-
در تاريخ نويسی جديد به وقايعی که زمان شان از ٥٠ سال ( يعنی دو نسل ) گذشته باشد ، « وقايع تاريخی » می گويند . قيد ٥٠ سال ( يا دو نسل ) شايد برای اينست که پس از ٥٠ سال ، قهرمانان يا ضدقهرمانان يک واقعه ـ عموماً ـ درگذشته اند و موّرخ با فاصله گيری زمانی از رويدادها و عوامل سازنده آنها ، بهتر و منصفانه تر می تواند به بررسی و تحليل حوادث بپردازد ، با اين حال ، امروزه از نوعی تاريخ بنام «تاريخ بلافاصله» ( Histoire Immédiate ) ياد می کنند که ناظر بر وقايع مهم ٢٥ تا ٣٠ سال اخير است ( مانند وقايع دانشجوئی ماه مه ١٩٦٨ فرانسه يا انقلاب اسلامی ١٣٥٧ ايران ) .
-
وجه يا وجوه مشخصه يک رویداد تاريخی اين است که :
* رویداد به گذشته تعلّق داشته باشد .
**رویداد يگانه و بی مانند ( Singulier ) باشد .
*** آن رویداد ـ چه مثبت و چه منفی ـ برحيات سياسی ـ اجتماعی يک جامعه و از اين طريق بروجدان عمومی جامعه تأثير آشکار و درازمدت گذاشته باشد . بنابراين طول زمانی و تداوم درحافظه جمعی ، وجه مشخصه ديگر وقايع بعنوان « وقايع تاريخی » است . تاريخ با سياست پيوندی نزديک دارد امّا بايد گفت که هررويداد سياسی ، تاريخی نيست . چرا که مضمون سياست ـ اساساً ـ مضمونی بلافاصله ، حال و حیّ و حاضر است به عبارت ديگر : تنها بعضی از وقايع سياسی می توانند تاريخی بشمار آيند (مانند همين کودتای ٢٨ مرداد ٣٢)
در ايران با وجود يک سُنّت ديرپای تاريخ نويسیِ « خِرَدگرا » ( مانند تاريخ طبری ، تاريخ يعقوبی ، تاريخ مسعودی و تاريخ بيهقی ) بعلت حملات و هجوم ها و حاکميت حکومت های قبيله ای ، رَوَند تکامل اجتماعی ايران و ازجمله تاريخ نويسی « خِرَدگرا » نيز رو به زوال گذاشت . استيلای ديرپای حکومت های قبيله ای برايران نوعی اخلاق و عَصَبيّت ايلی ـ قبيله ای را در جامعه ما نهادينه کرد بهمين جهت تاريخ ايران ـ عموماً ـ تاريخ عَصَبيّت ها و عصبانيّت هاست . در رفت و آمـدهـا و کشاکش های قبايل مختلف ، جامعه ايران از يک عَصَبيّت به يک عَصَبيّت ديگر پرتاب گرديده است . تاريخ اجتماعی ما ( و از جمله تاريخ انديشه سياسی در ايران ) نيز بازتاب همين عَصََبيّت ها و عصبانيّت ها و عواطف است ، در٦٠ ـ ٧٠ سال اخير ، نوعی « تاريخ حزبی » يا « تاريخ ايدئولوژيک » به عنصر عَصَبيّت در فرهنگ سياسی ما جان تازه ای بخشيده است . با چنين خصلت ديرپائی است که ما به تاريخ و شخصيّت های تاريخی مان نگاه می کنيم : « شخصيت های دلپذير » مان آنچنان پاک و بی بديل وبی عيب اند که تن به « امامان معصوم » و «قهرمانان صحرای کربلا» می زنند ( مانند ميرزاتقی خان اميرکبير و دکترمحمدمصدق ) و برعکس ، «شخـصـيـّت هـای نادلپسند» مان آنچنان سياه و ناپاک و نابکارند که فاقد هرگونه خصلت نيکوی انسانی يا عمل مثبت اجتماعی می باشند ( مانند رضاشاه و محمدرضاشاه و قوام السلطنه و . . . ) . ما ميراث خوار يک تاريخ عَصَبی و عصبانی هستيم و بهمين جهت است که همواره ، حال و آينده را فدای اين گذشته عَصَبی و ناشاد کرده ايم .
