تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ شود پیک هلاک
Printable View
تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ شود پیک هلاک
کس مشکل اسرار ازل را نگشاید
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
دید آیینه ای فتاده به خاک
گفت:حقا که گوهری یکتاست
تا توانی در جهان یکرنگ باش
قالی ازصدرنگ بودن زیرپاافتاده است
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند وآیند و تو همچنان که هستی
یابخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
مهش روشن نمیسازد شبی گر خانه ی ما را
غمش مستانه میپاشد ز هم کاشانه ی ما را
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
یک دم غم خیال تو من را رها نکرد
کس را فلک چو من به غمت مبتلا نکرد