-
عاشقان كم كم به شور و التهاب افتاده اند
بهر احياي محرم در شتاب افتاده اند
مجمر و اسپند و بيرق را فراهم كرده اند
فكر چاي روضه و قند و گلاب افتاده اند
كودكان را در ميان كوي و برزن ديده اي؟
در بناي تكيه ها از خورد وخواب افتاده اند
اين فراخوان محرم مرزها را هم شكست
ارمني ها در پي اجر و ثواب افتاده اند
روضه خوان ها را مگر زينب خودش ياري كند
از بيان ماجرا در اضطراب افتاده اند
مقدم هر ناشناسي را غنيمت بشمريد
چون شماري در مسير انتخاب افتاده اند
ميزبان زهرا كه باشد نان به هر كس مي رسد
دانه ها كم كم به زير آسياب افتاده اند
-
نمي دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم
تو را در مثنوي ، در ني ، تو را در هاي و هو ، در هي
تو را در بند بند ناله هاي بي صدا ديدم
تو مانند ترنم ، مثل گل ، عين غزل بودي
تو را شكل توسل، مثل ندبه ، چون دعا ديدم
دوباره ليله القدر آمد و شوريدگي هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم
شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينه ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم
نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم
تو را در شمع ها، قنديل ها ، در عود ، در اسپند
دلم را پر زنان در حلقه ي پروانه ها ديدم
تو را پيچيده در خون ، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه هاي سبز رنگ ربنا ديدم
تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم
تو را ديدم كه مي چرخيد گردت خانه ي كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم ، در شما ديدم
شبيه سايه ي تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي ، تو را هم مروه ديدم ، هم صفا ديدم
شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك ، "مصباح الهدي" ديدم
در اوج كبر و در اوج رياي شام – اي كعبه –
تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم
دمي كه اسب ها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را اي بي كفن ، در غربت آل عبا ديدم
دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه ي زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز " انما " ديدم
هجوم نيزه ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در"آتنا " ديدم
تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر ، كوچه كوچه ، پا به پا ديدم
تو را هر روز با اندوه ابراهيم ، همسايه
تو را با حلق اسماعيل ، هر شب همصدا ديدم
همان شب كه سرت بر نيزه ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم
تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم
سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم
به يحيي و سياوش جلوه مي بخشد گل خونت
تو را اي صبح صادق با امام مجتبي (ع) ديدم
تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي تابي در بي تابي طشت طلا ديدم
شكستم در قصيده ، در غزل ، اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد " ادرك يا اخا " ديدم
تمام راه را بر نيزه ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري تو را ديدم
دل و دست از پليدي هاي اين دنيا شبي شستم
كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم
مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم ، بلا را در ولا ديدم
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا ، خون خدا ، خون خدا ديدم
-
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخر ماهی ها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
از سر و روی فرات، آهسته
موج می ریخت که سقا آمد
او قسم خورده که سقا باشد
آن زمانی که به دنیا آمد
دست بر زیر سر آب نبرد
علقمه بود که بالا آمد
از کمین گذر نخلستان
با خبر بود که تنها آمد
کاش آن تیر نمی آمد، حیف
از ید حادثه امّا آمد
انکسار از همه جا می بارید
از حرم شاه حرم تا آمد
داشت آماده ی هجرت می شد
که در این فاصله زهرا آمد
از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد
-
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان ياد کردن
زبان را زخمی فرياد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای ديگر سرودن
نوای نی نوايی آتشين است
بگو از سر بگيرد، دلنشين است
نوای نی نوای بی نوايی است
هوای ناله هايش، نينوايی است
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بيماری سنگ
قلم،تصوير جانکاهی است از نی
علم،تمثيل کوتاهی است از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در انديشه نی
که اينسان شد پريشان بيشه نی؟
سری سر مست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری
پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت،غم ديرينه او
غم نی بند بند پيکر اوست
هوای آن نيستان در سر اوست
دلش را با غريبی، آشنايی است
به هم اعضای او وصل از جدايی است
سرش برنی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديد، گه دال
ره نی پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد
سری برنيزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر،باری از دل بود بر نی
چو از جان پيش پای عشق سر داد
سرش بر نی ، نوای عشق سر داد
به روی نيزه و شيرين زبانی !
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای ديگر بخواند
نيستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روی نيزه بينند
شگفتا بی سرو سامانی عشق!
به روی نيزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنه ها زير سر اوست !