-
ازطرف ديگر : ما ملتی هستيم که همواره دوستدار پيروزی ها وکاميابی های بزرگ و در عين حال آسان هستيم و آنجا که دچار شکست و ناکامی می شويم بجای نگريستن به خويش ودرک کمبودها وکم کاری های خود با توسل به تئوری توطئه ، « دست انگليس » و « عوامل خارجی » را عمده می کنيم . تئوری توطئه ـ درواقع ـ توجيهی است برای ناآگاهی ها و ندانم کاری هامان و مرهمی است که روان زخم خورده ما را آرام می کند ، نمونه اش را در دو واقعه بسيار نزديک بهم می توان ديد : يکی در جريان ٣٠ تير ١٣٣١ که بعنوان قيام ملّی ٣٠ تير از آن ستايش ها می کنيم و ديگری جريان ٢٨ مرداد ٣٢ است که از آن بعنوان « کودتای انگليسی ـ آمريکائی و . . . ياد می کنيم .
-
روشن است آنجا که عواطف و احساسات و عَصَبيّت های سياسی ـ حزبی حاکم باشد جائی برای انصاف ، اعتدال وعقلانيّت سياسی باقی نمی ماند . . . ما سال هاست که در اين فضای وهم آلودِ «يزدان» و «اهريمن» نَفَس می کشيم و با شخصيت های دلخواه خويش ، « حال » می کنيم !
از اين گذشته ، هيچ لازم نيست که ما بخواهيم کودتای ٢٨ مرداد را « فراموش » کنيم بلکه مانند بسياری از ملل آزاد و متمدّن جهان با فاصله گرفتن از عَصَبيّت ها و عاطفه های سياسی ، وقايع آن دوران ( و از جمله کودتای ٢٨مرداد)را می توانيم « موضوع » مطالعات منصفانه قرار دهيم . از ياد نبريم که ملّت هائی هستند که تايخ معاصرشان ، بسيار خونبارتر از تاريخ معاصر ما است ( مانند اسپانيائی ها ، شيليائی ها و آفريقای جنوبی ها ) امّا آنها با گذشت و آگاهی و اغماض ( و نه فراموشی ) و با نگاه به آينده کوشيدند تا بر گذشته خونبار و ناشاد خويش فائق آيند و تاريخ شان را عامل همبستگی ، آشتی و تفاهم ملی سازند . داشتن اين تفاهم ـ و يا درست تر بگويم ـ داشتن اين تاريخ ملّی می تواند سقفی برای ايجاد جامعه مدنی بشمار آيد ، چراکه جامعه مدنی تبلور يک جامعه ملی است و جامعه ملی نيز تبلور داشتن تفاهم ملّی بر روی يک سری ارزش ها ( ازجمله برروی حوادث و شخصيت های تاريخی ) است .
-
تلاش : از مهمتر ين پيامدهای ٢٨ مرداد ،گسست ژرف ، جدائی شگفت آور و دشمنی آشتی ناپذير ميان نيروهای سياسی ـ روشنفکری مان بوده است . هنوز هم بسياری از صفبندی ها و گفتمان سياسی رنگ گرفته از اين واقعه است .
آيا دستيابی به همبستگی و توافق ملی که ضرورت آن امروز بيشتر از هميشه احساس می شود ، موکول به خاتمه دادن به اين ستيز تاريخی است ؟ در پيشگفتار کتاب مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايرانی آمده است : شايد هيچگاه در باره دخالت ١٩٥٣ - ٢٨ مرداد
١٣٣٢ و دخالت آمريکائيها در سرنگونی دولت مصدق - چه از لحاظ پژوهشی و چه غير از آن اتفاق نظر کلی حاصل نشود . “ آيا شما با اين ديدگاه موافقيد ؟
ميرفطروس : همانطوريکه گفته ايد : ٢٨ مرداد ٣٢ باعث جدائی ها و دشمنی های آشتی ناپذير ميان نيروهای سياسی و روشنفکری ما شده است ، به نظر من حتی ظهورآيت الله خمينی و بروز انقلاب اسلامی نيز « محصول » اين جدائی ها و دشمنی های آشتی ناپذير بوده است وگرنه با آنچه که قبلاً ( در نشريه تلاش ) گفتيم : دو ـ سه سال قبل از انقلاب ٥٧ ، خمينی در نَجَف آنچنان بی پايگاه و مأيوس و نااميد بود که خواستار بازگشت به ايران و رفتن آبرومندانه به قم بود !
