زندگی نامه وآثار فروغ فرخزاد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جويبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طويلم بودند
. . . میآيم میآيم میآيم
با گيسويم: ادامهی بوهای زير خاک
با چشمهايم: تجربههای غليظ تاريکی
با بوتهها که چيدهام از بيشههای آن سوی ديوار
می آيم میآيم میآيم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانهی پرعشق ايستاده سلامی دوباره خواهم داد»
فروغ فرخزاد از محدود شاعران دورهی معاصر است که از نظر زبان شعری دارای سبک و شيوهی مخصوص به خويش است. اشعار اوليهی او عمدتاً شامل اشعاری است که بيانگر احساسات سطحی شاعر است. عمدهی اين اشعار عاشقانههايی هستند که بیپروا و بیپرده به بيان احساسات شهوانی میپردازد و اين البته تا آن روزگار در ادبيات ايران بیسابقه بوده است.
شعر شاعران زن پيش از فروغ را به سختی میتوان از شعر شاعران مرد تشخيص داد. اگرچه شعر زنان شاعر در طول تاريخ ادبيات ايران، از احساسات رقيق زنانه بیبهره نيست، اما اين احساسات بهقدری در لفافهی تعبيرات و صور خيال رايج شعری در هم پيچيده شدهاند، که اگر شاعر شعر شناخته نشده باشد، نسبت آن به مرد هم غير طبيعی جلوه نمیکند، اما صراحت بيان فروغ در بيان تمايلات شهوانی و گناهآلود، آثار او را از آثار شاعرههای ما قبل از خودش کاملاً متمايز ساخته است.
وی در اينباره میگويد: «اگر شعر من يک مقدار حالت زنانه دارد خوب اين طبيعی است که به علت زن بودنم است، من خوشبختانه يک زنم اما اگر پای سنجش ارزشهای هنری پيش بيايد فکر کنم ديگر جنسيت نمیتواند مطرح باشد آن چيزی که مطرح است اين است که آدم جنبههای مثبت وجود خودش را جوری پرورش دهد که به حدی از ارزشهای انسانی برسد. اصل، کار آدم است، زن و مرد مطرح نيست. به هر حال من وقتی شعر میگويم آنقدرها به اين موضوع توجه ندارم و اگر میآيد خيلی ناآگاهانه و جبری است».
زندهياد فريدون مشيری دربارهی نخستين ديدارش با فروغ گفته است: «دختری با موهای آشفته، با دستهايی که از جوهر خودنويس آغشته شده بود، با کاغذی تاشده که شايد هزار بار آن را در ميان انگشتانش فشرده بود، وارد اتاق هيات تحريريهی مجلهی روشنفکر شد و با ترديد و دودلی، در حالی که از شدت شرم، کاملاً سرخ شده بود و میلرزيد، کاغذش را روی ميز گذاشت. اين دختر فروغ فرخزاد بود...»
فروغ فرخزاد در سال ١٣١٣ در يک خانوادهی متوسط در تهران متولد شد. پدرش يک افسر مستبد ارتش رضاخانی بود. وی از همان ابتدا علاقهی خاصی به شعر و ادبيات و نقاشی داشت. اولين سرودههای او مربوط به سن يازده سالگی اش میباشد. خودش میگويد در سنين ١٣ و ١٤ سالگی غزلهای فروانی سروده که هرگز آنها را چاپ نکرد. تا کلاس نهم در دبيرستان خسرو خاور درس خواند و پس از آن در هنرستان دخترانهی کمالالملک در زمينهی نقاشی و خياطی مشغول به تحصيل شد. او همچنين به صورت خصوصی نقاشی را از استاد کاتوزيان و علیاصغر پتگر آموخت.
در سال ١٣٣٠ درسن شانزده سالگی به پرويز شاپور يکی از بستگان مادرش که پانزده سال از او بزرگتر بود دل باخت و عليرغم مخالفت خانواده با او ازدواج کرد و به اهواز رفت. حاصل اين ازدواج پسری به نام کاميار (تنها فرزندش) بود که در سال ١٣٣١ به دنيا آمد. در همان سال (١٣٣١) اولين مجموعهی ٤٤ قطعهای شعر خويش را به نام «اسير» به چاپ رساند. او با انتشار اين مجموعه در واقع دست به يک سنتشکنی زده بود و از رهگذر همين سنتشکنی و خلاف آمدِ عادت بود که مقدمات شهرت فروغ فراهم شد.
در مجموعهی اسير، البته از نظر عناصر شعری، نمیتوان شعری در خور توجه يافت. در واقع، وی در اين مجموعه صور خيال چشمگيری ارائه نمیدهد. همچنين از جهت وزن و موسيقی ايرادهای فراوان دارد و در مجموع چيزی جز يک تجربهی خام تلقی نمیشود. تنها عنصر برجستهی اين مجموعه، همان بيان صريح و بیپردهی شاعر است که خود را به تقليدها و قالبهای مرسوم اجتماع محدود نکرده است.
