پردازش نظریه در علوم اجتماعی!!!
هدف این نوشتار گفتوگو درباره نظریه سازى است. در پردازش نظریه، عوامل گوناگونى دخالت دارند. در این مقال، تنها به نقش پیش فرض ها و پارادایم ها اشاره خواهد شد. براى روشن شدن جایگاه و دورنماى بحث، ضرورى است نخست پرسش هایى را که در این زمینه مطرحند، بیان شوند. سپس به بحث درباره پرسش هایى که به فهم هدف موردنظر مدد مى رسانند، پرداخته شود. مهم ترین این پرسش ها عبارتند از:
نظریه چیست؟
چرا از نظریه تعاریف گوناگونى ارائه شده است؟ این پرسش از آن رو مطرح است که برخى از بحران سخن مى گویند. برنارد کوئن در این باره معتقد است: «هنوز بر سر این که نظریه چیست، توافقى صورت نگرفته است.»
آیا تنوّع تعاریف ناشى از مجموعه هاى متفاوتى از پیش فرض ها و یا پارادایم ها نیست؟
نقش پیش فرض ها و پارادایم هاى جامعه شناختى در نظریه سازى چیست؟
آیا فهم ما از نظریه هایى که بعضاً متعارض نیز هستند، بر شناخت پیش فرض هاى آن نظریات استوار است؟
نظریه سازى چیست؟ آیا نظریه امرى فنى است؟ به تعبیر دیگر، آیا ساختنى است؟ اگر چنین است، تحت چه شرایطى، نظریه شکل مى گیرد و چه کسانى در آفرینش آن نقش دارند؟
آیا نظریه سازى فرایندى بى طرفانه و عینى است؟ یا عینى نبوده و پیش فرض هاى محققان در آن نقش مهمى دارد؟
آیا نظریه سازى ناشى از نبوغ نوابغ است و باید آن را مخلوق لحظات خاص و استثنایى دانست؟
آیا نظریه ها در بحران آفریده مى شوند و واقعیت هاى اجتماعى نقش اساسى در آن دارند؟
این نوشتار بر این انگاره استوار است که «نظریه سازى فرایندى است که عوامل متعددى در آن دخیل هستند.» در این نوشتار، تنها نقش پیش فرض ها و پارادایم ها مورد بررسى قرار مى گیرند. علاوه بر پیش فرض ها و پارادایم ها، مى توان به عوامل دیگرى همچون شخصیت و واقعیت اجتماعى، که در تکوین نظریه مؤثرند، اشاره کرد. گفتوگو درباره این مسأله که کدام یک از سه مؤلّفه یاد شده نقش اساسى ترى در تکوین نظریه ایفا مى کنند و آیا تلفیقى از دو یا سه مؤلّفه مزبور ضرورى است، امرى است که به نظر مى رسد بستگى به چارچوب پارادایمى و پیش فرض هاى محقق دارد. از این رو، در خلال گفتوگوى این نوشتار، به طور ضمنى مورد بحث قرار مى گیرد.
نظریه و نظریه سازى
یاداورى تعاریف گوناگون از «نظریه» در این مقال نمى گنجد. علاوه بر این، اشاره شد که توافقى میان جامعه شناسان در این باره وجود ندارد. براى درک این موضوع، فقط به ذکر یک تعریف اکتفا مى شود. کرلینجر در این باره مى گوید: «یک نظریه مجموعه اى از سازه ها (مفاهیم)، تعاریف و گزاره هاى به هم مرتبط است که از طریق مشخص ساختن روابط بین متغیرها، با هدف تبیین و پیش بینى پدیده ها، دید نظام یافته اى از پدیده ها ارائه مى کند.»
بر اساس تعریف کرلینجر، در نظریه عناصر گوناگونى همچون مفاهیم، متغیرها، واقعیت هاى عینى و سنجش روابط میان آن ها دخالت دارند و هدف نظریه، تبیین و پیش بینى است.
در علوم اجتماعى، نظریه نقش اساسى در هدایت پژوهش ایفا مى کند. مى توان گفت: یک عامل اساسى فقدان توافق در تعریف نظریه و سایر مفاهیم جامعه شناسى ناشى از پارادایم هاى گوناگونى است که بر جامعه شناسى سایه افکنده اند؛ یعنى هر پارادایم تعریف خاصى از نظریه و سایر مفاهیم دارد و طبعاً پارادایم هاى بدیل به دلیل پیش فرض هاى متفاوت تلقّى دیگرى دارند؛ مثلا، تجربه گرایان تعریف ویژه اى از «نظریه» دارند. آنان «نظریه را کوشش عملى در راه جمع آورى شواهد و یافته هاى تجربى و برقرارى همبستگى میان یافته ها و تبیین آن ها از راه استوارى مى دانند.» این در حالى است که عقل گرایان یا کسانى که به لحاظ روش شناسى پیش فرض هاى متمایزى دارند، این تعریف را نمى پذیرند و تلقّى متفاوتى دارند.
البته اختلاف نظر در تعریف نظریه و یا انواع آن ها را مى توان از منظرهاى دیگرى نیز مورد مداقّه قرار داد و تأکید بر نقش پیش فرض و پارادایم صرفاً از آن روست که موضوع نوشتار حاضر است. از این رو، تمایز، توسعه و تحوّل نظریات و مفاهیم جامعه شناسى را مى توان بر اساس عوامل متنوّع دیگر نیز مورد بررسى قرار داد.
