رفتی ، او «كجا» را بوجود آورد، او بود و «مكانی» نبود، ونیز او «چگونگی» را ایجاد كرد، او بود و «چگونگی» وجود نداشت، خداوند با كیفیت و مكان شناخته نمیشود و با حواس، قابل درك نیست و او را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه نمود.
زندیق: بنابراین او چیزی نیست، چون با هیچیك از حواس: قابل درك نمیباشد
امام: وای برتو، چون حواس نمیتواند او را ادراك كند منكر او میشوی، و ما درست بر عكس، بدلیل اینكه حواس ما از ادراك او ناتوان است یقین میكنیم كه او پروردگارما است، و شباهتی با سایر موجودات ندارد.
زندیق: پس به من بگو او كی بوجود آمده؟
امام: تو بمن بگو كه كی نبوده تا به تو بگویم كه كی وجود یافته؟
زندیق: بچه دلیل میگویی كه هست؟
امام: به دلیل اینكه وقتی به خویش مینگرم میبینم كه نمیتوانم در طول و عرض، چیزی به خود اضافه كنم و یا كم نمایم و نمیتوان ناخوشیها را از خویش دفع، و منفعت را به سوی خود جلب كنم، روی این حساب فهمیدم كه بنیاد هستی من بنائی دارد و لذا به او اعتراف كردم.
علاوه بر این با رؤیت... پدیده ابرها و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و غیره كه آیات شگفت انگیز و متقن آفرینش هستند، دانستم كه این امور تدبیر كننده و پدید آورندهای دارند.
زندیق: اگر خدا وجود دارد پس چرا چشم او را نمیبیند؟
امام: تا میان او «كه پدیده نیست» و آفریدهها تفاوت باشد او بالاتر از آنست كه دیده او را درك كند، یا خیال به او احاطه یابد، یا عقل به كنه او برسد.
زندیق: پس حد و مرز او را برای من بیان كن.
امام: او بینهایت است، حد و مرزی ندارد.
زندیق: چرا؟
امام: چون هر چه محدود باشد، نهایت دارد، و احتمال محدودیت مساوی است با احتمال زیاده و نقصان. بنابراین او محدود نیست و زیاده و نقصان نمیپذیرد و قابل تجزیه نمیباشد، و به وهم نمیآید.
زندیق: توضیح بدهید، اینكه میگویید خداوند لطیف، شنوا، بینا، دانا و حكیم است، آیا شنیدن جز با گوش و دیدن جز با چشم ، و ظریف كاری جز با دست، وحكمت جز با سازندگی امكان پذیراست؟
امام: مقصود از اینكه میگوییم خداوند لطیف و ظریفكار است این است كه او در پدید آوردن مصنوعات، ظرافت و دقت دارد نمیبینی وقتی شخصی در اخذ چیزی ظرافت و دقت به خرج میدهد، میگویند فلانی چقدر با لطافت كار میكند، بنابراین چرا این معنی به آفریننده با شكوه جهان گفته نشود؟...
و اینكه ما میگوییم خداوند شنوا است برای این است كه هیچ صدائی از او پنهان نیست... و در تشخیص هیچ لغتی اشتباه نمیكند بنابراین او شنوا است ولی نه بوسیله گوش.
و گفتیم او بینا است زیرا او جای پای مورچه ریز سیاه در شب تاریك، بر سنگ سیاه را میبیند، او حركت مور را در شب قیرگون مشاهده مینماید... بنابراین او بینا است ولی نه به وسیله چشم همانند آفریدههای خود.
این مناظره آنقدر طول كشید، تا اینكه در همان جلسه، زندیق اسلام اختیاركرد.[1] . زنادقه جمع زندیق به معنای بی دین.
منبع : انديشه قم
دیده شدن خداوند توسط پیامبر اسلام (ص) ؟!
مناظره امام رضا(ع) با ابو قره مسيحي
ابوقُرّه (مسیحی از دوستان اُسقف اعظم) یكی از خبرپردازهای عصر امام رضا ـ علیه السّلام ـ بود، صفوان بن یحیی یكی از شاگردان امام رضا ـ علیه السّلام ـ میگوید: ابوقرّه از من خواست تا او را به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ ببرم، من از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ اجازه گرفتم، و آن حضرت اجازه داد.
ابوقرّه به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ رسید، و از احكام دین و حلال و حرام پرسشهایی كرد تا سؤالش به مسئله توحید كشیده شد، و در این مورد چنین سؤال كرد:
«برای ما روایت كردهاند كه خداوند «دیدار» و «هم سخنی» خود را بین دو پیغمبر تقسیم نمود(و در میان پیامبران دو پیغمبر را برگزید تا با یكی از آنها هم كلام شود، و با دیگری دیدار نماید) قسمت «هم سخن» خود را به موسی ـ علیه السّلام ـ داد، و قسمت دیدار خود را به حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ) عطا نمود» (بنابراین خداوند وجودی قابل دیدن است)
امام رضا: اگر چنین باشد، پس آن پیغمبری كه (یعنی پیغمبر اسلام) به جنّ و انس خبر داد كه دیدهها خدا را درك نكند، و وسعت آگاهی مخلوقات را یارای احاطه به او و فهم ذات او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، كدام پیغمبر بود؟، مگر شخص محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنین نفرمود؟
ابوقرّه: آری، او چنین فرمود.
امام رضا: بنابراین چگونه ممكن است پیغمبر از طرف خدا به سوی مردم بیاید و آنها را به سوی خدا دعوت كند، و به آنها بگوید كه دیدهها قادر به دیدن خدا نیست، وسعت و آگاهی مخلوقات را یارای فهمیدن ذات پاك او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، سپس خود این پیغمبر بگوید: من با دو چشم خدا را دیدهام؟ و احاطه علمی به او یافتهام؟ و او به شكل انسان (قابل رؤیت) است، آیا حیا نمیكنید؟ افراد بیدین و كوردل، نتوانستند چنین نسبتی به آن حضرت بدهند، كه او چیزی را فرمود و سپس بر خلاف آن گفت
ابوقرّه: خداوند خودش در قرآن (آیه 13، سوره نجم) میفرماید:
وَ لَقَدْرَآهُ نَزْلَهً اُخری: «و بار دیگر، پیغمبر، خدا را دید»
امام رضا: در همین جا آیه دیگری هست (آیه 11، سوره نجم) كه آنچه را پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده بیان میكند و میفرماید:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَای:
: «قلب او در آنچه دید، هرگز دروغ نمیگفت» یعنی دل پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه را كه چشمش دید دروغ ندانست.