فروغ در نيمهی اول ١٣٣٤ از همسرش جدا شد و پس از آن روزهای بسيار سختی را گذراند. وی در سال ١٣٣٥ به ايتاليا رفت و در مدت ٦ ماهی که در آنجا بود، دومين مجموعه شعر خود را به عنوان «ديوار» به چاپ رساند. او اين مجموعهی بيست و پنج شعری را به همسر سابقش تقديم کرد. شعرهای مجموعهی ديوار در واقع دنبالهی مسير «اسير» است. همان مضامين در اين اشعار با صراحت بيشتر دستمايهی شاعر قرار گرفتهاند.
در سال ١٣٣٥ سومين مجموعهی خود را تحت عنوان «عصيان» به چاپ رساند که شامل ١٧ قطعه شعر است. همچنان که از عنوان اين مجموعه و نام اشعار اصلی آن برمیآيد، «عصيان» بيانگر سرکشی و طغيان روح فروغ است. وی در اين اشعار به بيان تضادهای درونی خويش میپردازد و اعتراض خود را نسبت به وضع موجود و سرنوشت بشر بيان میکند.
فروغ سپس جذب فعاليتهای سينمايی شد و برای مطالعه و تجربهی سينما به انگلستان رفت. در اين مسير با ابراهيم گلستان نويسنده و فيلمساز پيشرو آشنا شد و در «گلستان فيلم» که متعلق به گلستان بود، مشغول کار شد. وی پس از بازگشت در سال ١٣٤١ فيلم مستندی از جذاميان تبريز، به نام «خانه سياه است»، تهيه کرد که اين فيلم در سال ١٣٤٢ برندهی جايزهی بهترين فيلم مستند فستيوال اوبرهاوزن ايتاليا شد. مطالعات عميق فروغ فرخزاد در زمينهی سينما و فيلمبرداری و آشنائی با نويسندگان معاصر سبب شد که وی در اواخر عمر کوتاه خود نگرش ديگری نسبت به هنر، شعر و جامعه پيدا کند
در سال ١٣٤٢ فروغ در نمايش «شش شخصيت در جستجوی نويسنده» نوشتهی لوئيجی پير اندلو و به کارگردانی پری صابری بازی کرد و در اواخر همان سال مجموعهی ٣١ قطعهای «تولدی ديگر» را با تيراژ بالای سه هزار نسخه منتشر کرد. اشعار اين مجموعه را به هيچوجه نمیتوان با مجموعههای پيشين او مقايسه کرد. در واقع اين مجموعه را میتوان تولد تازهی وی در عالم شعر پنداشت. خود او نيز بارها به اين نکته اشاره کرده بود که تنها مجموعهی «تولدی ديگر» را درخور اعتنا میداند و آثار پيشين خود را، تنها تجربههای ناقص تلقی میکند. وی قطعهی تقديمنامهی اين مجموعه را به ابراهيم گلستان تقديم کرده است که خود بخشی از قطعهی «تولدی ديگر» نيز میباشد:
«همهی هستی من آيهی تاريکی است
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاهان شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در اين آيه تو را آه کشيدم، آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم»
در سال ١٣٤٣ به ايتاليا، آلمان و فرانسه سفر کرد و در اين ايام که در داخل و خارج از ايران به شهرت خاصی دست يافته بود، سازمان فرهنگی يونسکو فيلم نيمساعتهای از زندگی او تهيه کرد.
با مرگ غير منتظرهی فروغ فرخزاد در ٢٤ بهمن ماه ١٣٤٥ بر اثر صانحهی رانندگی، دفتر شعر او بسته شد، اما نه برای خوانندگان؛ چرا که مقداری از اشعار او، که پس از مجموعهی «تولدی ديگر» سروده شده بود و هنوز به چاپ نرسيده بود، چاپ شد. عنوان اين مجموعه برگرفته از نخستين قطعهی آن است: «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد». اشعار اين مجموعه همان سير تکاملی را که از «تولدی ديگر» آغاز شده بود، طی میکند.
خود فروغ مدتی قبل از مرگش در جايی نوشته بود: «می ترسم زودتر از آنچه فکر کنم بميرم و کارهايم ناتمام بماند و اين درد بزرگيست».
«و اين منم
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمين
و يأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی اين دستهای سيمانی»
و حال بد نيست اشعاری از دو مجموعهی آخر زندهياد فروغ فرخزاد را با هم بخوانيم:
آفتاب میشود ...
نگاه کن که غم درون ديدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سايهی سياه سرکشم
اسير دست آفتاب میشود
نگاه کن
تمام هستيم خراب میشود
شرارهای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره میکشانیام
فراتر از ستاره مینشانیام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستارهچين برکههای شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفههای آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسيدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمديم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسهات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از اين ستارهها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی ديدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود
پرنده مردنی است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان ميروم و انگشتانم را
بر پوست کشيدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاريکاند
چراغهای رابطه تاريکاند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به ميهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است