مهم نيست که اين « ستيز تاريخی » را « خاتمه يافته » تلقّی کنيم ، بلکه مهم اينست که اينک ( و در اين شرايط حسّاس و سرنوشت ساز ) بدانيم که بين منافع ملّی و مصالح سياسی ـ ايدئولوژيک کداميک ارجحيّت يا اولويّت دارند ؟ متاسفانه در جريانات منجر به انقلاب ٥٧ و استقرار حکومت اسلامی ، بسياری از رهبران و « ريش سفيدان سياسی » ما آنچنان در عَصَبيّت و اسارت ٢٨ مرداد بودندکه بدون درک حَساسيّت شرايط نتوانستند به اولويّت ها و وظائف ملّی خويش عمل کنند ( البته غير از دکتر غلامحسين صديقی و دکتر شاپور بختيار ) با آنچه که آلان می بينيم ظاهراً سروران سياسی ما با جدال ها و عَصَبيّت های به اصطلاح سياسی می خواهند ٢٥ سال ديگر هم به عمر حکومت اسلامی حاکم اضافه کنند و . . .
-
تلاش : نخستين عکس العمل رسمی برعليه قرارداد غيرعادلانه دارسی و در برابر شرکت نفت ايران و انگليس بصورت لغو يکجانبه اين قرارداد در سال ١٣١١ از سوی رضا شاه صورت گرفت . سخنان تقی زاده ، شانزده سال بعد ، در برابر مجلس پانزدهم نيز مؤيد اين روايت تاريخی است . اقدام رضاشاه و دخالت وی در پروسه مذاکرات با تغيير اندکی ( افزايش ٢٠در صد به سهم ايران ) به تمديد آن قرارداد انجاميد . و اين امر از سوی نسل بعدی و رهبری نهضت ملی شدن نفت بعنوان “ خيانت رضاشاه “ و “ طرفداری “ وی از منافع انگليسها در تاريخ ثبت شد . اتهام خيانت و وابستگی از سوی همان نيروها دامن تقی زاده ( وزير دارائی و سرپرست هيئت نمايندگی ايران در مذاکرات آن زمان ) را نيز گرفت .
بعدها لايحه الحاقی (گس ـ گلشائيان) نيز نه بعنوان طرحی ناتوان وناقص در استيفای حقوق ملت ايران از قرارداد نفتی فوق ، بلکه بعنوان سند “ خيانت “ دولت ساعد و وابستگی وی و گلشائيان به منافع بيگانه از سوی مجلس پانزدهم و با پافشاری و سرسختی اقليت به رهبری مکی ، حائری زاده ، بقائی و آزاد از درون مجلس و به کمک دکتر مصـدق از بـيرون ، رد شد .
متاسفانه وحشت از فضای خودساخته “ اتهام خيانت به منافع ايران “ و وسواس و پايبندی بيش از حد به حيثيت و اعتبار خود ، از سوی رهبری نهضت ملی شدن نفت در روابط خارجی ايران نقش اساسی بازی نمود .
آيا تنها نگاه از زاويه “ خدمت “ و يا “ خيانت “ در توضيح ناکاميهای ايران در بهره برداری عادلانه حقوق خود از منابع نفتی ، کفايت می کند ؟ مرز ميان حيثيت و اعتبار شخصی سياستمداران و دولتمردان و منـافع کشـور کجاست ؟
ميرفطروس : بطوريکه درجائی ديگر گفته ام در تاريخ معاصر ما ، سرنوشت ايران را دو مسئله اساسی رقم زده است يکی : نفت ، و ديگری همسايگی با دولت روسيه ( و بعد اتحاد شوروی ) ، بی معنا نيست اگر بگوئيم تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است ! مسئله نفت و خصوصاً استيفای حقوق ايران از شرکت نفت انگليس از ديرباز آرزوی بسياری از سياستمداران ايـرانی بـوده ( از رضاشاه بگيريد تا محمدرضاشاه و قوام السلطنه و رزم آراء و دکتر مصدق ) مثلاً رضاشاه در جلسه هيأت وزيرانش با عصبانيّت متن قرارداد ١٩٠١ دارسی را پاره کرد و در ميان شعله های آتش انداخت و بدنبال آن ـ از طريق مصطفی فاتح ـ به سرجان کدمن ( رئيس شرکت نفت انگليس ) پيغام داد که : « ايران ديگر نمی تواند تحمّل کند و ببيند درآمدهای عظيم نفت به جيب خارجيان سرازير شود در حالی که خود ، محروم از آنهاست » . . . . در واقع اولين گلوله برای ملّی کردن صنعت نفت از همين لحظه ، شليک شد .