سپس خداوند در همین سوره (نجم) آنچه را محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده خبر میدهد و (در آیه 18، سوره نجم) میفرماید:
لَقَدْ رَای مِنْ آیات رَبِّهِ الْكُبْری
: «او پارهای از آیات و نشانههای بزرگ پروردگارش را دید».
بنابراین نشانههای خدا (كه پیامبر آنها را دیده) غیر ذات خدا است، و باز خداوند (در آیه 110، سوره طه) میفرماید:
وَلا یُحیِطُونَ بِهِ عِلْماً
: «آنها احاطه و آگاهی به او ندارند»، بنابراین اگر دیدهها خدا را میتواند بنگرد، احاطه و آگاهی به او را نیز پیدا خواهد كرد (با اینكه آیه مذكور میگوید: آگاهی به او ممكن نیست)
ابوقرّه: پس شما روایت را (كه میگویند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، خدا را دید) تكذیب میكنید؟
امام رضا: اگر روایات بر خلاف قرآن باشند، تكذیب میكنم، و آنچه مسلمانان به آن اتّفاق رأی دارند، این است كه: «نمیتوان به وجود خدا احاطه علمی یافت، و دیدهها ذات او را درك نمیكنند، و او به هیچ چیزی شباهت ندارد»
منبع : انديشه قم
صید در حال احرام ـ حكم كنیز
مناظره امام جواد(ع) با يحيي ابن اكثم
وقتی «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهای برای حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پیشنهاد ازدواج با دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان داد.
امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد.[1] مأمون این سكوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشكیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد؛ بنی عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: «این چه برنامهای است؟ اكنون كه علی بن موسی الرضا از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز میخواهی، خلافت را به آل علی برگردانی؟ بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش كردهای؟!»
مأمون پرسید: «حرف شما چیست؟»
گفتند: «این جوان «یعنی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ» خردسال است و از علم و دانش بهرهای ندارد.»
مأمون گفت: «شما این خاندان را نمیشناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش كنید و مرد دانشمندی را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.»
عباسیان از میان دانشمندان «یحیی بن اكثم» را (بدلیل شهرت وی) انتخاب كردند و مأمون جلسهای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ ترتیب داد. در آن مجلس یحیی رو به مأمون كرد و گفت: «اجازه میدهی سؤالی از این جوان بنمایم؟»
مأمون گفت: «از خود او اجازه بگیر.»
یحیی از امام جواد ـ علیهالسّلام ـ اجازه گرفت: امام فرمود: «هر چه خواهی بپرس.»
یحیی گفت: «درباره شخصی كه مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانی را شكار كرده است چه میگوئید؟[2]»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «آیا این شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حرم) كشته است یا در حرم؟ عالم به حرمت، شكار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً كشته یا به خطا، آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟ برای اولین بار چنین كاری كرده یا برای چندمین بار؟ شكار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین كاری اِبا ندارد یا از كرده خود پشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟!»
یحیی بن اكثم از این همه فروع كه امام برای این مسأله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانی و زبونی در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد به طوری كه حضار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.
مأمون گفت: «خدای را بر این نعمت سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.»
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: «آیا اكنون آنچه را كه نمیپذیرفتید دانستید؟!»
آنگاه پس از مذاكراتی كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزدیكان خلیفه، كسی در مجلس نماند.
مأمون رو به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ كرد و گفت: «قربانت گردم خوب است احكام هر یك را كه در مورد كشتن صید در حال احرام مطرح گردید، بیان كنید تا استفاده كنیم.»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «بلی، اگر شخص مُحْرِم در حِلّ (خارج از احرام) شكار كند و شكار از پرندگان باشد، كفارهاش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهای را در بیرون حرم بكشد، كفارهاش یك برّه است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شكار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد، كفارهاش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر میشود.
و اگر شخص مُحْرِم كاری بكند كه قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در «منی» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مكّه» قربانی كند. كفاره شكار برای عالم و جاهل به حكم، یكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولی در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و كفاره برده، بر عهده صاحب اوست و بر صغیر، كفاره نیست و لی بر كبیر، واجب است و عذاب آخرت از كسی كه از كردهاش پشیمان است برداشته میشود، ولی آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد.»
مأمون گفت: «احسنت ای ابا جعفر! خدا به تو نیكی كند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اكثم سؤالی بكنید، همان طور كه او از شما پرسید.»
در این هنگام ابوجعفر ـ علیهالسّلام ـ به یحیی فرمود: «بپرسم؟»
یحیی گفت: «اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ میگویم و گرنه از شما بهرهمند میشوم.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «به من بگو در مورد مردی كه در بامداد به زنی نگاه میكند و آنگاه حرام است، و چون روز بالا میآید آن زن بر او حلال میشود، و چون ظهر میشود باز بر او حرام میشود، و چون وقت عصر میرسد بر او حلال میگردد، و چون آفتاب غروب میكند بر او حرام میشود، و چون وقت عشاء میشود بر او حلال میگردد و چون شب به نیمه میرسد بر او حرام میشود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال میگردد؟ این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام میشود؟»
یحیی گفت: «نه به خدا قسم؛ من به پاسخ این پرسش راه نمیبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمیدانم،اگر صلاح میدانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «این زن، كنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانهای به او نگاه میكند و آنگاه حرام بود، چون روز بالا میآید، كنیز را از صاحبش میخرد و بر او حلال میشود، چون ظهر میشود او را آزاد میكند و بر او حرام میگردد، چون عصر فرا میرسد او را به حباله نكاح خود در میآورد و بر او حلال میشود، به هنگام مغرب او را «ظهار» میكند[3] و بر او حرام میشود، موقع عشا كفاره ظهار میدهد و مجدداً بر او حلال میشود چون نیمی از شب میگذرد او را طلاق میدهد و بر او حرام میشود و هنگام طلوع فجر رجوع میكند و زن بر او حلال میگردد.[1] . در مورد علّت ازدواج امام جواد(ع) با «امّ الفضل» دختر مأمون به كتب مفصّل مراجعه كنید.
