-
2 - ايوب سجستانى: او نيز از تابعين بود. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج3، از ص3 تا ص14) راجع به او مىنويسد: و از ايشان سرور عباد و رهبان، منور به يقين و ايمان، سجستانى ايوب بن كيسان است.وى فقيهى دانشمند و عابدى بود كه بسيار به حج مىرفت. از مردم مأيوس و با خدا مأنوس بود.
ايوب از انس بن مالک و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين و ابوقلابه حديث نقل مىكرد.
اردبيلى در جامع الرواة ج 1 ص 111 گويد: ايوب بن ابى تميمه كيسان سختيانى العنزى البصرى، كنيه اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود. عمار خود بنده اى آزاد شده بود بنابراين او آزاده شده شخصى آزاده شده به شمار مىآيد. سرش را سالى یک بار مىتراشيد و چون موهايش بلند مىشد فرق باز مىكرد. وى در سال 131 هجری قمری در پى انتشار طاعون در بصره، از دنيا رفت.
3 - صالح مرى: پدرش بشير نام داشت. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6 ، ص 165) درباره او مىنويسد: قارى پرارج و واعظ پرهيزكار ابوبشير صالح مرى، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود. نيكان را به حركت وامىداشت و با بدان به ستيزه برمىخاست.
از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزنى و منصور بن زاذان وجعفر بن زيد و يزيد رقاشى و ميمون بن سياه و ابان بن ابىعياش و محمّد بن زياد و هشام بن حسان و جريرى و قيس بن سعد و خليد بن حسان روايت نقل مىكرد.
4 - عتبه غلام: آزاده بزرگوار و پاک از تيرگيها و بيدار به شهادت و كلام. عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وى عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش از پدرش از دنيا رفت. از رباح قيسى درباره تسميه او به غلام پرسش كردند، گفت: او مردى متوسّط الحال بود. امّا ما او را غلام مىناميديم زيرا او در عبادت غلام رهان بود. وى در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد. ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء (ج 6 ص 226 تا 238) مفصلاً درباره او سخن گفته است.
5 - حبيب فارسى: ابونعيم در حلية الاولياء (ج 6 ص 149) گويد: ابومحمّد فارسى از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود. حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب گشت كه چشم از دنياى فانى بپوشد و به جهان آخرت روى كند. او فقط در چهار بار مجموعاً چهل هزار (درهم) صدقه داد.
6 - ابو يحيى مالک بن دينار: ابونعيم طى شرح مفصلى در حليةالاولياء (ج 2 از ص 357 الى ص398) درباره او مىنويسد: او عارف و خدا ترس بود. شهوت هاى دنيوى را ترک گفته و در مبارزه با نفس بر آن پيروز مىشود.
-
استجابت دعاى امام سجّاد عليه السلام
از ثابت بنانى نقل شده است كه گفت: من به همراه عدّه اى از عباد بصره همچون ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالک بن دينار به حج مشرف شده بوديم. چون به مكّه رسيديم متوجّه كمبود آب شديم. كمبود بارندگى موجب تشنگى بيش از حد مردم شده بود. مكيان و زائران خانه حق، به ما التماس كرده و مىخواستند كه آبشان دهيم. آنگاه ما به كعبه رفتيم و طواف كرديم و با خضوع و زارى در كنار خانه كعبه به دعا پرداختيم امّا دعاهايمان اجابت نشد. ما در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوانى كه حزن و اندوه از چهره اش مىباريد، نمايان شد. چند بار به گرد كعبه طواف كرد و آنگاه به سوى ما آمد و گفت:
اى مالک بن دينار و اى ثابت بنانى و اى ايوب سجستانى و اى صالح مرى و اى عتبه غلام و اى حبيب فارسى و اى سعد و اى عمر و اى صالح اعمى و اى رابعه و اى سعدانه و اى جعفر بن سليمان!
ما گفتيم: بفرماييد اى جوان. پرسيد: آيا در ميان شما يكى نيست كه خداوند او را دوست بدارد؟ گفتيم: اى جوان بر ما دعا كردن است و بر او اجابت گفتن. گفت: از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما یک تن بود كه خدا او را دوست مىداشت دعايش را پاسخ مىگفت.
سپس خود به كعبه در آمد و به سجده بيفتاد. مىشنيدم كه در سجده اش مىگفت: سرورم تو را به محبّتت به من سوگند، مكّيان را از باران سيراب كن.
ثابت گويد: هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران همچون دهانه هاى مشک باريدن گرفت. پرسيدم: اى جوان! از كجا دانستى كه خداوند تو رادوست دارد؟!
فرمود: اگر او مرا دوست نمىداشت به زيارت خودش فرا نمىخواند. پس چون مرا به ديدار خويش نايل گردانيد دانستم كه دوستم دارد. بنابراين او را به محبّتش به من سوگند دادم و او هم دعايم را اجابت فرمود. سپس از ما دور شد و اين ابيات را خواند:
مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذاكَ الشَّقى(32)
مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ يُغْنِهِ
في طاعَةِ اللَّهِ وَماذا لَقى(33)
ما ضرّ فِى الطَّاعَةِ ما نالَهُ
و َالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى(34)
ما يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَيْرِ التُّقْى
پس گفتم: اى مكيّان اين جوان كه بود؟ گفتند: على بن الحسين بن علىبن ابىطالب عليهم السلام. از منهال بن عمرو در خبرى نقل شده است كه گفت: به حج رفتم و با على بن الحسين عليهما السلام ديدار كردم. او پرسيد: حرمله بن كاهل چه مىكند؟ گفتم: او را زنده در كوفه ديدم. پس آن حضرت دستهايش را بالا برد و سپس گفت: خدايا گرماى آهن را به وى بچشان! خدايا حرارت آتش را به وى بچشان! پس از مدّتى به سوى مختار رفتم. ناگاه ديدم عدّه اى دوان دوان به سوى او آمدند و عرض كردند: اى امير مژده! حرمله دستگير شد.
