يونان پيش از آگاممنون (تمدن موكناي و تروا)
http://pnu-club.com/imported/2009/09/2409.jpg
يونان پيش از آگاممنون (تمدن موكناي و تروا)
شليمان كيست؟
در سال 1822، پسري در آلمان زاده شد كه مقدر بود كاوشكاري باستان شناسان را به صورت يكي از حوادث پرشور قرن خود در آورد. پدرش به تاريخ باستان عشقي داشت و او را با داستانهايي كه هومر دربارهي محاصرهي تروا و آوارگيهاي اودوسئوس (اوليس) به نظم كشيده بود، به بار آورد. «با اندوه فراوان از او شنيدم كه تروا كاملاً منهدم شده، چندان كه از صحنهي روزگار برخاسته و اثري هم به جا نگذاشته است.» هاينريش شليمان درسن هشت سالگي موضوع انهدامتروا رامورد توجه قرارداد ومدعي شدكه ميخواهد خود راوقف بازيافت اين شهر گمشده كند. ده ساله بود كه دربارهي جنگ تروا رسالهاي به زبان لاتين نوشت و به پدرش تقديم داشت. در 1836، با اطلاعاتي كه نسبت بهاستطاعت اوبسيار زياد بود، مدرسه را تركگفت ونزدبقالي شاگردي كرد. در 1841، در يك كشتي بخاري كارگري كرد و از هامبورگ رهسپار آفريقاي جنوبي شد. كشتي پس از دوازده روز غرق شد و ملوانان آن مدت نه ساعت با زورق كوچكي به اين سو و آن سو رفتند و سرانجام، با مد دريا، به سواحل هلند افتادند. در هلند، هاينريش، با حقوق يك صد و پنجاه دلار در سال، كار منشيگري پيش گرفت و نيمي از درآمد خود را صرف خريد كتاب كرد و با نيمهي ديگر آن در رؤياهاي خود زندگي كرد. به تدريج هوش و پشتكار او نتايج طبيعي خود را پديد آورد: در سال بيست و پنجم عمر، تاجري مستقل بود و در سه قاره دادوستد ميكرد. در سي و شش سالگي، كه خود را صاحب سرمايهي كافي يافت، از بازرگاني دست كشيد و تمام وقتش را به باستانشناسي تخصيص داد. «در بحبوحهي هاي و هوي سوداگري، هيچ گاه تروا و قراري كه براي كاوش آن با پدرم گذارده بودم، از يادم نرفت.»
عادت كرده بود كه در ضمن سفرهاي تجارتي، پس از ورود به يك كشور، به شتاب زبان آن كشور را بياموزد و چند گاهي صفحات يادداشت روزانهي خود را به آن زبان بنگارد. به اين طريق، انگليسي و فرانسوي و هلندي و اسپانيايي و پرتغالي و ايتاليايي و روسي و سوئدي و لهستاني و عربي را آموخته بود. هنگامي كه به يونان رفت، توانست، در زماني كوتاه، يوناني قديم و يوناني جديد را مانند آلماني به خوبي بخواند. (1) سپس چنين نوشت: «نميتوانم در جايي مگر در خاك دنياي كلاسيك ساكن شوم.» چون همسر روسي او ميخواست در روسيه سكونت گيرد، شليمان، به وسيلهي اعلان، خود را داوطلب ازدواج با زني يوناني معرفي كرد و مشخصات زن دلخواه خود را هم دقيقاً اعلام داشت. پس از آن، از ميان عكسهايي كه دريافت داشت، يكي را كه از آن دختري نوزده ساله بود پسنديد و بي درنگ به خواستگاري صاحب عكس رفت. والدين دختر، به فراخور تمولي كه براي هاينريش قائل بودند، قيمتي روي دختر خود گذاشتند، و هانيريش، به شيوهي كهن، همسر خود را خريد. موقعي كه همسر تازهاش كودكي آورد، شليمان با اكراه به مراسم غسل تعميد رضايت داد، ولي، براي آنكه بروقر تشريفات بيفزايد، نسخهاي از منظومهي ايلياد هومر را روي سر كودك نهاد و به آواي رسا صد قطعه شعر خواند. فرزندانش را آندروماخه و آگاممنون خواند، خدمتگزاران خانهي خود را تلامون و پلوپس ناميد، و خانهاي را كه در آتن داشت بلروفون نام نهاد. (2) آري، شليمان پيرمردي بود ديوانهي هومر.
در 1870 به تروآده يا تروآس در گوشهي شمال باختري آسياي صغير رفت و، برخلاف نظر همهي محققان آن زمان، معتقد شد كه پايتخت پرياموس (3) در زير تپهاي به نام حصارليك مدفون است. پس از يك سال گفتگو با حكومت عثماني، توانست پروانهي كاوش آن محل را بگيرد و با هشتاد كارگر دست به كار شود. همسرش، كه او را محض كارهاي غريبش دوست ميداشت، از بام تا شام با او همكاري ميكرد. در سراسر زمستان، تند باد سرد شمالي به هنگام روز چشمان زن و شوهر را از گرد و غبار رنجه ميكرد و شبانگاه با چنان شدتي از شكافهاي كلبهي شكنندهي ايشان به درون راه مييافت كه چراغ هيچ گاه روشن نميماند و كلبه به قدري سرد ميشد، كه با وجود آتش بخاري، آب در درون كلبه يخ ميبست. «جز شوقي كه به كار بزرگ خود يعني كشف تروا داشتيم، چيزي نداشتيم كه ما را گرم نگاه دارد.»
