http://pnu-club.com/imported/2009/09/3308.jpg فرانسه در آنزمان مرکز تجمع واقعی اکثر انديشه های مترقی بود. طغيان شديدی بر عليه ظلم و ستم دستگاه زور و استبداد در همه جای فرانسه به چشم می خورد. اين طغيان ها در نهايت در قالب انقلاب فرانسه و پيروزی خرد بر مذهب اوج گرفت. از جمله انديشمندان اين دوره می توان به ولتر، روسو، ديدرو، منتسکيو اشاره نمود.
البته، بايد بگويم که انقلاب فرانسه در گسترش انديشه های سياسی ( نظير آزادی، برابری و برادری) بيشتر از انديشه های فلسفی نقش داشت. از ديگر تاثيرات آن می توان به جنگهای آزاديبخش آمريکا برای رهائی از قيد استعمار اروپا و مبارزات اروپاييان برای رهايی از سلطه حکومت پاپ اشاره کرد.
حمله به زندان مخوف باستيل در چهاردهم جولای 1789 در جريان انقلاب فرانسه
درست بر خلاف فلسفه ی ماترياليستی قرن هفدهم، نوعی فلسفه ايده آليستی در قرن هيجدهم رشد کرد و نماينده ی بزرگ اين سيستم فلسفی « امانوئل کانت» بود. مهمترين اثر کانت « نقد خرد محض» است. اثری که ثمره ی پانزده سال تحقيق بود. بعضی از نکات پيچيده ای که در درون اين مطالعات کانت نهفته است، عبارتنداز:
" هيچ نوع مرامی چه مذهبی و چه علمی از عهده ی تعريف واقعيت بر نمی آيد؛ مگر فرضيه ی محض...»" .
" هر نوع تلاشی برای درک دانش متعالی بيهوده است، چراکه در مقابل هر تز ارائه شده، می توان آنتی تزی قرار داد...»".
" امکان ندارد که از طريق وسايل طبيعی، هستی خدا را اثبات کرد..."
کانت اعتقاد راسخ داشت که اخلاقيات بدون ايمان به خدا يا جاودانگی نمی تواند وجود داشته باشد. پس هر کس مجبور است که ضرورت وجود خدا را قبول کند...
حالا بعد از نگاه به انديشه های متفکران خردگرای قرون گذشته به زندگی مارکس نظر می افکنيم. کسی که اندیشه هايش باعث انقلابات فکری و اجتماعی وسيعی در سطح جهان شد. مارکس پس از سالهای مبارزه و تحقيق، به اين نتيجه رسيد که بايد بر خلاف انديشمندان خردگرای گذشته که عده ای به ماده اصالت داده و عده ای ديگر به روح، مستقيما از خود « انسان» شروع کرد. او در مورد فلاسفه گفت: " فلاسفه هميشه جهان را تفسير کرده اند، در حاليکه هدف تغيير آنست".
طرحی از چهره ی کارل مارکس
کارل مارکس در 5 مه 1818 در شهر « ترير» پروس چشم به جهان گشود. پدرش يک وکيل يهودی بود که به مذهب پروتستان در آمده بود.
مارکس مدرسه ی متوسطه را در « ترير» به پايان رسانيد و پس از آن ابتدا در شهر « بن» و سپس در « برلين» به آموزش حقوق، فلسفه و تاريخ پرداخت. در دانشگاه برلين، سخت تحت نفوذ عقايد هگل قرار داشت. هگليست به دو دسته عمده تقسيم می شدند که برداشتهای کاملا متقاوت از نظريات هگل را مطرح می کردند. دسته اول هگليست های مسن بودند. آنان اين فرمول معروف هگل را که " هر آنچه واقعی است عقلايی است" را به اينصورت تفسير می کردند که آنچه واقعی است ضروری است واگرنه وجود خارجی نمی داشت و آنچه که تا به حال به تحقق نرسيده است، نه عقلايی و نه ضروری می باشد. بر اساس همين تفسير هگليست های مسن بود که آنان دفاع سرسختانه از سلطنت پروس؛ مذهب و دولت را در دستور کار خود قرار دادند.
چهل سال بعد، انگلس در کتاب « لودويک فوير باخ و پايان فلسفه کلاسيک آلمان» در مورد تفاوتهای عمده ی دو گروه هگليست های مسن و جوان چنين نوشت:
" دکترين هگل آنقدر گسترده بود که بتواند متنوع ترين برداشت های حزبی را به زير چتر خود بگیرد. در آلمان آنروز، دو چيز بطور ويژه، با خصلتی اساسا تئوريک، بيانگر توجهی عملی بود: دين و سياست. کسی که بر فلسفه ی هگل به عنوان دستگاه تاکيد می ورزيد می توانست در اين دو عرصه، به حد کافی محافظه کار باشد. و کسی که بر عکس روش ديالکتيکی هگل را اصل می دانست، می توانست، چه از نظر دينی و چه سیاسی، کاملا در نقطه ی مقابل موضع اولی قرار بگيرد..."
مارکس که روش ديالکتيکی فلسفه هگل را پذيرفت به گروه دوم پيوست و نقد بيرحمانه ی آنان عليه فلسفه، مذهب، تاريخ و اقتصاد سياسی را مشتاقانه دنبال نمود.
مارکس نيز بمانند تعدادی از هگليستهای جوان نظير « برونو بوئر» و « کوپن» علاقه و توجه ويژه ی به فلسفه پسا- ارسطوئی بخصوص اپيکور و دموکريت از خود نشان داد. در همين راستا بود که رساله ی دکترايش، را در مورد فلسفه ی طبيعت « اپيکور» و « دموکريت» برگزيد و آنرا در شش دفتر به انضمام يادداشتهای ضميمه اش در سال 1841 ارائه داد. در اين رساله او بر خلاف هگل که معتقد بود فلسفه طبيعت اپيکور در توضيح پديده های گوناگون طبيعی بی قيد و بی توجه است، بر عمق فلسفه ی طبيعت اپيکور تاکيد نمود. مارکس در فصل اول از بخش دوم رساله ی دکتری خود به اختلاف ميان فلسفه طبيعت اپيکور و دموکريت پرداخته و چنين می نويسد:
" اپيکور يک جنبش سه گانه ی اتم ها در خلا را می پذيرد. نخستين جنبش، جنبش سقوط در خط مستقيم است. دومين جنبش ناشی از اين است که اتم از خط مستقيم منحرف می گردد و سومين جنبش توسط تنش ميان اتم های بی شمار بوجود می آيد. دموکريت در پذيرش اولين و سومين جنبش با اپيکور موافق است. اما، انحراف اتم از خط مستقيم دموکريت را از اپيکور متمايز می کند".