حرمله از چنگ مختار گريخته و خود را پنهان كرده بود. مختار نيز دستور داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند و به آتش بسوزانندش.
امام زين العابدين عليه السلام هر روز دعا مىكرد كه خدا قاتل پدرش را به وى مقتول بنماياند. پس چون مختار قاتلان امام حسين عليه السلام را كشت، سر عبيد اللَّه بن زياد و عمر بن سعد را با فرستاده اى از جانب خود به سوى آن حضرت فرستاد و به فرستاده اش گفت: او (حضرت سجّاد عليه السلام) شب را به نماز مىايستد و چون سپيده بردمد نماز صبح مىخواند، و مىخوابد، سپس برمىخيزد و مسواک مىكند و آنگاه برايش غذا مىآورند. پس چون به درب خانه آن حضرت رسيدى، درباره او بپرس. اگر گفتند كه بر سفره نشسته و غذا پيش رويش نهاده اند، از او اجازه ورود بگير و اين هر دو سر را بر سفره او بنه و بگو كه مختار به تو سلام رساند و گفت: اى فرزند رسول خدا خداوند انتقام تو را گرفت.
فرستاده مختار، مأموريت خود را همان گونه كه دستور گرفته بود انجام داد. پس چون امام زين العابدين عليه السلام سرهاى ابن زياد و ابن سعد را بر سفره غذايش ديد به سجده افتاد و گفت: «خدا را سپاس كه دعايم را مستجاب كرد و كين مرا از قاتلان پدرم گرفت».
آنگاه براى مختار دعا كرد و براى او پاداش نيكو درخواست كرد.(35)
هنگامى كه به گوشه اى از شخصيّت امام زين العابدين عليه السلام پى مىبريم و با فناى او در ذات خداوند و ذوب او در عشق خداوندى و خلوصش از آلودگيهاى مادى آشنا مىشويم، به گوشه اى از فلسفه ولايت و رهبرى نيز آگاهى مىيابيم و مىتوانيم بفهميم كه چرا در اسلام آيات و روايات اين همه بر اصل ولايت و رهبرى سفارش و تأكيد كرده اند. زيرا ولايتى همچون ولايت امام سجّاد عليه السلام است كه توان پالايش نفس انسانى را دارد و آن را به معراج كمال مىرساند.
ولايت پيامبران و امامان به جامعه مؤمن، رنگ ايمان مىبخشد و عمل به تعاليم اولياى خدا را براى آن آسان مىگرداند و به جامعه امكان حركت در پى اين الگوها و شخصيّتهاى خدايى و پيروى از آنان را مىدهد. به علاوه اين گونه رهبرى، گلزار عشق به خدا را در دل مردم آبيارى مىكند و آن را از پژمردگى و افسردگى در امان مىدارد، چرا كه دوستى و محبّت اولياى خدا از محبّت خداوند سرچشمه مىگيرد، همچنان كه جويبارها از چشمه اى جوشان. حتّى مىتوان گفت كه محبّت اولياى خدا امتداد محبّت خداست، البته شواهد و نمونه هاى فراوانى مىتوان براى اين سخن ارائه داد.
چگونه شخصى مىتواند ادعاى خدا دوستى كند امّا كسى همچون امام زين العابدين عليه السلام را كه با عبادت و تهجد به درگاه خداوند، در عشق خدا غرق شده است ، دوست نداشته باشد؟! آيا مگر خداوند نفرموده است:
« قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ(36)».
« بگو اگر مرا دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خداوند دوستتان بدارد.»
اینک بياييد تا جرعه اى از اين چشمه جوشان عشق خدا برداريم...
بياييد بيش از گذشته دوستان خدا را دوست بداريم، باشد كه دلهاى ما از هواهاى دنيوى و از محبّت مردم ناپاک و پست، پاک و پاكيزه گردد...
-
ولادت و دوران زندگى امام سجّاد عليه السلام
حضرت امام زين العابدين عليه السلام در كوران رويدادهاى سياسى كه در تكوين امّت اسلام و ترسيم خطوط و ويژگيهاى تاريخى آن نقش به سزايى داشتند، قرار گرفته بود.
در خانه اميرمؤمنان امام على عليه السلام ديده به جهان گشوده بود. در آن هنگام امام على علیه السلام مبارزه اى تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفيّن و نهروان را آغاز كرده بود. پدر حضرت سجّاد، امام حسين علیه السلام، در آن روزگار علاوه بر همكارى با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهى سپاه اسلام را نيز بر عهده داشت.
بى گمان اين رويدادهاى سهمگين كه تا امروز نيز پس از گذشت چهارده قرن در محيط ما تأثير داشته، در شخصيّت اين مولود بزرگوار، اثر شگرفى از خود بر جاى نهاد. اين برهه پر آشوب با قتل خليفه سوّم تؤام بوده و از پى آن بنى اميّه به خونخواهى عثمان لعنة الله علیه برخاستند.
-
مادر امام سجّاد عليه السلام
در كتابهاى تاريخ آمده است كه مادر امام سجّاد عليه السلام « شهربانو» دختر آخرين پادشاه ساسانى « يزدگرد سوّم» بوده است.
امپراتورى ايران، همچون هر نظام جاهلى ديگر بر ظلم و ستم و سياستهاى طبقاتى استوار بود. با درخشيدن نور اسلام، اين نظام همچون درختى پوک و پوسيده كه از وزش بادهاى سهمناک ريشه كن مىشود، نابود شد. پادشاه ايران از شهرى به شهرى مىگريخت تا آنكه سرانجام درخراسان به قتل رسيد و خانواده اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنكه خراسان در روزگار خلافت عثمان لعنة الله علیه در سال 32 هجرى به دست مسلمانان فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ايران، به اسارت مسلمانان در آمدند و به مدينه آورده شدند. چون آنها را در پيشگاه خليفه سوّم و اصحاب بزرگ پيامبر حاضر كردند، اميرمؤمنان على بن ابيطالب علیه السلام عثمان لعنة الله علیه را به گراميداشت خاندان يزدگرد تشويق كرد و بدين منظور حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى او خواند كه فرموده بود: « عزيزان قومى را كه به ذلّت افتاده اند، گرامى داريد». شايد يكى از حكمتهاى اين سخن دلجويى از مردمى باشد كه همواره سران و بزرگان خود را مورد احترام قرار مىدادند، تا مبادا پرده هاى كينه و دشمنى ميان آنان و پذيرش اسلام، مانعى ايجاد كند. چون عثمان در اين باره درنگ كرد، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
« به خاطر خدا سهم خود و سهم بنى هاشم را از اينان آزاد كردم».
انصار و مهاجران نيز در اين كار از آن حضرت پيروى كردند. خليفه هم چارهاى جز اين فرا روى خود نديد. آنگاه امام على علیه السلام پيشنهاد داد كه هر یکاز اسراء را به حال خود بگذارند تا همسرى مناسب براى خود برگزينند. يكى از دختران يزدگرد؛ امام حسين علیه السلام را برگزيد و دوّمى نيز امام حسن علیه السلام و بنابه قولى محمّد ابن ابى بكر را به همسرى خود انتخاب كرد.
« شهربانو » در اين سال باردار شد و در نيمه جمادى الاوّل سال 33 هجرى نخستين فرزند خويش را به دنيا آورد و در همان روزهاى اول پس از زايمان بدرود حيات گفت. سپس يكى از كنيزان امام حسين علیه السلام متكفّل نگهدارى كودک شد. بدين ترتيب امام زين العابدين علیه السلام در دامن آن كنيز بزرگ شد. مردم مىپنداشتند كه آن زن مادر واقعى امام سجّاد علیه السلام است در حالى كه او كنيز امام حسين علیه السلام بود.(37)
امام سجّاد هفت ساله بود كه پدر بزرگش، اميرمؤمنان عليه السلام در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد. پس از چند ماه اهل بيت علیهم السلام به مدينه بازگشتند، جايى كه على بن الحسين در خانه هاى آكنده از بوى خوش پيامير صلى الله عليه و آله و سلم رشد كرده بود. امام هفده ساله بود كه عمويش امام حسن مجتبى علیه السلام را با زهر به شهادت رساندند.
امام سجّاد در سايه پدر بزرگوارش امام حسين علیه السلام، نقش رهبرى را درروياروئى با ارتداد جاهليّت مآب اموى را تجربه مىكرد.
درباره ويژگى اين مبارزه و ريارويى آرام و مخفيانه، اطلاعات اندكى در دست است. در واقع از اين دوره تنها سخنرانيهاى امام حسين عليه السلام بر عليه معاويه لعنة الله علیه و نامه هاى آتشين آن حضرت به او و قيامهايى كه به رهبرى اصحاب پيامبر كه هواخواه اهل بيت آن حضرت بودند، براى ما باقى مانده است.
امّا به نظر می رسد که همين اطلاعات اندک مىتواند تصوير كاملى از اوضاع سياسى كه امام سجّاد علیه السلام در زمان پدرش، يعنى در سنين جوانى با آن دست به گريبان بوده، در پيش روى ما به نمايش بگذارد.
-
پس از عاشورا
اين نيروى جنبش سياسى در زمان معاويه لعنة الله علیه، هر چه بود در واقع به مثابه ی آتشى در زير خاكستر به شمار مىآمد كه معاويه با زيركى معروف خويش و با وسايل گوناگون همچون بذل و بخشش اموال و مناصب، به عنوان حق السكوت به آزمندان و خوراندن عسل زهرآلود به آزادگان، اين وضعيّت را ايجاد كرده بود.
جريانهاى سياسى بىصبرانه در انتظار نابودى معاويه بودند از همين رو حادثه كربلا، در واقع جرقه اى بود كه آتش انقلابها را در چهار گوشه جهان اسلام برافروخت. اين حادثه درست در زمانى روى داد كه وارث ابوسفيان و مرد زيرک عرب (معاويه لعنة الله علیه) به درک رفت بدين ترتيب، با مرگ معاويه عصر انقلابهاى مخالف «جاهليّت پنهان» آغاز گرديد.
پس از شهادت امام حسين عليه السلام، مدينة الرسول به قيام برخاست و يزيد بن معاويه را از حكومت بركنار كرد. در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كرد و خواهان خلافت شد. در كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپس به رهبرى مختار صورت پذيرفت. بدين سان، وقوع قيامها و انقلابها ويژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن دررويارويى با طغيان و تباهى به شمار مىآمد.