.[2]یكی از اعمالی كه برای اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره، حرام است، شكاركردن است. در میان احكام فقهی، احكام حجّ، پیچیدگی خاصّی دارد، از این رو افرادی مثل یحیی بن اكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح میكردند تا به پندار باطل خود امام را در بن بست علمی قرار دهند!
[3] . ظهار عبارت از این است كه مردی به زن خود بگوید: پشت تو برای من یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم یا دخترم هست، و در این صورت باید كفّاره ظهار بدهد تا همسرش مجدداً بر او حلال گردد. ظهار در پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعی طلاق حساب میشد و موجب حرمت ابدی میگشت ولی حكم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره گردید.
منبع : انديشه قم
روایت: رضایت خداوند از ابوبكر و عمر؟!!
مناظره امام جواد(ع) با يحيي ابن اكثم
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون، دخترش ام الفضل را به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ تزویج كرد، در مجلسی كه مأمون و امام ـ علیهالسّلام ـ و یحیی بن أكثم و گروه بسیاری از علماء در آن حضور داشتند، یحیی به امام ـ علیهالسّلام ـ رو كرد و پرسید، روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «یا محمّد! خداوند به شما سلام میرساند و میفرماید: «من از ابوبكر راضی هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضی است؟».
نظر شما درباره این حدیث چیست؟[1]»
امام ـ علیهالسّلام ـ فرمودند: «من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولی كسی كه این خبر را نقل میكند باید خبر دیگری را نیز كه پیامبر اسلام در حجَّه الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «كسانی كه بر من دروغ میبندند، بسیار شدهاند و بعد از من بسیار خواهند بود، هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنجه را كه مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رها كنید»، امام جواد ـ علیهالسّلام ـ افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه چیز میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم»[2]
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! آیا عقلاً این روایت قابل قبول است؟» یحیی گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میكائیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: «درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظهای از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولی ابوبكر و عمر زمانی مشرك بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستی سپری كردهاند، بنابراین محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.»
یحیی گفت: «همچنین روایت شده است كه: ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».[3] درباره این حدیث چه میگویید؟»
حضرت فرمود: «این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمیشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنیامیه، در مقابل حدیثی كه از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره حسن و حسین ـ علیهماالسّلام ـ نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل كردهاند.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: «این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمیشود ولی با نور عمر روشن میگردد؟!»
یحیی اظهار داشت: «روایت شده است كه عمر هر چه گوید، از جانب مَلَك و فرشته میگوید.»
حضرت فرمود: «من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالای منبر میگفت: «من شیطانی دارم كه مرا منحرف میكند، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، حتماً عمر مبعوث میشد.»[4]
امام فرمود: «كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است»، خدا در كتابش فرموده است:
«به خاطر بیاور هنگامی را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»[5] از این آیه صریحاً بر میآید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟
هیچ یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیدهاند، چگونه خدا كسی را به پیامبری مبعوث میكند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپری كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیی گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوّت خود شك كند، خداوند میفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر میگزیند».[6] (بنابراین با گزینش الهی، دیگر جای شكی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «اگر عذاب نازل میشد كسی جز عمر از آن نجات نمییافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمیكند و نیز مادام كه استغفار میكنند، خدا عذابشان نمیكند».[7]
بدین ترتیب تا زمانی كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانی كه مسلمانان استغفار میكنند، خداوند آنان را عذاب نمیكند.[1] . علامه امینی در كتاب الغدیر (ج5، ص321) مینویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول است.
[2] .«ولقد خلقنا الإنسان و نعلم ما تولوسُ به نفسُهُ و نحنُ أقربُ إلیه من حَبل الوَرید (سوره ق: 16).
[3] .علامه امینی این حدیث را از بر ساختههای «یحیی بن عنبسه» شمرده و غیر قابل قبول میداند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلكار بوده است. (الغدیر، ج5، ص229.) «ذهبی» نیز «یحیی بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو میداند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی میكند (میزان الاعتدال، الطبعه الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار احیاء الكتب العربیه، 1382 هـ.ق، ج4، ص40.)
[4] . علامه امینی ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بودهاند (الغدیر، ج5، ص312و 316)
[5] . «وَ إذْ أخَذْ نا مِنَ الّنبییّن میثاقَهُم وَ مِنْكَ وَ مِنْ نوحٍ....» (سوره احزاب : آیه 7).
[6] . «اللهُ یَصْطفی مِنَ الملائِكهُ رُسلاً ومن النّاس» (سوره حج آیه 75).
[7] . «و ما كانَ الله لِیُعَذِّ بَهُمْ وَ أنْتَ فیهِم، و ما كانَ اللهُ مُعَذِبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرونَ» (سوره انفال آیه: 33).
منبع : انديشه قم
اثبات نبوت پیامبرـ نبوت پیامبر اسلام (ص)
مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
شنیدهاید كه مأمون [1]شیوه مبارزه با رهبران شیعه را تغییر داد. پدر و خاندان جنایتكارش، امامان شیعه و مسلمانان آگاه و با تعهد را تحت سختترین شرائط قرار داده بودند، و با انواع شكنجهها از بین میبردند واكنش طبیعی این سختگیریها، جامعه اسلامی را آماده انفجار كرده بود.
مأمون كه در میان خلفاء عباسی مردی دانشمند و سیاستمدار بود، تاكتیك مبارزه با انقلابیون را تغییر داد، و تصمیم گرفت با دعوت كردن امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به مركز، و راه دادن او به دستگاه خلافت، امام را در ذهن توده مردم بیاعتبار نماید، و موضعگیری امام و پیروان او را در برابر حكومت وقت، تباه سازد. امام كه كاملاً از نقشه خطرناك او آگاه بود، با ابتكار خاصی تمام نقشههای او را نقش بر آب ساخت، و برخلاف آنچه مأمون پیش بینی میكرد روز به روز بر محبوبیت امام در جامعه، و گرایش توده مسلمانان و غیر مسلمانان به او افزوده میشد.