-
با تهديدات رضاشاه ، سرجان کدمن سرانجام پذيرفت که شرکت نفت ٢٠درصد از سهام را بطور رايگان به ايران واگذار کند و بابت هرتُن نفت توليد شده ، دوشلينگ به ايران پرداخت نمايد . از اين گذشته متعهد شد که منطقه امتياز استخراج نفت را به ميزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض خواست که مدت امتياز ، سی سال افزايش يابد .
پيشنهاد سرجان کدمن با مخالفت هيأت نمايندگی دولت ايران ( به سرپرستی سيد حسن تقی زاده ، وزيردارائی ) روبرو گرديد بطوريکه اعلام گرديد که دولت ايران قرارداد ١٩٠١ دارسی را ـ يکطرفه ـ لغو خواهد کرد زيرا که منافع ايران را تأمين نمی کند . با اين تهديد ، دولت انگليس طی يادداشت تندی ضمن اعتراض به دولت ايران ، رضاشاه را به « اقدامات نظامی » تهديد کرد و حتی به آرايش ناوگان جنگی خود در خليج فارس پرداخت و کوشيد تا اعرابِ جنوب ايران را به شورش و طغيان وادارد . اين تهديدات و تحريکات نظامی ، رضاشاه را هراسان ساخت و با توجه به نيازهـای مالـی دولـت ايران ، در مذاکرات بعدی ، خودسرپرستی هيأت را برعهده گرفت و در نهايت پيشنهاد انگليسی ها را پذيرفت . در اين قرارداد ( که به قرارداد ١٩٣٣معروف است ) با اينکه ايران توانست به سهم بيشتری دست يابد و منطقه عمليات شرکت نفت را نيز از ٥٠٠ هزار مايل مربع به ١٠٠ هزار مايل مربع کاهش دهد و حق انحصاری شرکت نفت انگليس را در ساختن لوله های نفت تا سواحل خليج فارس لغو کند ، امّا تمديد مدت قرارداد به ٣٠ سال ديگر ، اقدامات رضاشاه را بـا يک اشتبـاه بزرگ همـراه ساخـت . خطائی که سيد حسن تقی زاده ( وزيردارائی رضاشاه ) از نقش خود در آن بعنوان « آلت فعل » يادکرده است .
-
نکته ای را که بايد به آن توجه داشت اينست که در اين هنگام ، ايران در بين دوسنگ آسياب قدرت های استعماری ( روس و انگليس ) قرار داشت و هرگونه قراردادی با توجه به موقعيت و ملاحظات سياسی اين دوقدرت بزرگ استعماری انجام می گرفت .
بنابراين مواضع سياسی سياستمداران وقت می بايستی در کادرفشارهایاين«دوسنگ آسياب» درک گردد و اگر بپذيريم که سياست را هنرِتحقّق ممکنات تعريف کرده اند ، بنابراين با توجه به سلطه سياسی ـ نظامی روسيه و انگليس درمنطقه ، بسياری از سياستمداران و دولتمردان ايران در اين دوران بدنبال تحقّق « ممکنات » بوده اند و نه « مطلوبات » و آنان که خواسته اند در هاله ای از آرمان گرائی و مطلوب خواهی ، عمل کنند ، نه تنها خود ، بلکه جامعه ايران را به پرتگاه های بی بازگشت سوق داده اند ، کودتای ٢٨ مرداد و سرنوشت دکتر محمد مصدق و نتايج بعدی آن ، نمونه ای از اين «آرمان گرائی» و « مطلوب خواهی » می تواند باشد . با توجه به اين نکته مهم ، بعد از رضاشاه ، مسئله استيفای حقوق ايران از شرکت نفت انگليس در دولت های ساعد ، قوام ، رزم آرا و دکتر محمد مصدق نيز دنبال گرديد .
