demah
08-04-2014, 08:55 AM
مقدمه و تاريخچه عقب ماندگي ذهني يا باصطلاحخ ديگر نارسايي رشد قواي ذهني موضوع تازه و جديدي نيست بلكه در هرد دوره و زمان افرادي در اجتماع وجود داشته اند كه از نظر فعاليت هاي ذهني در حد طبيعي نبوده اند. بخصوص از روزي كه بشر زندگي اجتماعي را شروع كرده موضوع كساني كه به عللي قادر نبودند خود را با اجتماع هماهنگ سازند مطرح بوده است. اجتماع براي مصلحت، تعصب يا سالم سازي بعضي از اين افراد را تحمل كرده، عده اي را محبوس مي ساخت يا به مرگ محكوم مي نمود. از مجموعه مدارك به دست آمده چنين استنباط مي شود كه تا قرن 18 اين افراد مورد توجه و لطف نبوده و حتي پزشكان از پذيرفتن و درمان آنان خودداري مي كردند. اصطلاح بيگانه يا خارجي كه به فرانسه ((آدينه)) و به انگليسي (( ايلين)) گفته مي شود براي مجانين و ((الينيست)) براي روان پزشكان و پزشكان معالج اين بيماران از قديم الايام به كاررفته و اين كلمات از ((آلينوس)) لغت يوناني مشتق شده است و علت آن اين بوده است كه عقب ماندگان ذهني را مانند مجانين ، بيگانه از اجتماع مي دانستند. اگرچه بعداً متوجه شدند كه اين بيماران با محيط و اجتماع بيگانه نيستند بلكه به عمل ضايعات مغزي تماس آنها با عالم خارج تغيير كرده است. بقراط حكيم يوناني نيز به ضايعات مغزي اين افراد اشاره كرده و اختلالات رفتاري و كمبودهاي هوشي آنها را مربوط به اين نوع ضايعات دانسته است. در قوانين روم قديم، اسپارت ها وحتي رژيم نازي كشتن و از بين بردن افراد عقب مانده ذهني را مجاز مي دانستند . برعكس بعضي مذاهب آسيايي مانند كنفوسيوس در چين كه پيروان آن معتقدند ((آنچه براي خود نمي پسندي به ديگران روا مدار)) و زرتشت در ايران مردم را تشويق مي كردند كه با بيماران رواني و عقب مانده ذهني رفتاري انساني داشته باشند و تا آن جا كه ممكن است به آن ها كمك كنند. تا اوايل قرن نوزدهم كتاب يا رساله علمي قابل قبولي در زمينه ي عقب مانده ها و افراد مبتلا به اختلالات رفتاري يا باصطلاح ((ناسازگار)) نوشته نشده بود و به طوري كه قبلاً نيز اشاره شد به اين نوع بيماري ها جنون يا ديوانگي مي گفتند. در اواخر قرن 18 (1794) روان پزشك معروف فرانسوي كه به حق او را بايد بنيان گذار روان پزشكي جديد ناميد به نام ((فيليپ ئينيل)) به سرپرستي بيمارستان رواني ((بي ستد)) در پاريس كه مخصوص بيماري هاي رواني مردان بود انتخاب شد. اولين اقدام او بازكردن زنجير از پا و گردن بيماران بود و برخلاف تنبيه و شكنجه، كه درمان بيماران رواني و عقب ماندگان ذهني آن زمان بود، به د لجويي آنان پرداخت و براي آنان برنامه هاي تفريحي و گردشي در نظر گرفت. اين روش بعدها به درمان اخلاقي مشهور شد زيرا پنيل بود كه زندان را تبديل به بيمارستان كرد. انگيزه و علت تمايل پنيل براي خدمت به بيمارستان رواني اين بود كه يكي از دوستانش دچار كسالت رواني شد و او را به زنجير بسته و به دارالمجانين انداختند. فيليپ پنيل از ديدن اين منظره سخت متاثر شد و به فكر افتاد كه به نحوي به اين بيچارگان كمك كرده و آنها را از قيد و بند رها سازد. بعداً ((اسكيدول)) برنامه هاي فيليپ پنيل را در بيمارستان رواني ((زنان پاريس)) به مورد اجرا گذاشت. اولين بار در سال (1801) فيليپ پنيل در كتابي به نام (( رساله ي پزشكي فلسفي درباره جنون شوق و شور)) كه نتيجه 10 سال مطالعات او بوده به چهار گروه بيماريهاي رواني اشاره كرد و عقب ماندگي ذهني را گروهي از بيماريهاي رواني دانست. فيليپ پنيل بيماري هاي رواني را به 4 گروه تقسيم كرد: 1ـ ملانكويي يا ماليخوليا 2ـ ماني يا جنون شور و شوق (شيدائي) 3ـ جنون 4ـ عقب ماندگي هاي ذهني .