دیدم به خواب خوش که دستم پیاله بود
یک بیت ازین قصیده به از صد رساله بود
Printable View
دیدم به خواب خوش که دستم پیاله بود
یک بیت ازین قصیده به از صد رساله بود
يارب اين شمع دل افروز زكاشانه كيست
جان ما سوخت بپرسيد كه جانانه كيست
در طريقت هر چه پيش آيد خير اوست
بر صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد!
دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث از جور خوبان الغياث
ثانیه ها میگذرد خواهی نخواهی
عمر گران میگذرد خواهی نخواهی
يار من خسرو خوبان و لبش شيرين است
خبرش نيست که فرهاد وي اين مسکين است
تو نیکی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
زعشق نیست اثردرجهان نمیدانم
که این همای سعادت درآشیانه کیست
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سوزد اگر همه دلبران دهندت باج