مرنجان دلم راکه این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
Printable View
مرنجان دلم راکه این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
دل اگر بي غم بود
گل اگر خار نداشت
اگر از بهر كبوتر قفسي تنگ نبود
زندگي ، عشق ، اسارت همه بي معنا بود
ديشب به سيل اشك ره خواب ميزدم
نقشي بياد خط تو بر آب ميزدم
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
دل اگرخداشناسی همه دررخ علی بین
به علی شناختم من به خداقسم خدارا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند
در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه زنده کش مرده پرست
ترا چنان که تویی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
درباغ به جزعکس رخ دوست نبینم
وزشاخ به جزحالت مستانه ندانیم