از اين رو مىتوانيم روزگار زندگى امام سجّاد عليه السلام به ويژه اندكى پس از واقعه عاشورا را عصر قيامها و انقلابها نامگذارى كنيم.
انقلاب به خودى خود هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس همين ارزشهاى والايى است، كه موجبات انقلابها را فراهم مىآورد، و گرنه زيان اين انقلابها فراتر و بزرگتر از سود آن خواهد بود. آيا مگر انقلاب فى نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى امنيّت و ايجاد اضطراب و خونريزى نيست؟ البته! بنابراين انقلاب وضعيتى استثنائى است كه عقلا آن را نمىپسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خود را از همان اهداف والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد، كسب مىكند. انقلاب به معنى كلى خود، مردم را از تاريكيهاى جمود و نادانى و ستم به روشنايى حركت و عقل و عدالت هدايت مىكند، ويژگى و شاخصه زندگى پيامبران و امامان و بندگان نیک خداوند گشته است.
از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مىزدايد و ابرهاى درهم و تاریک ستم و تجاوز را از تشكيلات انقلابيون دور و پراكنده مىسازد، و كابوس طغيان و تباهى را از جامعه ريشه كن مىكند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و با شرف مىگردد. از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير « قيام براى خدا» بر هدف انقلابها تأكيد كرده است. خداوند متعال مىفرمايد:
« قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِِ...».(38)
« بگو همانا شما را به یک سخن پند مىدهم آن كه بخاطر خدا قيام كنيد...»
و نيز مىفرمايد: « قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّه». (39)
« نگهداران عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد.»
همچنين وضعيّت انقلابهايى كه به بركت شهادت امام حسين عليه السلام تمام آفاق ديار اسلام را فرا گرفته بود، به هويّت و رنگ و روح و ارزش نياز داشت تا در ضمير امّت استوار گردد و همچون بارقه اى زودگذر و طوفانى گذرا از پرتو افشانى و حركت باز نايستد. اين انقلاب مىبايست راهى مكتبى و مستقيم براى خود برگزيند تا آلت دست افراد آزمند يا متهورى همچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سو ء استفاده مىكردند، قرار نگيرد.
ابن زبير پس از شهادت امام حسين عليه السلام به منبر مىرود و بر آن حضرت درود مىفرستد و قاتلش را لعن مىكند و آنگاه يزيد را از خلافت خلع مىكند امّا همين كه پايه هاى حاكميتش را مستحكم مىپندارد، كينه خود را با اهل بيت پيامبر آشكار مىگرداند و حتّى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم درود نمىفرستد.
بنابراين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابى، مركب راهوار هر قدرت طلب نشود، و كسانى همچون ابن زبير از آن سو ء استفاده نكنند، امام سجّاد عليه السلام گام به صحنه نهاد تا هويّت مكتبى و رنگ الهى و شكوه و جلال انقلاب را كه در ارزشهاى وحى نمود مىيافت و راه راست و استوارى را كه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد.
شايد بتوان گفت كه اين حياتى ترين نقش رهبرى بود كه امام سجّاد عليه السلام بدان همّت گمارد. اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجى و جسمانى امام نبود و يا ربطى به اين نداشت كه مثلاً آن حضرت خود شاهد وقايع فاجعه آميزى همچون واقعه كربلا بوده و آن واقعه در وى تأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زارى در طول زندگى خود، دست به كارى ديگر نزده است!
آرى، واقعه كربلا « عاشورا» در روح بزرگ آن حضرت اثرى ژرف از خود بر جاى نهاد. امّا نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهى خويش را انجام مىدهد. نه آنچه را كه حالتهاى روحى روانى اش بر وى مقرّر مىدارند. دليل ما بر اين امر آن است كه امام زين العابدين علیه السلام كه روح بزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه با حضرت زينب علیها السلام پيام رسان عاشورا مىشود. آيا مىدانيد پيام عاشورا چه بود؟ اين پيام، پيام زخمهاى فردى انقلابى، و خونى جوشان، و دردى طغيانگر و قيامى آرام ناپذير بود. مگر خطبه آتشين آن حضرت در ميان كوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه ی كربلا را نشينده ايد كه چه سان احساس همدردى آنان را برانگيخت و از دلهايشان زنگار ترس و ترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آن حضرت گفتند: هر چه مىخواهى به ما فرمان ده. مطيع فرمان توييم. ما يزيد را خواهيم گرفت و از كسانىكه به تو و ما ستم كرده اند، بيزارى مىجوييم.
-
امّا آن حضرت به آنها گفت:
« درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما».
اینک به قسمتهايى از اين سخنرانى پر شور و انقلابى گوش فرا دهيد.