چهار پارادایم اصلى در جامعه شناسى
با توجه به پیش فرض هاى مربوط به ماهیت علوم بر اساس ذهنى و عینى و سپس تبیین ماهیت جامعه براساس نظم دهى و تغییر بنیادى، مى توان چهار پارادایم اصلى در جامعه شناسى، که در نظریه سازى نقشى اساسى ایفا مى کنند، شناسایى کرد که عبارتند از: انسان گرایى بنیادى، ساختارگرایى بنیادى، تفسیرى، و کارکردگرا.
منظور از «پارادایم»، که نخستین بار توسط تامس کوهن به کار گرفته شد، پیش فرض هاى فرانظرى بسیار اساسى است که چارچوب مرجع شیوه نظریه پردازى و شیوه کار نظریه پردازان در درون پارادایم را مشخص مى کند. قرار گرفتن در هر پارادایم بیانگر آن است که به شیوه خاصى به جهان نگریسته مى شود. از این رو، هر پارادایم بیانگر دیدگاهى درباره جهان اجتماعى است که داراى پیش فرض هاى فرانظرى متفاوتى نسبت به ماهیت علم و جامعه مى باشد.
الف. پارادایم کارکردگرا
1. این پارادایم ریشه در جامعه شناسى نظم دهى داشته، رویکردى عینى گرا به مسائل دارد.
2. این پارادایم در پى ارائه تبیین وضع موجود، نظم اجتماعى، همرأیى، تلفیق اجتماعى، همبستگى، ارضاى نیاز و فعلیت مى باشد.
3. پیش فرض هاى مهم این پارادایم عبارتند از: واقعیت گرایى، اثبات گرایى، جبرگرایى و قانون بنیادى.
4. این دیدگاه عملگرد مى باشد و جامعه را به شیوه اى که منجر به دانش کاربردى مى شود، مى نگرد.
5. پارادایم کارکردگرا مسأله مدار است؛ مى کوشد براى مشکلات راه حل عملى بیابد.
6. پارادایم مزبور ریشه در سنّت اثبات گرایى دارد و مى کوشد روش هاى علمى طبیعى را به امور انسانى تعمیم دهد.
7. این سنّت، که در قرن نوزدهم شکل گرفت، تأثیر شایانى بر نظریه پردازانى همچون اگوست کنت، اسپنسر، دورکیم و پارتو داشته است.
ب. پارادایم تفسیرى
1. این پارادایم نیز در پى حفظ وضع موجود است. در نتیجه، در «جامعه شناسى» نظم دهى مى گنجد.
2. پارادایم تفسیرى مدعى است جهان را آن چنان که هست باید شناخت و مى کوشد ماهیت بنیادى جهان اجتماعى را در سطح تجربه ذهنى بشناسد.
3. این پارادایم در علوم اجتماعى، به نام انگارى، غیر اثبات گرایى، اختیارگرایى و ایده انگارى گرایش دارد.
4. همچنین جهان اجتماعى را مخلوق افراد دست اندرکار آن مى پندارد: واقعیت اجتماعى امرى بیش از پیش فرض ها و معانى مشترک میان ذهنى نیست!
5. براى شناخت دقیق حیات اجتماعى، به جستوجو در آگاهى و ذهنیت انسان مى پردازد.
6. پارادایم مزبور محصول تفکر ایده آلیست آلمانى است که از اواسط قرن هجدهم به تدریج شکل گرفت و با جنبش رمانتیک ارتباط تنگاتنگى داشت.
ج. پارادایم انسان گراى بنیادى
1. این پارادایم به ایجاد جامعه شناسى تغییر بنیادى از نظر ذهن گرا توجه دارد. از این نظر، با پارادایم تفسیرى داراى مشابهت زیادى است.
2. به نام انگارى، غیر اثبات گرایى، اختیارگرایى و ایده انگارى گرایش دارد.
3. آگاهى انسان را منتج و مقهور روساخت هاى ایدئولوژیکى مى پندارد. از این رو، ساخت ها باعث ایجاد حایل میان انسان و آگاهى واقعى او مى شوند. این حایل «آگاهى کاذب» است که مانع ارضاى واقعى انسان مى شود.
4. بر تغییر بنیادى شیوه هاى سلطه، رهاسازى و محرومیت تأکید مى کند.
5. این پارادایم ریشه در سنّت ایده آلیستى آلمان و اندیشه هاى کانت، هگل و هوسرل دارد. مکتب «فرانکفورت» و آثارى همانند آثار مارکوزه در این چارچوب قرار دارند.
د. پارادایم ساختارگراى بنیادى
1. این پارادایم از عینى گرایى جانب دارى مى کند. از این رو، از یک سو، به رهبانیت کارکردگرا شباهت دارد. اما از سوى دیگر، اهداف متمایزى تعقیب مى کند.
2. پاى بندى به تضاد ساختارى، شیوه هاى سلطه، تضاد و محرومیت، تغییر بنیادى و رهاسازى است.
3. بر روابط ساختارى در جهان اجتماعى واقع گرا توجه دارد و بر این باور است که تغییر بنیادى درون خود ماهیت و ساختار جامعه امروزى نهاده شده است.
4. ریشه در آراء و افکار مارکس دارد. النوسر، پولانزاس و جامعه شناسان مارکسیستى چپ جدید نقش مؤثرى در تکوین این پارادایم داشته اند.