-
در خویشتن گم شو كه پیدایت بدانم
از تن رها شو تا كه در جانم بدانم
عمریست در سینه تویی همخانه ٬همدوش
هردم تو را بر دوش خسته میكشانم
گفتم چگونه باورم اید تو را عشق
دادی مرا از خون خود جامی نشانم
گفتم تحمل نیست مارا سختی این ره
گفتی كه خود این ره به منزل میرسانم
-
مرا لیلی و خود را مجنو ن کردی
در این صحرای بیکسی عاشقی راقانون کردی
-
یاران همه
رفتن سوی
دیار و دلبراشون
اونجایی که
چشم انتظار
مونده به در
براشون
-
نه دریا نه رودم
نه سنگم نه چوبم
نه آواره چون باد
که نالان در هر سرایی بکوبم
-
میان این دو همه دوری غربت چشمانت
سوختم و ساختم و هیچ نگفتمت
-
تا کی به تمنای تو وصال تو یگانه
اشکم شود ازهر مژه چون سیل روانه
-
هركو عمل نكرد و عنايت اميد داشت
دانه نكشت ابله و دخل انتظار كرد
-
در خانگاه افسوس آنجا که یار هویداست
من موبد امینم تا کی غروب پیداست
-
تو را بس منتظر ماندم
اوتاندي غصه لر من دن
تو را من دوست دارم
اينانبو ياشلو گزلردن
-
نه
حاشا و ابدا
که مرا دلگیری
از آسمان نیست
این سرشت ابر است که ببارد
اگر نبارد
مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است
ابر نمی بارد
عمر ادامه دارد
و مرا غزلی به یاد مانده است
که برای تو بخوانم
ایستاده بودم که بهار شد
و غزل را بیاد آوردم
خواندم
ابیاتش شباهت به قصیده دارد