امام سجّاد عليه السلام به مردم اشاره كرد. همه ساكت شدند. آنگاه خدا را ستود و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و فرمود:
« اى مردم! هر كه مرا مىشناسد، خوب مىداند كه من كيستم و آن كه مرا نمىشناسد، اینک خودم را به او معرفى مىكنم. من على پسر حسين پسر على هستم. من پسر كسى هستم كه در كنار رود فرات سر بريده شد. من پسر كسى هستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايىاش به يغما رفت. پس شما با كدامين چشم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىنگريد، آن هنگام كه به شما مىفرمايد: عترت مرا كشتيد و حرمت مرا دريديد پس از امّت من نيستيد» سپس آن حضرت گريست. (40)
و نيز هنگامى كه آن حضرت را به اسيرى نزد ابن زياد بردند، با وى كه مىپنداشت تا ابد بر خط مكتبى پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود:
« به زودى ما و شما خواهيم ايستاد (در پيشگاه خداوند) و مورد پرسش قرار خواهيم گرفت. آنگاه شما چه پاسخى خواهيد داد؟ ولى، به خاطر دشمنى با جدّ ما به دوزخ برده خواهيد شد».(41)
زمانى كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آن حضرت به او گفت:
« آيا تو مرا به قتل تهديد مىكنى؟! مگر نمىدانى كه قتل براى ما عادت است، و شهادت كرامتى براى ما از جانب خداوند است».
موضع گيرى آن حضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگى مانند يزيد كه از هيچ جنايت زشتى در سالهاى كوتاه حكومتش فرو گذارى نكرد، اوج مبارزه و نمونه اى والا در جهاد با كلمه به شمار مىآيد.
یک بار ديگر نيز، زمانى كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموى اهل بيت پيامبر عليهم السلام را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويى برخاست و گفت:
« واى بر تو اى سخنران خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى و دوزخ را جايگاه خود گردانيدى!»
سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود. يزيد چاره اى جز قبول درخواست امام نداشت. چون امام سجّاد عليه السلام بر منبر قرار گرفت آن خطبه بليغ را كه هنوز صداى آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد.
وقتى طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفى، خانه كعبه را ويران كرد امام سجاد عليه السلام به او گفت « اى حجاج! آهنگ بناى ابراهيم و اسماعيل كردى و آن را در كوى و خيابان افكندى و به يغمايش بردى. انگار مىپندارى كه اين ميراث توست». حجاج با شنيدن اين سخنان بر فراز منبر رفت و مردم را سوگند داد كه هر چه برده اند، پس بياورند.(42) بنابراين شجاعت، خوى و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطى كه آن حضرت در آن به سر مىبرد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبرى نبود. زيرا واقعه كربلا، ضمير امّت را از شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگى ايمانى كه مرتبط با انقلاب و اهداف ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت، و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه كرد! برخى از ساده انديشان مىپندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّاد عليه السلام نشأت مىگيرد چنان كه درباره پيامبران نيز معتقدند كه فداكارى ابراهيم و صبر نوح و تندى موسى و زهد عيسى عليهم السلام و اخلاق حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر صفات متمايز هر یک از فرستادگان خدا، ويژگى خاصّ شخصيتى آنان و معلول حالات مزاجى ايشان بوده است. حال آنكه اينان از ياد برده اند كه خداوند خود آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. در واقع خداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش را همان جا مىنهد.
ويژگيهايى كه از هر یک از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطى بوده كه در آن مىزيسته و نيز طبق روحيه مردمانى بوده كه با آنها سروكار داشته اند.
تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبرى در مقام و موقعيّت پيامبرى ديگر مبعوث مىشد، بدون ذره اى كم و كاست همان رفتارى را پيش مىگرفت كه آن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پيش گرفته بود.
هر یک از ائمه همچون انبيا، برنامه اى داشته اند كه مطابق آن عمل مىكرده اند و اين برنامه در ضمن سياق تاريخى كه در آن مىزيسته اند، طراحى شده بود.
امام سجّاد عليه السلام نيز بر مبناى اين برنامه الهى عمل كرد. زندگى آن حضرت قلّه عبادت و زارى به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعه و تربيت مردانى بزرگ همچون زهرى و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّه سبيعى و... در زهد و تهجد بود.
بدين سان برنامه امام سجّاد عليه السلام راه امامتش را ترسيم كرده بود. برنامه آن حضرت تأكيد بر بعد روحى بود مضافاً آنكه آن حضرت طلايه دار ديگر امامان در حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بعد روحى در زمان امام زين العابدين بيشتر احساس مىشد و براى همين آن حضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مىكرد. امّا پرسش اينجاست كه: امام چگونه از عهده اين مهم برآمده؟ و از چه راهى براى رسيدن به اين هدف بزرگ استفاده كرد؟
-
روش امام زين العابدين عليه السلام در تربيّت روحى
از آنجا كه ائمه هدى، براى تمام نسلها در هر ديار و دوره اى مشعلهاى فروزان حقّند و از آنجا كه شرايط حاكم بر یک ديار و دوره با آنچه بر ديار و دوره اى ديگر تفاوت دارد و از آنجا كه خداوند، رسالتهاى خويش را با برانگيختن حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و جانشينان معصوم حضرتش پايان بخشيده است، پس حكمتش اقتضا مىكند كه سيره هر یک از آنان جهت هدايت با روشى خاص متمايز باشد، تا روشهاى گوناگون آنان، گنجينه اى پر بار براى مردم باشد. تا هر كس مطابق با خود و شرايط ويژه اى كه در آن به سر مىبرد، از آنها بهره گيرد.
شيوه ايمانى امام على بن الحسين عليهما السلام همان شيوه اى است كه به طور كلى با شرايطى كه اینک در برخى از كشورهاى ما به چشم مىخورد، تناسب دارد. زيرا خداوند حالت انقلابى را به ما ارزانى داشته كه اين حالت همواره به روح ايمانى روز افزونى نيازمند است تا مباد انقلاب از راه مستقيم و دينى خويش جدا گردد، و سياست و منافع و شرايط آن، طهارت ايمانى را كه تلاشگران راه خدا بدان نيازمندند از بين ببرد.