سالي گذشت تا به پاداش خود رسيدند. كلنگ كارگري، پس از ضربات مكرر، يك ظرف بزرگ مسي را هويدا كرد، و سپس گنجينهاي شگرف، كه تقريباً شامل نه هزار شيء سيمين و زرين بود، آشكار شد. شليمان زرنگ نخستين يافتهها را در شال زنش مخفي كرد، به كارگران استراحت كوتاه غير منتظري داد و به كلبهي خود شتافت. در را بست، اشياي گرانبها را روي ميز ريخت، و هر يك را به كمك منظومههاي هومر باز شناخت. گيسوان زنش را با يك نيمتاج باستاني آراست، و براي دوستانش در اروپا پيام فرستاد كه «گنجينهي پرياموس» را از خاك به در آورده است. هيچ كس سخن او را باور نميتوانست. بعضي از نقادان به او تهمت زدند كه آن اشيا را قبلاً خود او در آن محل گذاشته است. در همان حال، باب عالي عثماني او را به جرم خارج كردن طلا از خاك عثماني مورد تعقيب قرار داد. اما محققاني مانند فيرخو و دورپفلد و بورنوف به محل آمدند، بر گزارشهاي شليمان صحه نهادند و همراه او كار را دنبال كردند. آن گاه چينههاي گوناگون شهر تروا، يكي پس از ديگري، سر از خاك بر آوردند. ديگر مسئله اين بود كه از ميان چينههاي نه گانهاي كه در دل خاك پيدا شده است، كدام يك بازماندهي شهر ايليون (هومر شهر تروا را «ايليون» ميخواند. نام حماسهي او- «ايلياد» - نيز از اينجاست.) است.
در 1876، شليمان عزم جزم كرد كه محتواي حماسهي ايلياد را از جهت ديگري نيز تأييدكند. نشان دهد كه آگاممنون (مطابق حماسهي هومر، رهبر يونانيان در جنگ تروا بوده است). نيز واقعيت خارجي داشته است. وي، به راهنمايي مطالبي كه پاوسانياس دربارهي يونان نوشته بود، در مو كناي واقع در پلوپونز خاوري، سي و چهار شكاف حفر كرد. ولي مقامات عثماني كه خواستار نيمي از «گنجينهي پرياموس» بودند، مانع كار او شدند، و شليمان كه نميخواست آن آثار گرانمايه را به كشور دور افتادهي عثماني وا گذارد، زير بار نرفت. پس، آنها را در نهان به موزهي دولتي برلين فرستاد و جريمهي مقرر را پنج بار بيشتر پرداخت و حفاري را در موكناي از سر گرفت. اين بار نيز پاداش خود را يافت: كارگران به تودهاي شامل اسكلتها و ظرفهاي سفالي و جواهرات و نقابهاي طلايي رسيدند، و اين كشف چنان شليمان را به وجد آورد كه بيدرنگ تلگرافي براي شاه يونان فرستاد و آگهي داد كه مقابر آترئوس
http://pnu-club.com/imported/2009/09/56.gif(پدر آگاممنون) و آگاممنون را يافته است. در 1884 به تيرونس رفت و در اينجا هم، به راهنمايي كتاب پاوسانياس ، قصر بزرگ و ديوارهاي كلاني را كه هومر شرح داده است از دل خاك بيرون آورد.
كمتر كسي به قدر شليمان به باستانشناسي خدمت كرده است. اما از فضايل شليمان لغزشها و نارواييهايي نيز زاده است، زيرا وي، به اقتضاي شوق عظيمي كه به كشف دنياي قديم داشت، متهورانه شتاب ميورزيد و، در نتيجه، باعث آميختگي يا نابودي بسياري از يافتهها ميشد. حماسههايي كه ملهم تلاشهاي او بودند، مايهي گمراهي او شدند و، به خطا، معتقدش كردند كه گنج پرياموس را در تروا يافته و مقبرهي آگاممنون را در مو كناي كشف كرده است. از اينرو، دنياي علم گزارشهاي او را مورد ترديد قرار داد، و موزههاي انگليس و روسيه و فرانسه مدتها از قبول اصالت يافتههاي او سرپيچيدند. او هم، براي تسلاي خود، به تفاخر پرداخت و، با شجاعت، حفاري را دنبال كرد. چندان به كاوش پرداخت كه سرانجام بيمار شد و از پاي در آمد. در بازپسين ايام عمرش، مردد بود كه آيا خداي مسيحيت را نيايش كند يا زئوس يونان باستان را. خود مينويسد: «درود بر آگاممنون شليمان، محبوبترين فرزند! بسيار شادمانم كه ميخواهي آثار پلوتارك (پلوتارخوس) را بخواني و تاكنون از مطالهي گزنوفون (كسنوفون) فارغ آمدهاي... دعا ميكنم كه زئوس، پدر مقدس و پالاس آتنه تو را روزي صد از سلامت و سعادت برخوردار دارند.» در سال 1890، كه از سختيهاي اقليم و خصومت اهل علم و تب دائم رؤياي خود فرسوده شده بود.