روزی مأمون به نظزش رسید كه بزرگترین داشمندان مختلف آن عصر را به طوس دعوت كند و مجلسی تشكیل دهد كه آنها با امام رضا ـ علیهالسّلام ـ بحث كنند، شاید از این راه بتواند از شكوه علمی امام بكاهد. شخصی به نام نوفلی میگوید: روزی خدمت امام بودم و با او مشغول صحبت بودیم كه یاسر سرپرست كارهای امام، وارد اطاق شد و پیام مأمون را خدمت امام عرض كرد كه: دانشمندان مختلف ادیان و مكتبهای گوناگون از تمام ملتها پیش من آمدهاند، اگر صلاح میدانید با آنها گفتگو كنید، فردا اینجا تشریف بیاورید وگرنه مزاحم نمیشویم، و اگر هم مایل باشید ما خدمت برسیم؟
امام ـ علیهالسّلام ـ پاسخ داد كه بگو مقصودت را میدانم، و فردا به خواست خدا خودم خواهم آمد.
نوفلی میگوید: پس از اینكه یاسر بیرون رفت، امام رو به من كرد و گفت:... میدانی مقصود مأمون از این كار چیست؟
گفتم: فدایت شوم، مقصودش آزمایش شما است، ولی كار بیاساسی كرده،و بدكاری نموده است.
امام: چه كاری؟
نوفلی: اهل كلام و بدعت، برخلاف دانشمندان مسلمان هر چه بفرمائید، از شما مطالبه دلیل میكنند، مثلاً اگر بگوئید خدا یكی است میگویند یكی بودن او را اثبات كن، و و اگر بگوئید: محمد فرستاده خدا است، میگویند رسالت او را اثبات نما، پس از اینكه دلیل كافی هم برای آنها آورده شود، آنقدر مغالطه میكنند تا انسان نظریه خود را رها كند، و از این لحاظ این مجلس برای شما خطرناك است.
امام لبخندی زد و فرمود: میترسی كه من در پاسخ آنها بمانم؟
نوفلی: نه والله، بیم ندارم، و امیدوارم كه خداوند شما را بر آنها پیروزی دهد.
امام: میدانی مأمون كی از این كار خود پشیمان میشود؟
نوفلی: آری.
امام: آنوقت كه میبینید پیروان تورات را، با تورات، و پیروان انجیل را با انجیل، و پیروان زبور را، با زبور، و صابئین[2] را با لغت عبرانی، و هرابذه[3] را با لغت فارسی، و اهل روم را با زبان رومی و پیروان هر مكتب و هر نظریه را با زبان خودشان محكوم میكنم. وقتی كه همه آنها دست از نظریه خود برداشتند، و تسلیم نظریه من شدند، آن وقت مأمون میفهمد كه من باید رهبری جامعه را به عهده بگیرم نه او، و از كار خود پشیمان میشود. صبح شد و طبق قرار داد، امام در آن مجلس فوق العاده مهم حضور یافت... مأمون رو به (جاثلیق) ریاست دانشمندان مسیحی كرد و امام را به او معرفی نمود و از او خواست كه با امام مناظره كند و ضمناً انصاف را در بحث از دست ندهد.
جاثلیق: من چگونه میتوانم با كسی بحث كنم، كه بر اساس كتابی (قرآن) كه منكر آن هستم، و پیامبری كه به او ایمان ندارم، با من مناظره میكند؟
امام: اگر بر اساس گفتههای انجیل خودت، با تو بحث كنم قبول داری؟
جاثلیق: آیا میتوانم آنچه را انجیل گفته، و قبول نكنم؟ آری میپذیرم، هر چند به زیانم تمام شود.
امام: اكنون هر چه میخواهی بپرس تا جواب دهم؟
جاثلیق: شما درباره نبوت عیسی، و كتاب او چه میگوئید؟
امام: من آن عیسی را به پیامبری قبول دارم كه به نبوت محمد اعتراف كرده، و به ظهور او مژده داده، و منكر نبوت آن عیسی هستم كه اعتراف به نبوت محمد و كتاب او نكرده و مژده ظهور او را به امتش نداده.
جاثلیق: آیا برای پذیرفتن اخبار، و حكم كردن بر طبق آن، دو گواه مورد اطمینان لازم نیست؟
امام: چرا.
جاثلیق: شما از كجا میگوئید كه عیسی به نبوت محمد اعتراف كرده و به پیروانش مژده ظهور او را داده؟، بر اساس اعترافی كه همین الان كردید شما باید اثبات پیشگوئی عیسی از نبوت محمد، دو گواه غیر مسلمان كه مورد تأیید مسیحیها باشد بیاورید شما هم میتوانید عین همین تقاضائی را كه كردم، از ما بنمائید.
امام: منصفانه سخن گفتی، اگر گواهی شخصی عادل و مورد اطمینانی را كه پیش عیسی از دیگران مقدم بود، برنبوت محمد، اثبات كنم ، میپذیری؟
جاثلیق: مقصودت از آن شخص عادل كیست؟
امام: یوحنّای دیلمی.
جاثلیق: بهبه نام كسی را بردی كه محبوبترین افراد مسیح بوده.
امام: تو را سوگند میدهم، آیا در انجیل این هست كه یوحنا گفته: «مسیح ، از آئین محمد عربی مرا خبر داد، و به من مژده داد كه پس از او محمد میآید، و من هم این مژده را به حواریون دادم، و آنها به محمد ایمان آوردند»؟
جاثلیق: یوحنا به نبوت مردی، به خاندان و وصی او مژده داده ولی روشن نكرده چه موقعی ظهور میكند، و نام آنها را بیان نكرده.
امام: اگر كسی را بیاورم كه نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل بخواند به او ایمان میآوری؟
جاثلیق: آری، ایمان محكم.