-
روش و برنامه ی امام سجاد عليه السلام چه بود؟
اولاً: بندگان مخلص و پاكدل پيش از آنكه به زبان، مردم را به خدا فرا بخوانند، با كردار خويش راه خدا را تبليغ مىكنند. آنان به مردم فرمانى نمىدهند مگر آنكه خود پيش از آنان، آن كار را انجام داده باشند.
زندگى امام سجّاد، صفحه ايمانى تابناک و پاكى بود كه ما در فصل ديگر درباره آن سخن خواهيم گفت. صحابى مشهور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، جابر بن عبداللَّه انصارى درباره امام سجّاد گفته است: در فرزندان پيامبران كسى را چون على بن الحسين نديدم!
ثانياً: تربيّت نسلى از علماى ربّانى كه آنان نيز به نوبه خود دانشمندان و انقلابيون و بندگان صالح را تربيت كردند. بدين سان تعاليم امام از طريق جانهاى پاک سلسله وار به ديگران انتقال مىيافت.
در ميان اين افراد، مردانى از عرب و موالى بودند و هر یک داستان و تاريخى براى خود داشتند. بياييد از عطر خوش سيره حواريون و ياران امام سجاد عليه السلام كه اكثراً از تابعين بودند، اندكى بهره مند شويم:
الف - سعيد بن جبير يكى از اين تابعين بود كه روح ايمان را از امام زين العابدين عليه السلام برگرفته بود. او در عبادت و جهاد سرمشق بود و به « بصير العلماء» شهرت داشت. تمام قرآن را در دو ركعت مىخواند و آوازه علم و دانش او در ميان دانشمندان چنان بود كه مىگفتند: بر روى زمين كسى نيست جز آنكه به دانش سعيد بن جبير نيازمند است.(43)
سعيد به دست طاغوت عراق، حجاج، به شهادت رسيد. امام صادق علیه السلام درباره او فرمود:
« سعيد بن جبير به على بن الحسين اقتدا مىكرد و على هم او را مىستود. علّت اينكه حجاج او را كشت نيز همين بود. سعيد مردى راست كردار بود».(44)
از متن گفتگوى پر شورى كه ميان او و جلاّد فرومايه بنىاميّه رد و بدل شده، مىتوان به اوج استقامت و پايدارى اين دانشمند ربّانى پى برد.
گفته اند چون او را نزد حجاج بن يوسف ثقفى بردند، حجاج به او گفت: تو شقى بن كسير هستى.
سعيد پاسخ داد: مادرم مرا بهتر مىشناسد او مرا سعيد بن جبير نام نهاد.
همچنين نقل كرده اند كه حجاج از وى پرسيد كه دوست دارى چگونه كشته شوى؟ سعيد پاسخ داد: تو خود انتخاب كن حجاج گفت: چرا؟ سعيد پاسخ داد: چون مرا به هر روشى كه بكشى من تو را در روز قيامت به همان شيوه به قتل مىرسانم.
ب - ابواسحاق عمر بن عبداللَّه سبيعى همدانى از ياران مورد اعتماد امام سجاد عليه السلام بود. وى در عبادت به مرتبه اى رسيده بود كه درباره اش مىگفتند كه در آن روزگار عابدتر از وى كسى نبود چرا كه هر شب یک بار قرآن را ختم مىكرد و چهل سال نماز صبح را با وضوى نماز شب به جاى مىآورد. او محدّث بود و در نزد عام و خاص هيچ كس در نقل روايت از او موثّق تر به شمار نمىآمد.(45)
-
ج - « زهرى» در دربار امويّان كار مىكرد. روزى مردى را مجازات كرد و آن مرد هنگام مجازات جان سپرد. اين امر موجب ترس و وحشت او شد و در نتيجه از دربار گريخت. و براى مدت نُه سال در يكى از غارها اعتكاف گزيد. امام سجّاد عليه السلام در سفر خود به حج، در ميان راه او را ديد به وى گفت:
« من بر تو از يأست بيش از گناهت مىترسم. ديه اى براى خانواده (مقتول) بفرست و خود به سوى خانواده ات روانه شو. در پى دينت باش».
زهرى گفت: سرورم مشكل مرا حل كردى. خدا خود آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.
زهرى به خانه خود رفت و در شمار ياران امام على بن الحسين عليهما السلام جاى گرفت. از اين رو يكى از بنىمروان به طعنه به او مىگفت: زهرى، پيامبرت، (يعنى امام سجاد علیه السلام) چه مىكند؟!(46)
از اين روايت مىتوان پى برد كه خداوند چه گونه مردم را به وسيله ی امام هدايت مىكند تا آنجا كه كارگزار بنى اميّه و يكى از بزرگترين و مشهورترين علما در نزد فرقه هاى اسلامى همچون زهرى را به راه راست رهبرى مىنمايد.