-
نکته ای را که در اشاره شما به قرارداد « گس ـ گلشائيان » و دولت ساعد مراغه ای بايد افزود اينست که قرارداد « گس ـ گلشائيان » زمانی از طرف ساعد به مجلس ارائه شد که فقط چهار روز به پايان دوره پانزدهم مجلس باقی مانده بود ، آيا اين مسئله ، آگاهانه يا عامدانه و ناشی از هوشياری سياسی ساعد مراغه ای بود ؟ آيا اومی خواست که درکشمکش ها و بحث ها و جدال های مرسوم مجلس در باره اينگونه قراردادها ، عمر چهار روزه مجلس بپايان رسد تا او از فشار دولت انگليس در تحميل قرارداد « گس ـ گلشائيان » رهائی يابد ؟ در هرحال ، با سخنرانی ٤ روزه حسين مکّی در مجلس و در نتيجه ، با پايان رسيدن عمر مجلس پانزدهم اين قرارداد فرصت تصويب يا رد نيافت و به رأی گذاشته نشد . از اين گذشته بايد اشاره کنم که اولين نشانه های سياست « موازنه منفی » ( که بعدها به سياست اساسی دکتر مصدق در باره نفت بَدَل گرديد ) از نخست وزيری ساعد آغاز شد . او ضمن مخالفت شديد با تقاضای شوروی ها در باره امتياز نفت شمال ( در سال ١٣٢٣ ) ، بررسی پيشنهادات شرکت های نفتی کشورهای ديگر را نيز به بعد از خروج نيروهای متفقين از ايران موکول کرد ( در آن زمان سی هزار سرباز روسی در ايران مستقر بودند ) . ردّ تقاضای دولت شوروی از طرف ساعد مراغه ای ( که زمانی نيز سفير ايران در مسکو بود ) به يک جنجال بزرگ سياسی تبديل شد بطوريکه « کافتارادزه » ( فرستاده مخصوص دولت شوروی به ايران ) برخلاف اصول ديپلماتيک و بدون رعايت آداب يک ميهمان در ايران ، طی يک کنفرانس مطبوعاتی در تهران ، ساعد ( نخست وزير ) را بشدت مورد توهين و حمله قرارداد و بدنبال توهين و تهاجم «کافتارادزه» حزب توده نيز با براه انداختن تظاهرات گسترده ( زير چتر حمايت سربازان مسلّح شوروی ) با شعار «مرگ بر ساعدِ فاشيست !» خواستار « نفت شمال برای شوروی » گرديد . جالب است که در اين تظاهرات گسترده ، بسياری از شرکت کنندگان نا آگاه و « تودهء هميشه در صحنه » ، شعار «مرگ بر ساعدِ فاشيست !» را « مرگ بر ساعتِ فاشيست ! » تلفظ می کردند . . . در اين ميانه ، دکتر مصدق نيز از حملات و توهين های نشريات حزب توده در امان نماند بلکه او را نيز ( بخاطر مخالفت شجاعانه اش با تقاضای شوروی ها ) « سمبل اشرافيّت پوسيده » ، «سياستمدار مرتجع و کهنه پرست» و « عامل امپرياليسم » ناميدند !!
-
دولت رزم آرا ( شوهر خواهر صادق هدايت ) نيزکه در کشاکش بين دولت های روسيه و انگليس ، بدنبال نيروی سومی ( آمريکا ) بود ، با اجرای اصلاحات گسترده اداری و اجتماعی ( از جمله در خصوص تقسيم اراضی دولتی بين روستائيان و تشکيل انجمن های ايالتی و ولايتی مندرج در قانون اساسی مشروطيت ) در مسئله نفت هم ضمن درخواست نصانصف (٥٠ ـ ٥٠) سود حاصله از درآمد نفت ، برآموزش ده ساله ايرانيان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگليسی و هندی شرکت نفت تأکيد ورزيد . اين طرح با حمايت و همدلی آمريکائی ها ( که در آن زمان واقعاً از دوستان و حاميان ايران بودند ) همراه بود و براساس آن برای اولين بار ، ايران اجازه می يافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگليس را در بنـادر ايـران زير نظـر داشـته باشـد و . . . اين طرح معقول و ممکن ( و نه مطلوب ) متأسفانه در هياهوها و جدال ها و جنجال های نمايندگان مجلس و روزنامه های وابسته به آنان تحقّق نيافت بطوريکه شخصيّت حقوقدان و برجسته ای چون دکتر مصدق از تريبون مجلس خطاب به رزم آرا فرياد کرد :
« اين طرح اگر به تصويب برسد ، من با دست خودم ترا می کُشم ! »