امام رو به نسطاس رومی كرد، و فرمود: سفر سوم انجیل را چگونه حفظی؟
نسطاس: كاملاًً آن را از بر دارم.
باز امام رو به «رأس الجالوت» كرد، وفرمود: تو نمیتوانی انجیل را بخوانی؟
ـ : چرا میتوانم.
امام: سفر سوم را بیاور، و گوش كن تا من بخوانم، اگر به جایی رسیدم كه از محمد و خاندان و پیروانش یاد شده بود، شما همگی گواهی دهید، و گرنه هیچ.
امام در برابر انبوه دانشمندان، سفر سوم انجیل را از بَر میخواند تا رسید به نام پیامبر، در اینجا كمی مكث كرد، و رو نمود به دانشمند مسیحی و فرمود: ای نصرانی تو را به حق مسیح و مادرش سوگند، فهمیدی كه من عالم به انجیل هستم؟
جاثلیق: آری.
سپس امام نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل قرائت نمود[4] و بعد جاثلیق فرمود: چه پاسخی داری؟، «یا باید بگوئی آن چه خواندم انجیل نیست، یا باید بگوئی انجیل دروغ است، اما احتمال اول كه بطلانش ثابت شد، بنابراین یا باید به نبوت محمد طبق اخبار انجیل اعتراف كنی، و یا كشتنت واجب میشود چون خدا و پیامبر و كتاب خود را منكر شدهای»؟
جاثلیق: آن چه وجودش در انجیل برایم ثابت و روشن شد انكار نمیكنم و به آن اعتراف دارم.
امام حاضران مجلس را بر اعتراف او گواه گرفت، سپس به او گفت هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: حواریین عیسی، و اولین دانشمندان انجیل چند نفر بودند؟
امام: حواریین عیسی، دوازده نفر بودند و از همه بهتر و داناتر ـ الوقاـ بود.
و اما دانشمندان نصاری سه نفر بودند:
یوحنای اكبر كه در ـ1ج[5] ـ بود، و یوحنا در ـ قرقیسا[6] ـ و یوحنای دیلمی در ـ زجار[7]ـ و نزد همین یوحنا از پیامبر اسلام و خاندان و پیروانش یاد شده بود، و او همان كسی است به امت عیسی، و بنیاسرئیل مژده ظهور پیامبر اسلام را داده است.
سپس به او فرمود: به خدا سوگند ما به آن عیسی كه ایمان به محمد آورد ایمان داریم، و تنها عیبی كه عیسای شما داشت این است كه او مردی ضعیف و ناتوان بود و روزه كم میگرفت، و نماز كم میخواند.
جاثلیق با ناراحتی گفت: علم خود را تباه كردی، و ناتوانی خود را از نظر علمی آشكار نمودی، پیش از این سخن، من فكر میكردم كه شما داناترین مسلمان هستی.
امام: برای چه؟
جاثلیق: چون عیسی را مردی ناتوان و كم نماز و روزه معرفی نمودی، درصورتیكه او هیچ روزی را افطار نكرد، و هیچ شبی را نخوابید، همه روزها روزه، و همه شبها مشغول عبادت بود؟
امام: بنابراین او «كه خود خدا است» برای كه ، آن همه روزه میگرفت و نماز میخواند؟
جاثلیق: در پاسخ فروماند.
امام: اكنون من، سئوالی از تو میكنم؟
جاثلیق: بفرمائید، اگر بتوانم پاسخ میدهم؟
امام: چرا نمیپذیری كه عیسی، مردهها را بفرمان خداوند عزوجل زنده میكرد؟
جاثلیق: چون كسی كه مردهها را زنده نموده، و كور و پیس را شفا داده، او خود (پروردگار) است، و سزاوار پرستش.
امام: پیامبران دیگری هم مانند ـ یسع ـ و ـ حزقیل ـ كارهای عیسی را انجام دادهاند پس چرا كسی آنها را به عنوان خدائی نپرستید؟ و همچنین پیامبر، كارهائی مانند عیسی انجام داد ولی ما قائل به خدائی او نشدیم... اگر بنا باشد كه هر كس مرده را زنده كرد و یا كور و پیس را شفا داد، خدا باشی، سپس همه اینها را خدا حساب كن؟[8]
جاثلیق: سخن شما صحیح است، و جز ـ الله ـ خدای دیگری وجود ندارد. در اینجا امام رو به بزرگترین دانشمندان یهودی كرد، و فرمود: توجه كن، تو را به آیات دهگانه ایكه بر موسی نازل شد سوگند، آیا خبر ظهور محمد و امتش را در تورات با این عبارت، یافتهای:
«هنگامی كه آخرین امت، پیروان شتر سوار بیابند، خدا را با جدیت تسبیح میگویند، تسبیحی جدید در كنیسههای نو ظهور، در آن وقت بنیاسرائیل باید به آنها پناهنده شوند، و به حكومت آنها تن در دهند تا آرامش یابند، زیرا در دست آنان شمشیرهائی است كه در نقاط مختلف زمین ازتمام ملتهای كافر انتقام ـ مظلومین ـ را میگیردند».
آیا همینطور در تورات نوشته نشده است؟
دانشمند: چرا همینطور است.
امام رو به جاثلیق كرد و فرمود: علم تو نسبت به كتاب (شعیا) چگونه است؟
جاثلیق: حرف به حرف آن را میدانم.
امام: هر دو دانشمند را مخاطب قرار داده فرمود: این مطلب كه میخوانم ببینید از كتاب (شعیا) است یا نه: «من در خواب دیدم صورت كسی را كه سوار بر دراز گوش، و پوششهائی از نور او را فرا گرفته بود، و دیدم كسی را كه سوار بر شتر، و همانند ماه میدرخشید»؟ هردو گفتند كه (شعیا) چنین مطلبی را گفته است.