د - سعيد بن مسيب بن حزن از تابعين بزرگى بود كه به دست اميرمؤمنان تربيّت شده بود و در خط اهل بيت عليهم السلام جاى داشت و جزو اصحاب برگزيده امام سجّاد بود آن حضرت درباره وى فرموده است:
« سعيد بن مسيب داناترين مردم به آثار گذشتگان است».(47)
روزى، مردى به سعيد گفت: هيچ كس را از فلانى پرهيزكارتر نديدم. سعيد گفت: آيا على بن الحسين را ديده اى؟ مرد گفت: نه. سعيد گفت: من هيچ كس را از او پرهيزگارتر نديدم.(48)
علاوه بر اينها گروه بسيارى از علماى بزرگ اسلام نيز بوده اند كه درس زهد و تقوا و تفسير و حكمت و فقه را از محضر امام سجّاد عليه السلام فرا گرفتند. شيخ مفيد در اين باره مىگويد: فقها از آن حضرت، دانشهاى بسيارى فرا گرفتند و مواعظ و دعاها و فضايل قرآن و حلال و حرام را از آن حضرت ياد گرفته، و حفظ كردند.
ابن شهر آشوب گويد: كمتر كتابى در زهد و موعظه يافت مىشود كه در آن از قول امام زين العابدين روايتى نقل نشده باشد.(49)
امام سجّاد علیه السلام به طلاب علم كه در مدينه به ديدارش مىآمدند، بسيار احترام مىگذاشت و اين امر را سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىدانست. دانشمندان پيش از آنكه از علم و معرفت آن حضرت برخوردار گردند از رفتار ايشان، هدايت و پرهيزكارى را الهام مىگرفتند.
به راستى چه كسى بود كه نور خدا را در اين چهره الهى و از چشمى كه از ترس خدا سرشار بود و پيشانى كه در اثر سجود پينه بسته بود و زبانى كه هيچ گاه از ياد خدا غافل نمىشد و كلاً از سيره او كه نور خدا از آن تابان بود، الهام نگيرد؟!
عبداللَّه بن حسن مىگويد: مادرم فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مرا مىگفت كه در محضر على بن الحسين بنشينم. من هيچ گاه در محضر او ننشستم مگر آنكه وقتى برمىخاستم از او خيرى آموخته بودم. اين خير يا ترس از خدا بود كه با ديدن خدا ترسى وى در دلم ايجاد مىشد و يا دانشى بود كه از او بهره مند مىشدم.(50)
موج فتوحات اسلامى، هر روز كشور جديدى را فرا مىگرفت و بخش تازه اى به پيكر حكومت اسلامى اضافه مىكرد امّا اين پيكر به محركى ايمانى نياز داشت تا فرهنگها و سنّتها و منافع گوناگون را در بوته امّت واحده، ذوب كند.
امام زين العابدين عليه السلام و ياران و هواداران وى، با به كار بستن راهها و شيوه هاى گوناگون مسئوليّت اين مهم را بر دوش داشتند. آن حضرت به موالى بسيار احترام مىگذاشت. موالى مردمى بودند كه پس از فتح كشورهايشان به وسيله اسلام و بهره ورى كافى از معارف الهى؛ به دين اسلام گرايش مىيافتند.
بسيارى از موالى، جز و ياران خوب امام سجّاد عليه السلام بودند امام نيز در استوار ساختن ارزشهاى الهى در دل گروهى از افراد برگزيده آنان، شيوه اى بى نظير داشت. بدين ترتيب كه برده اى را مىخريد و با بهترين شيوه با او برخورد مىكرد و پس از مدّتى وى را آزاد مىكرد و براى آنان امكانات یک زندگى خوب را فراهم مىنمود بنابراين هر یک از اين بردگان آزاد شده، به صورت یک رسانه تبليغاتى براى امام سجّاد در ميان افراد قوم خود درمىآمدند.
بياييد پيش از آنكه بدانيم امام سجّاد عليه السلام چگونه بردگان خود را آزاد مىكرد به شيوه رفتارى آن حضرت با ايشان نگاهى بيفكنيم. در واقع اين اخلاق حسنه، براى بردگان در كنار هدايت مستقيم آن امام خود مكتبى عملى محسوب مىشد.
يكى از راويان به نام عبدالرزاق مىگويد: كنيز على بن الحسين عليهما السلام براى ايشان آب آورد تا آماده نماز شود. ناگهان آفتابه از دست كنيز افتاد و به صورت امام سجّاد اصابت كرد و صورت آن حضرت را مجروح نمود. امام سرش را بلند كرد و به كنيز نگريست. كنيز گفت: خداوند مىفرمايد: « وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ » امام فرمود: خشم را فرو خوردم. كنيز گفت: « وَالْعَافِينَ عَن النَّاس» امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشايد. كنيز گفت: « وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» امام فرمود: برو كه در راه خداوند عزّوجل آزادى!(51)
آن حضرت با بردگانى كه در نظر گروهى از مردم آن روزگار، سرشتى جز سرشت انسان داشتند، اين گونه برخورد مىكرد، چگونه مىتوان قبول كرد كه اين اخلاق والا در آنان مؤثر واقع نشود؟! روايت زير نيز صحنه والايى از گذشت و جوانمردى و ايثار آن حضرت را به نمايش مىگذارد:
