دل از من بردو روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد
Printable View
دل از من بردو روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد
دیشب به سرم باز هوای دگر افتاد
درخواب مرا سوی خراسان گذرافتاد
چشمم به ضریح شه والاگهر افتاد
این شعر همان لحظه مرا درنظرافتاد:
که با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد.
دل که از ناوک مژگان تو در خون میشد
باز مشتاق کمان خاته ی ابروی تو بود
دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
تا شوم پروانه از شوق تو بی پروا بسوزم.
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم/ چشم بيمار ترا ديدم و بيمار شدم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که بر خواست مشکل نشیند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود.
درد اين فاصله ها منو به فرياد ميكشه
توي خرمن سكوتم شعله هاي آتيشه
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همیکنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
تا توانستم به عمر خود، دلی هرگز نیازردم ، ولیتا همینجا خوب بودن را کفایت می کنم
واژه ها را یک به یک زیبا روایت کرده ام
زین روایت خسته ام، دیگر اهانت! می کنم.