امام: روبه نصرانی كرد: و فرمود آیا این مطلب در انجیل هست كه عیسی گفته:
«من به سوی پروردگار شما، و خویش میروم و (پارقلیطا)[1]خواهد آمد و او همان كسی است كه حقانیت مرا تصدیق میكند، همان طور كه من به حقانیت او گواهی دادم، و اوهمان كسی است كه همه چیز را برای شما تفسیر میكند و او همان كسی است كه از رسوائیهای امتهای گذشته پرده برمیدارد و او همان كسی است كه ستون كفر را میشكند»؟
جاثلیق: از انجیل چیزی نقل نكردی مگر اینكه ما به آن معترفیم.
امام: آنچه گفتم در انجیل هست؟
جاثلیق : آری.
امام: ببینم، انجیل اول را وقتی كه از دست دادید، نزد كه آن را یافتید؟ و انجیل موجود را چه كسی برای شما آورد؟
جاثلیق: ما بیش از یك روز انجیل را گم نكردیم، تا اینكه به وسیله (یوحنا) و (متی) تازه و نو بدست ما رسید.
امام: چقدر شناخت تو نسبت به... انجیل و دانشمندان آن ناقص است؟ اگر چنین بود كه تو میگوئی معنی نداشت كه شما درباره انجیل دچار آن همه اختلاف شوید... وقتی كه انجیل اول مفقود شد، نصارا نزد دانشمندان جمع شدند و گفتند كه عیسی بن مریم كشته شد، و انجیل مفقود گردید، و شما دانشمند هستید، نزد شما چیست؟
(الوقا) و (مرقابوس) با آنها گفتند كه انجیل در سینه ما است، وما آن را در روزهای شنبه، بخش بخش، برای شما بیان میكنیم، از این جهت اندوهناك نباشید، و كنیسها نكنید، كه ما «به ترتیبی كه گفته شد آن را برای شما میخوانیم» تا تمام آن را جمع كنیم.
پس از این مذاكرات (الوقا) و (یوحنا) و (مرقابوس) و (متی) نشستند و انجیل فعلی را بوجود آوردند، و این چهار نفر شاگردهای شاگردان عیسی بودند، فهمیدی؟[2]
جاثلیق : این مطلب را تا كنون نمیدانستم و اكنون فهمیدم، و پایه شناخت شما نسبت به انجیل برایم معلوم گردید، و چیزهائی شنیدم كه قلبم به حق بودن آنها گواهی میدهد، و بینشم فزونی یافت.
امام: گواهی این چهار نفر نزد تو چگونه است؟
جاثلیق: گواهی آنها نافذ است، اینان دانشمندان انجیلند، و به هر چه گواهی دهند حق است.
امام: رو به اهل مجلس كرد و فرمود: گواه باشید بر او، گفتند: گواهیم، سپس به جاثلیق فرمود: سوگند به پسر، و مادرش، میدانی كه: (متی) گفته: مسیح فرزند داود فرزند ابراهیم فرزند اسحاق فرزند یعقوب فرزند یهودا، فرزند حضرون، است؟ و (مرقابوس) درباره نسب عیسی گفته: او كلمه خدا است كه خداوند او را در كالبد آدمی قرار داده و انسان گردیده. و (الوقا) گفته كه عیسی بن مریم و مادرش دو نفر انسان بودند از گوشت و خون كه روح القدس در آنها داخل شده. سپس تو میگوئی ازگواهی عیسی بر خویش این است: «به حق به شما میگویم ای گروه حواریین، به آسمان بالا نمیرود مگر آنكه از آسمان پائین آمده، مگر سوار شونده برشتر، خاتم پیامبران كه به آسمان میرود و پائین میآید» چه میگوئی درباره این سخن؟
جاثلیق: این سخن عیسی است، منكر نیستم.
امام: در مورد گواهی الوقا، و مرقابوس، و متی درباره نسب عیسی چه نظری داری؟
جاثلیق: آنها بر عیسی دروغ بستهاند.
امام: مردم! هم اكنون این دانشمند آنها را ستایش نكرد، و گواهی داد كه آنها از دانشمندان انجیلاند و گفته آنها حق است؟
جاثلیق: ای دانشمند مسلمان، دوست دارم كه مرا در مورد اینان عفو فرمائی؟
امام: بسیار خوب هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: دیگری از شما سئوال كند، نه، سوگند كه در دانشمندان مسلمان مانند تو نیست.
مناظره امام با دانشمند یهودی.
در اینجا امام رو به (رأس الجالوت) بزرگ دانشمندان یهودی كرد و فرمود: تو از من سوال میكنی یا من سؤال كنم؟
ـ : من سؤال میكنم... با كدام دلیل نبوت محمد را اثبات میكنی؟
امام: موسی بن عمران، و عیسی بن مریم، و داود نماینده خدا در زمین، به رسالت او گواهی دادهاند.
ـ : گواهی موسی را بر رسالت او ثابت كن.
امام: میدانی كه موسی به بنیاسرائیل فرمود كه: «بطور حتم پیامبری از برادران شما برای شما مبعوث میشود، حتماً او را تصدیق كنید، سخن او را بشنوید»
آیا برای بنی اسرائیل برادرانی جز فرزندان اسماعیل میدانی؟...
ـ : مطلبی را كه نقل كردید، گفته موسی است و ما آن را انكار نمیكنیم.
امام: آیا از برادران بنیاسرائیل پیامبری جز محمد برای شما آمده؟
ـ : نه.
امام: آیا آنچه گفتم صحیح نیست «و نبوت محمد را اثبات نمیكند»
ـ : چرا، ولی دوست دارم صحت آن را بوسیله تورات تأیید كنید؟
امام: آیا نمیپذیری كه تورات به شما میگوید: «روشنائی، از كوه طور سینا، آمد، از كوه ساعیر بر ما پرتو افكند و از كوه فاران بر ما آشكار شد»؟
ـ : این كلمات در تورات هست ولی مقصود از آنها را نمیدانم.
