-
اشعار پابلو نرودا
اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بي بهاري كه تو باشي
حتي لحظه اي ادامه نخواهم داد
مني كه تا دست هايم را به اندوه فروختم
آه عشق من
اكنون مرا با بوسه هايت ترك كن
و با گيسوانت تمامي درها را ببند
براي دستانت
گلي
و براي احساس عاشقانه ات
گندمي خواهم چيد
تنها ، فراموشم مكن
اگر شبي گريان از خواب برخاستم
چرا كه هنوز در روياي كودكي ام غوطه مي خورم
عشق من
در آنجا چيزي جز سايه نيست
جايي كه من و تو
در رويايمان
دستادست هم گام برخواهيم داشت
اكنون بيا با هم آرزو كنيم كه هرگز
نوري برنتابدمان
پابلو نرودا
مترجم : دکتر شاهکار بينش پژوه
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
-
اي عشق
بي آنکه ببينمت
بي آنکه نگاهت را بشناسم
بي آنکه درکت کنم
دوستت مي داشتم
شايد تو را ديده ام پيش از اين
در حالي که ليوان شرابي را بلند مي کردي
شايد تو همان گيتاري بودي که درست نمي نواختمت
دوستت مي داشتم بي آنکه درکت کنم
دوستت مي داشتم بي آنکه هرگز تو را ديده باشم
و ناگهان تو با من ، تنها
در تنگ من
در آنجا بودي
لمست کردم
بر تو دست کشيدم
و در قلمرو تو زيستم
چون آذرخشي بر يکي شعله
که آتش قلمرو توست
اي فرمانرواي من
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1474.jpg
-
به کسي که دوستش داري بگو که چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي
چون زماني که از دستش بدي
مهم نيست که چقدر بلند فرياد بزني
اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد.
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1475.jpg
-
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :
هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1476.jpg
-
گاه و بيگاه فرو ميشوي
در چاهِ خاموشيات
در ژرفاي خشم پرغرورت
و چون بازميگردي
نميتواني حتا اندكي
از آنچه در آنجا يافتهاي
با خود بياوري
عشق من ، در چاهِ بستهات
چه مييابي ؟
خزهي دريايي ، مانداب ، صخره ؟
با چشماني بسته چه مي بيني ؟
زخمها و تلخيها را ؟
زيباي من ، در چاهي كه هستي
آنچه را كه در بلنديها برايت كنار گذاشتهام
نخواهي ديد
دستهاي ياس شبنمزده را
بوسهاي ژرفتر از چاهت را
از من وحشت نكن
واژههايم را كه براي آزار تو ميآيند
در مشت بگير و از پنجره رهايشان كن
آنها بازميگردند براي آزار من
بي آنكه تو رهنمونشان شده باشي
آنها سلاح را از لحظهاي درشتخويانه گرفتهاند
كه اينك در سينهام خاموش شدهاست
اگر دهانم سر آزارت دارد
تو لبخند بزن
من چوپاني نيستم نرمخو ، آنگونه كه در افسانه
اما جنگلبانيام
كه زمين را ، باد را و كوه را
با تو قسمت ميكند
دوستم داشته باش ، لبخند بزن
ياريام كن تا خوب باشم
در درون من زخم برخود مزن ، سودي ندارد
با زخمي كه بر من ميزني ، خود را زخمي نكن
ترجمه : احمد پوري
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1477.jpg
-
واقعا دوستت دارم
گرچه شايد گاهي
چنين به نظر نرسد
گاه شايد به نظر رسد
كه عاشق تو نيستم
گاه شايد به نظر رسد
كه حتي دوستت هم ندارم
ولي درست در همين زمان هاست
كه بايد بيش از هميشه
مرا درک كني
چون در همين زمان هاست
كه بيش از هميشه عاشق تو هستم
ولي احساساتم جريحه دار شده است
با اين كه نمي خواهم
مي بينم كه نسبت به تو
سرد و بي تفاوتم
درست در همين زمان هاست كه مي بينم
بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود
اغلب كرده تو ، كه احساسات مرا جريحه دار كرده است
بسيار كوچک است
ولي آن گاه كه كسي را دوست داري
آن سان كه من تو را دوست دارم
هر كاهي كوهي مي شود
و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد
كه دوستم نداري
خواهش مي كنم با من صبور باش
مي خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم
ولي با اين همه
فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي
كه هميشه
از همه راه هاي ممكن
عاشق تو هستم
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
-
اگر اندك
اندك
دوستم نداشته باشي
من نيز تو را
از دل ميبرم
اندك
اندك
اگر يكباره فراموشم كني
در پي من نگرد
زيرا
پيش از تو فراموشت كرده ام
-
رنگ چشمان تو
آه ! رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه ! ای عزیز ترین
وقتی تو هستی
همه چیز هست ، همه چیز
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا
من باشم .
-
به خاطر تو
در باغهاي سرشار از گلهاي شكوفنده
من
از رايحه بهار زجر مي كشم
چهره ات را از ياد برده ام
ديگر دستانت را به خاطر ندارم
راستي چگونه لبانت مرا مي نواخت ؟
به خاطر تو
پيكره هاي سپيد پارك را دوست دارم
پيكره هاي سپيدي كه
نه صدايي دارند
نه چيزي مي بيننند
صدايت را فراموش كرده ام
صداي شادت را
چشمانت را از ياد برده ام
با خاطرات مبهمم از تو
چنان آميخته ام
كه گلي با عطرش
مي زيم
با دردي چونان زخم
اگر بر من دست كشي
بي شك آسيبي ترميم ناپذير خواهيم زد
نوازشهايت مرا در بر مي گيرد
چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي
من عشقت را فراموش كرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره اي
چون تصويري گذرا
مي بينمت
به خاطر تو
عطر سنگين تابستان
عذابم مي دهد
به خاطر تو
ديگر بار
به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم
شهابها
سنگهاي آسماني
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1478.jpg
-
که بود آنکه نشانیام را به تو داد ؟
که بود او ؟
از کدامین راه ؟
بگو
چگونه ؟
از کجا برای تسخیر روح من آمدهای
منی که تلخترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
و منی که خداوند تنهایی
که بود آنکه نشانیام را به تو داد ؟
چه کسی راهنمای تو بود ؟
کدامین صخره ، کدامین دود ، کدامین آتشدان ؟
زمین لرزید گیلاسهای پایهدار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود انکه نشانیام را به تو داد ؟
بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان
و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا میخوانید
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1479.jpg