عدّه اى ميهمان نزد آن حضرت نشسته بودند. امام از خدمتكارش خواست كه زودتر گوشتى را كه در تنور بود برايش بياورد. خدمتكار به سرعت آن را به طرف امام آورد امّا ناگهان چنگكى كه در دست داشت، افتاد و به سر يكى از پسران آن حضرت كه زير پلكان بود، خورد و او را كشت امام به خدمتكار كه متحيّر و نگران شده بود فرمود: « تو آزادى چون عمداً مرتكب اين قتل نشدى» و آنگاه خود به كار كفن و دفن فرزندش پرداخت.(52)
-
آنچه گفته شد نمونه هايى از اخلاق والاى امام در برخورد با موالى بود. شيوه بنده آزاد كردن امام نيز شيوه اى بسيار متمايز بود كه تاريخ آن را با شكوه و شگفتى روايت مىكند. ابن طاووس در كتاب « شهر رمضان» كه معروف به « اقبال الاعمال» است از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: وقتى ماه رمضان فرا مىرسيد، على بن الحسين هيچ یک از غلامان و كنيزانش را توبيخ نمىكرد، و چنانچه بنده اى مرتكب خطا و گناه مىشد آن گناه را پيش خود يادداشت مىكرد كه فلان غلام اين گناه را در روز فلان انجام داد و يا فلان كنيز اين گناه را مرتكب شد. تا اينكه شب آخر ماه مبارک فرا مىرسيد، امام همه را به گرد خود جمع مىكرد و يادداشتهاى خود را بيرون مىآورد. سپس مىفرمود: فلانى تو چنين و چنان كردى امّا من تو را تاديب نكردم و آيا به خاطر مىآورى؟ بنده مىگفت: آرى به ياد دارم اى فرزند رسول خدا. امام به همين ترتيب تمام بندگانش را بازخواست مىكرد و از آنان اقرار مىگرفت، سپس خود در ميانشان مىايستاد و مىگفت : بانک برآريد و بگوييد:
« اى على بن الحسين، پروردگارت تمام اعمال تو را گرد آورده همچنان كه تو تمام اعمال ما را گرد آورده اى. نزد او كتابى است كه به حق بر تو سخن مىگويد و هيچ كوچک و بزرگى را فرو گذار نكرده، جز آنكه تمام آنها را گرد آورده است. و تو هر آنچه را كه كرده اى نزد او حاضر مىيابى چنان كه ما تمام آنچه را كه كرده ايم نزد تو حاضر مىبينيم. پس عفو كن و بگذر تا خداوند تو را ببخشايد و از تو بگذرد. كه او مىفرمايد: پس ببخشاييد و چشم بپوشيد. آيا دوست نداريد كه خداوند (گناهانتان را) براى شما بيامرزد»؟! امام سجّاد عليه السلام اين سخنان را مىگفت و به آنان تلقين مىكرد و خدمتكارانش با آن حضرت همصدا مىشدند. امام در ميان آنان مىايستاد و مىگريست و مىگفت:
« پروردگارا! تو ما را فرمودى كه از كسانى كه به ما ستم كرده اند، بگذريم و ما كسانى را كه در حق ما ستم كرده بودند، بخشيديم چنان كه تو خود به ما فرموده بودى پس از ما بگذر كه تو، به عفو و بخشش از ما و مأموران سزاوارترى. معبودا كرم كردى. پس مرا مورد اكرام قرار ده چون من با درخواست از تو به خير و نيكى دست يافتم پس مرا با بهره مندان از خودت درآميز. اى كريم!».
سپس به خدمتكارانش روى مىكرد و مىگفت: من شما را بخشيدم پس آيا شما هم از بديهاى من درگذشتيد؟ همانا من فرمانروايى بد، پست، ستمگر و تحت فرمان پادشاهى كريم، بخشنده، دادگر، نيكى كننده و نعمت دهنده هستم.
غلامان و كنيزان مىگفتند: سرورا! ما از تو گذشتيم حال آنكه تو هيچ بدى در حق ما مرتكب نشدى. آنگاه امام سجاد علیه السلام به آنان مىفرمود: بگوييد خداوندا از على بن الحسين بگذر چنان كه او از ما گذشت. و او را از آتش رهايى بخش چنان كه او ما را از بندگى رهانيد.
غلامان اين سخنان را تكرار مىكردند و امام سجّاد عليه السلام مىفرمود: « آمين رب العالمين. برويد كه شما را عفو كردم و آزادتان ساختم به اين اميد كه من نيز مورد بخشش قرار گيرم و آزاد شوم». پس چون روز عيد فطر فرا مىرسيد، به آنان انعام هايى مىداد كه ايشان را مصون مىداشت و از آنچه مردمان داشتند، بىنياز مىساخت.
هر ساله در آخرين شب ماه رمضان، بيست بنده يا اندكى كم و زياد آزاد مىكرد و مىفرمود: خداوند متعال در هر شب از ماه رمضان، هنگام افطار هفتاد هزار دوزخى را از آتش مىرهاند. چون آخرين شب ماه رمضان فرا رسد، حضرت سجاد عليه السلام به همان تعداد كه در طول ماه آزاد كرده بود، بنده آزاد مىكند و مىفرمود: « من دوست دارم كه خداوند مرا ببيند كه در خانه ام در سراى دنيا بنده ها را آزاد مىكنم، به اين اميد كه او هم مرا از دوزخ برهاند».
هيچ خدمتكارى را بيش از یک سال به كار نمىگرفت. وقتى بنده هايى را در آغاز يا ميانه سال مىخريد، با فرا رسيدن شب عيد فطر آنها را آزاد مىساخت، و به جاى آنها غلامان ديگرى به خدمت مىگرفت و سپس آنها را هم آزاد مىكرد. شيوه آن حضرت تا هنگام شهادت اين چنين بود. امام سياهان را بى آنكه به آنها نيازى داشته باشد، مىخريد و با خود به عرفات مىآورد و بديشان كار خود را روا مىكرد و چون كارش با آنها تمام مىشد دستور مىداد كه آنها را آزاد كنند و بديشان انعام و مال دهند.(54)