امام: من مقصود را بیان میكنم: مقصود از این جمله (نور از طرف طور سینا آمد) مطالبی است كه به عنوان وحی خداوند به موسی بر كوه طور نازل فرمود. و مقصود از جمله (پرتو افكند بر مردم از كوه ساعیر)، «ساعیر» كوهی است كه خدا بر آن به عیسی وحی مینمود. و مقصود از جمله (از كوه فاران بر ما آشكار شد)، «فاران» كوهی است از كوههای مكه، بین آن و مكه مسافت یك روز راه فاصله است. و «شعیای پیامبر» در مطالبی كه تو و یارانت آن را جزء تورات میدانید گفته:
«دو سوار دیدم كه زمین برای آنها روشن شده بود، یكی سوار بر درازگوش و دیگری سوار بر شتر»
مقصود از سوار بر درازگوش، و سوار بر شتر چیست؟
ـ : نمیدانم شما بفرمائید.
امام: مقصود از اولی عیسی، و از دومی محمد است، آیا انكار میكنی كه این جزء تورات باشد؟
ـ : نه.
امام: (حیقوق) پیامبر را میشناسی؟
ـ : آری میشناسم.
امام: او گفته و كتاب شما به آن گواهی میدهد: «خداوند از كوه فاران سخنی روشنگر آورد، و آسمانها از تسبیح احمد و پیروانش پرشد، او لشكر خود را در دریا حمل میكند چنانكه در صحرا... برای ما كتاب نو میآورد بعد از خراب شدن بیتالمقدس».
«مقصودش از كتاب، قرآن است» آیا این مطلب را میدانی و به آن معتقدی؟
رأس الجالوت: حیقوق پیامبر، این مطلب را گفته و ما منكر نیستیم.
امام: داود در زبور گفته، و تو آنرا میخوانی: «خدایا به پادازنده سنت پس از فترت را مبعوث كن».
آیا جز محمد پیامبری را میشناسی كه «چنین كاری را انجام داده باشد»؟
ـ : این گفته داود را قبول داریم و انكار نمیكنیم، ولی مقصودش از این سخن عیسی است...
امام: نفهمیدی، زیرا عیسی با سنت ـ پیش از خود ـ مخالفت نكرد و با سنت تورات موافق بود تا هنگامیكه خدا او را بسوی خود بالا برد، و در انجیل نوشته: و او سنگینیها را سبك میكند، وهر چیزی را برای شما توضیح میدهد، و او به من گواهی میدهد همانطور كه من باو گواهی دادم، من برای شما مثلها آوردم و او «توضیح آنها» را برای شما خواهد آورد. آیا معتقدی كه این مطلب در انجیل هست؟
ـ : آری انكار نمیكنم.
امام: درباره پیامبرت موسی سؤالی از تو دارم؟
ـ : بپرس.
امام: دلیلی كه نبوت موسی را اثبات میكند چیست؟
ـ : معجزاتی آورد كه هیچیك از انبیاء پیش از او نیاورد.
امام: مانند چه؟
ـ : مانند شكافتن دریا، تبدیل كردن عصا به مار زنده و ... معجزات دیگری كه هیچكس نمیتواند مانند آن را بیاورد.
امام: درست میگوئی «هیچكس از مردم عادی كارهائی را كه موسی انجام میداد نمیتواند انجام دهد، ولی اگر شخص دیگری هم ادعای نبوت كندو معجزاتی هم داشته باشد، آیا بر شما لازم نیست او را تصدیق كنید؟»
ـ : نه، مگر اینكه او هم معجزاتی مانند موسی داشته باشد.
امام: بنابراین چگونه شما به انبیاء پیش از موسی اعتقاد دارید، در صورتیكه آنها معجزات موسی را نداشتند؟
ـ : لازم نیست معجزاتشان عین معجزات موسی باشد، همین مقدار كه معجزه داشته باشند برای تصدیق نبوتشان كافی است.
امام: بنابراین پس چرا شما به نبوت عیسی ایمان نمیآورید، او هم معجزه داشت، مرده را زنده میكرد، كور و پیس را شفا میداد، از گل مجسمه میساخت و در آن میدمید، به صورت پرندهای در میآمد؟
ـ : اینها همه نقل قول است، ما كه زمان عیسی نبودهایم تا ببینیم این كارها را انجام داده یا نه.
امام: مگر زمان موسی بودهای، و معجزات او را دیدهای، آیا اینطور نیست كه در مورد موسی هم تنها اخبار افراد مورد اطمینان از یاران موسی معجزات او را ثابت میكند؟
ـ : چرا همینطور است.
امام: در مورد عیسی هم مانند موسی خبرهای متواتر و قطعی به شما رسیده كه عیسی چه كارهائی را انجام داده، پس چهطور كارهای موسی را تصدیق میكنید ولی عیسی را نه؟
دانشمند یهودی در پاسخ فروماند، ولی امام ادامه داد و فرمود: در مورد محمد ـ صلی الله علیه و آله - و هر پیامبری را كه خداوند برانگیخته نیز مطلب همینطور است.
یكی از معجزات محمد ـ صلی الله علیه و آله - این بود كه او یتیمی بود بینوا، چوپان و كارگر، و نوشتن نمیدانست، كلاس درس ندیده بود، و با این وصف پس از بعثت قرآنی آورد كه در آن داستانهای پیامبران و اخبار آنها كلمه به كلمه نقل شده، و خبرهای پیشینیان، و آیندگان تا قیامت در آن درج گردیده است. علاوه بر این، او اسرار و رازهای مردم را بازگو میكرد، و به آنچه در خانههاشان بود خبر میداد و معجزات بیشمار دیگر.
ـ : معجزات عیسی و محمد، برای ما ثابت نشده، و از این لحاظ ما نمیتوانیم رسالت آنها را تصدیق كنیم.
امام: یعنی میخواهی بگوئی اینها كه معجزات عیسی و محمد را نقل میكنند دروغگو هستند «ولی آنها كه معجزات موسی را نقل كردهاند راستگو»؟
دانشمندان یهودی پاسخی نداشتند.
مناظره امام رضا ـ علیهالسّلام ـ با بزرگ زردشتیان:
سپس بزرگ زردشتیان به گفتگوی با امام دعوت شد.
امام، از او پرسید كه دلیل تو به نبوت زردشت چیست؟
گفت: او چیزهائی برای ما آورده كه پیش از او كسی نیاورده بود، ما او را ندیدهایم ولی از پدران ما به ما رسیده كه او چیزهائی را برای ما حلال كرده كه دیگران نكردهاند، از این جهت ما پیرو او شدیم.
