دیده ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره ی شیر است مرا، زُهره تابنده شدم.
Printable View
دیده ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره ی شیر است مرا، زُهره تابنده شدم.
میطلبم رضای تو هستی من فدای تو
تا سر زلف خم به خم شانه به شانه میکنی
يكي از عقل مي لافد يكي طامات مي بافد
بيا كين داوري ها را به پيش داور اندازيم
مثل آسمون که امیدش چند تا ستاره ست
دیدن برق نگاهت واسه من عمر دوباره ست
تا بدینجا بهر دینار آمدم
چون رسیدم مست دیدار آمدم
میسوزم ازفراقت روی ازجفابگردان
هجران بلای ماشدیارب بلا بگردان
نبود رنگ دو عالم که نقش الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه براین بام برآیید
دیدی اخر دم مردانه بجز لاف نبود
بکش از مردم نامرد که حقت اینست