وقتی اندیشه میکردم
خود را از یاد بردم
وقتی اندیشه کالبد یافت
برگها مرا در سایه از یاد بردند
تا وقتی که نامرئی، مرئی شود
مینشینم و انتظار میکشم
که آیا هیچکس مرا به ياد میآورد؟
و مادام که باد و برف از من جان میگیرند
چراغها را خاموش میکنم
در روح همگان.