امام: از راه اخبار پیشینیان نبوت او برای شما ثابت شده؟
ـ : آری.
امام: این اخبار در مورد نبوت پیامبران، و موسی و عیسی و محمد هم هست، پس چرا به نبوت اینها اعتراف نمیكنید؟
ـ : دیگر نتوانست چیزی بگوید.
ابهت خاصی مجلس را فرا گرفته بود، و دیگر كسی چیزی نمیگفت، امام، خطاب به حاضرین نمود و فرمود: اگر در میان شما كسی هست كه مخالف با اسلام باشد، بدون اینكه شرم كند هر چه میخواهد سؤال كند؟
شخصی به نام عمران از جای برخاست و گفت: ای دانشمند، اگر دعوت به سؤال نمیكردید اقدام به پرسش نمیكردم، كه من در كوفه و بصره و شام و جزیره رفتهام و با متكلمین بحث كردهام و هنوز كسی نتوانسته است برای من «خدای» یگانهای را ثابت كند كه جز او قیام به وحدانیت خود ندارد، اجازه میدهی بپرسم؟
امام: اگر در میان این جمع شخصی بنام (عمران الصابی) باشد تو هستی:
ـ : من همان هستم.
امام: سؤال كن، ولی انصاف را از دست نده، و از پرگوئیهای بیمورد و ستم در بحث بپرهیز.
عمران: به خدا، تنها منظورم یافتن حقیقت است.
امام: سؤال كن.
مردم برای اینكه مناظره امام و عمران را بهتر بشنوند به هم فشار آورده و نزدیكتر شدند.
و عمران شروع به سؤال كرد و امام پاسخ میداد، تا اینكه تمام شبهات او حل شد، پس از واضح شدن حقیقت، با كمال شهامت در برابر انبوه جمعیت، به یكتائی خدا، و رسالت خاتمانبیا شهادت داد، و سپس رو به قبله كرد و به سجده افتاد.
نوفلی گوید: وقتی كه متكلمین، كیفیت مناظره و تسلیم شدن عمران را مشاهده كردند، با توجه به اینكه او كسی بود كه تا كنون هیچكس در فن مناظره، بر او پیروز نشده بود، هیچكدام جرأت بحث كردن با امام را نداشتند، لذا مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند.
من با گروهی از یاران بودم كه «محمد بن جعفر» دنبال من فرستاد، پیش او رفتم، او به من گفت: نوفلی دیدی دوستت امروز چه كرد؟ به خدا گمان نمیكردم كه علی بن موسی ـ علیهالسّلام ـ بتواند اینگونه بحث كند، وتا كنون ما او را اینگونه نشناخته بودیم، مگر وقتیكه در مدینه درس كلام میگفت و مردم هنگام حج رفتن نزد او میآمدند، و مسائلی از حلال و حرام سؤال میكردند،و گاه میشد با كسی كه میآمد مناظره میكرد.
محمد بن جعفر: من میترسم كه این مرد (مأمون) به امام حسد برد، و او را مسموم كند، یا بلای دیگری بر سرش آورد، به او بگو در اینگونه مجالس شركت نكند.
نوفلی: از من نمیپذیرد، و تنها مقصود این مرد (مأمون) این بود كه او را بیازماید كه آیا چیزی از دانش پدرانش نزد او هست یا خیر.
محمد بن جعفر: از قول من به او بگو عمویت مایل نیست در اینگونه مسائل وارد شوی و از جهت مختلفی دوست دارد كه اینگونه برخوردها را نداشته باشی.
نوفلی: وقتی خدمت امام رسیدم و پیغام عمو را به او رساندم، امام لبخندی زد، سپس فرمود، خدا عمویم را حفظ كند، چه خوب میشناسم او را، چرا مایل نیست؟
این را بگفت و خدمتكارش را صدا زد، و به او گفت: برو سراغ عمران و او را پیش من بیاور.
من گفتم: فدایت شوم من میدانم عمران كجاست، او نزد یكی از برادران شیعه است،
فرمود: مانعی ندارد، مركبی برای او بیاورید. سوارش شدم و او را آوردم امام به او خوشآمد گفت و یك لباس و یك مركب، و ده هزار درهم هم به او هدیه داد.
گفتم: فدایت شوم، مانند جدت امیر المؤمنین ـ علیهالسّلام ـ رفتار كردی.
فرمود: چنین باید كرد. سپس فرمود شام آوردند، مرا طرف راست خود نشاند، وعمران را طرف چپ و با امام شام را صرف كردیم...
پس از آن مجلس، متكلمین از مكتبهای مختلف، پیش عمران جمع میشدند، و او نظریههای آنان را باطل میساخت تا اینكه از او اجتناب كردند...
[1] . فرزند هارون، از خلفای بنیالعباس، متوفی 218 هجری در سن 48 سالگی، مدت خلافتش بیستسال و پنج ماه و چند روز (دائره المعارف فرید وجدی).
[2] .طبق گفته دانشمند معروف، راغب در مفردات، صائبین جمعیتی از پیروان نوح بودهاند، و اقوال دیگری هم در تفسیر این كلمه هست (مراجعه كنید به تفسیر نمونه ج1 ص 197).
[3] . این كلمه فارسی است و به معنای: بزرگان هند، و به قولی دانشمندان آنها، خدمتگذاران آتش در آئین مجوس (المنجد).
[4] . برای آشنا شدن كامل با پیشگوئیهای انجیل از نبوت پیامبر اسلام به كتاب (انیس الاعلام جلد 5) نوشته یكی از دانشمندان مسیحی كه مسلمان شده، مراجعه فرمائید.
[5]. نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[6] . نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[7] . نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[8] . این قسمت خیلی مفصل بود و تلخیص شد.
[1] . برای توضیح این كلمه ر.ك: به كتاب انیس الاعلام ج1، ص 8.
[2] . ر.ك به: انیس الاعلام ج 2، ص 61.
منبع : انديشه قم
انديشه قم
انديشه قم