تشبيه دهانت نتوان كرد بغنچه
هرگز نبود غنچه بدين تنگ دها ني
Printable View
تشبيه دهانت نتوان كرد بغنچه
هرگز نبود غنچه بدين تنگ دها ني
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
مذهبم گر مستي و ميخوارگيست شرب و خمرم خود گواه بندگيست
ترسم كه اشك و غم ما پرده در شود
وين راز سر بمهر بعا لم سر شود
در پای اجل چو من سرافکنده شوموز بیخ امید عمر بـرکنده شومزینهار گلم بجز صراحی نـکنیدباشد که ز بوی می دمی زنده شوم
منم كه شهر ه ي شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيا لودم به بد ديدن
ني ني تو نه مشت روزگاري
اي كوه نيم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده زميني
كز درد ورم نموده يك چند
تا درد و ورم فرو نشيند
كافور بر آن ضماد كردند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند /گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ..
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار ه چه كرد
چون بشد دلبرو با يار وفادار چه كرد
در فریب اباد گیتی چند بلید داشت حرص
چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار
روزی که نهال عمر من کنده شودو اجــزام یـکـدگر پــراکنده شـودگر زانکه صراحئی کنند از گل منحالی که ز بــاده پراکنی زنده شود
در اين معامله، ارزاني و گراني نيست
وديعه اي است سعادت، كه رايگان بخشند
غريق نفس، غريقي كه وارهاني نيست
دل ضعيف، به گرداب نفس دون مفكن
پيامهاي بازرگاني :300::89:
اقا نيما پارازيت نده در اين تاپيك خوب و پرمحتوا كه باهات برخورد ميشه ها :247:
روزگار خوش
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
اگرم حسود پرسد دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندر آیم غم اضظراب گویم
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
اکنون که ز خوشدلی بجز نام نمانديک همدم پخته جز می خام نمانددست طرب از ساغر می باز مگیرامروز که در دست بجز جام نماند
ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم
از بخت شكر دارم و از روزگار هم
مگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
دوستان عيب من بيدل حيران مكنيد
گوهري دارم و صاحبنظري مي جويم
دو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فرقدین و نگه میکنم ثریا را
الا يا ايها ساقي ادر كاسا ونا ولها
كه عشق اسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شکر عشق میگویم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت
تو نيز باده به چنگ ارو راه صحرا گير كه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا اورد
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
انكه پامال جفا كرد چو خاك راهم
خاك مي بوسم و عذر قدمش مي خواهم
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجه است با ما سخنان بی حسیبت
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مزه چون سيل روانه
هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
تو مرو، گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می نبری با خود از این خوان، تو مرو
وقتی درآیی تا میان دستی و پایی می زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
ان سفر كرده كه صد قا فله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
همه عمر برندارم سرازين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو دردلم نشستي
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
اندم كه با تو باشم يكسال هست روزي وان دم كه بي تو باشم يك لحظه هست سالي
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش