نويد آمدن يار دلستان مرا
بيار قاصد و بستان به مژده جان مرا
Printable View
نويد آمدن يار دلستان مرا
بيار قاصد و بستان به مژده جان مرا
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
تو ساقی و من خمار یک جام شراب
از خون دلم شراب عشقت خوردم
محيط مروت که جويد نقاب
ز رشک ضميرش رخ آفتاب
بنازم غم که با من همرهی کرد
تمام عمر با من بوده همدم
مراهم ساق وهم زانوکنددرد
کمرباساعدوبازوکنددرد
در کشمکش زمانه آوار شدم
در زیر کلنگ غم لت و پار شدم
میازا موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تن پاکت که زير پيرهن است
وحده لاشريک له چه تن است
نه هرجسمی زجسمی میبردجان
نه هرزلفی دلی سازد پریشان