omid27
05-06-2014, 03:20 PM
زندگی تلخ مرد زندانی که پس از20سال حبس،بیگناه شناخته شد+عکس
وی توانست پس از 20 سال سرانجام بیگناهیاش را ثابت کند و از زندان آزاد شود.حسنعلی با لبخندی محزون میگوید، از سالهایی که میتوانست درکنار خانوادهاش باشد اما دست سرنوشت آنها را از هم جدا کرد و محکوم به زندانی شد که هرگز به آن تعلق نداشت؛ از مرگ همسر و عزیزانش گفت که در غیاب وی قربانی تصادفی تلخ شده بودند
مردی که در ماجرای جنجالی اختلاس از شرکت تعاونی مسکن فرهنگیان بهزندانافتاده بود پس از 20 سالبیگناهشناخته شد. افشای این اختلاس در سال 73 با شکایت هیأت مدیره تعاونی مسکن به مأموران اداره پنج پلیس آگاهی تهران کلید خورد.
در این پرونده همه متهمان جرم خود را گردن گرفتند اما در بین آنها یکی از متهمان بهنام «حسنعلی اکبری راد» هیچگاه اتهام دلالی و معاونت خیانت در امانت را قبول نکرد و به دفاع از خود پرداخت. وی گفت: من این اتهام را قبول ندارم، نه با خریدار تبانی کردهام و نه با مالک زمینها، اگر شاکیان ادعایی دارند باید دلیل بیاورند. حسنعلی اکبری راد به هفت سالزندانو پـــرداخت دو میلیارد و 63 میلیون ریال جزای نقدی و پرداخت همین میزان پول به شرکت تعاونی محکوم شد اما وی همچنان اصرار بربیگناهیداشت.
وی توانست پس از 20 سال سرانجام بیگناهیاش را ثابت کند و از زندان آزاد شود.حسنعلی با لبخندی محزون میگوید، از سالهایی که میتوانست درکنار خانوادهاش باشد اما دست سرنوشت آنها را از هم جدا کرد و محکوم به زندانی شد که هرگز به آن تعلق نداشت؛ از مرگ همسر و عزیزانش گفت که در غیاب وی قربانی تصادفی تلخ شده بودند.حسنعلی گفت: من فقط به 7 سالزندانمحکوم شده بودم و باید در حق شاکیان و شرکت پولهایی را به عنوان رد مال میپرداختم تا آزاد میشدم اما مطمئن بودم بیگناه هستم و اگر این میزان پول را پرداخت میکردم یعنی پذیرفته بودم در اختلاس دست داشتم. به خاطر همین با وجود اینکه 7 سال زندان را تحمل کردم و شرایط آزادیام با پرداخت این میزان پول فراهم شد 13 سال دیگر در زندان ماندم تا بیگناهیام ثابت شود.مرد موسپید گفت: وقتی بهزندانافتادم دخترم 12 و پسرم 11 ساله بود، همه فکرم درگیر آنها بود که در این دنیای سرد چگونه بدون پدر زندگی کنند اما حضور همسرم نزد آنها به من آرامش و قوت قلب میداد.
حسنعلی نوروز سال 85 را یکی از تلخترین دوران عمرش میداند. این مرد دلشکسته گویی که حوادث آن روز از جلوی دیدگانش میگذرد چشمانش را بست و نم اشکی را که گونههایش را خیس کرده پاک کرد و با بغضی فرو خورده گفت: هیچگاه آن روز از خاطرم نمیرود. برای تعطیلات نوروز به مرخصی آمده بودم تا عید را نزد خانوادهام باشم. از اینکه عزیزانم را کنارم میدیدم خیلی خوشحال بودم. شادیام دوچندان شده بود چون قرار بود اردیبهشت ماه همان سال دخترم را عروس کنم و به خانه بخت بفرستم ولی یک اتفاق همه رؤیاهایم را درهم فرو ریخت.9 روز از عید میگذشت و خانوادهام تصمیم گرفتند برای زیارت به مشهد بروند، در آن روز همسرم با دختر و داماد و مادر و خواهرش راهی مشهد شدند و من نزد پسرم در خانه ماندم.ظهر بود که با همسرم تماس گرفتم تا از حالشان باخبر شوم. آنها نزدیک دامغان بودند و با همه آنها صحبت کردم و از شنیدن صدایشان شاد شدم و سپس تلفن را قطع کردیم. نیم ساعت بعد دوباره به آنها زنگ زدم دلتنگ بودم و میخواستم دائم از وضعیتشان با خبر شوم ولی هرچه تماس میگرفتم اینبار کسی جواب نداد و تلفن همراهشان خاموش بود. تا ساعت 12 شب بارها با تلفن همسر و دامادم تماس میگرفتم ولی باز هم تلفن خاموش بود. ساعت هفت صبح روز بعد تلفن خانه به صدا درآمد. با هیجان گوشی را برداشتم و گمان کردم همسرم است اما در ناباوری صدای برادر زنم را شنیدم که میگفت آنها در دامغان تصادف کردهاند .بهسرعت به سمت دامغان حرکت کردم و با پلیس راه تماس گرفتم تا از وضعیت آنها باخبر شوم اما وقتی به آنجا رسیدم، چهار جسد به همراه یک پیکر نیمهجان به من تحویل دادند.شوکه شده بودم. کوهی از مشکلات داشتم و حالا داغ از دست دادن همسر و داماد و خواهر و مادرش نیز بر دلم اضافه شد. تنها امیدم زنده ماندن دختر 24 سالهام بود. دخترم دندان پزشک است، سه ماه در کما بود و من هر روز میمردم و زنده میشدم تا سرانجام وی به هوش آمد و پس از شش ماه از بیمارستان مرخص شد.
حسنعلی با تأسف سری تکان داد و گفت: شاید اگر همان ابتدا با دقت بیشتر به کارهایم رسیدگی میشد اکنون همسرم کنارم بود و دخترم در ابتدای جوانی سیاهپوش نمیشد اما متأسفانه همیشه همه اتفاقات با میل ما پیش نمیرود.در زندان همه مسئولان با من به مهربانی رفتار میکردند و سعی در تسلای من در این مصیبت بزرگ داشتند. با کمک آنها مراسم تدفین همسرم برگزار شد اما داغ از دست دادنش و فکر بیسرپرست شدن دختر و پسرم عذابم میداد و راهی نداشتم جز توکل بر خدا و تلاش برای نجاتم.این مرد بیگناه که بهترین سالهای عمرش را پشت میلههای زندان گذرانده است، گفت: این تفکر اشتباهی است، که میگویند زندان آدمی را میسازد. زندان هیچکس را نمیسازد بلکه وی را تخریب میکند، شخصیتش دچار تزلزل میشود. در زندان شاهد بسیاری از زندانیان بودم که در ابتدا فرد سالمی بودند اما بعد به سرنوشتهای عجیب و جبران ناشدنی دچار شدند.
وی توانست پس از 20 سال سرانجام بیگناهیاش را ثابت کند و از زندان آزاد شود.حسنعلی با لبخندی محزون میگوید، از سالهایی که میتوانست درکنار خانوادهاش باشد اما دست سرنوشت آنها را از هم جدا کرد و محکوم به زندانی شد که هرگز به آن تعلق نداشت؛ از مرگ همسر و عزیزانش گفت که در غیاب وی قربانی تصادفی تلخ شده بودند
مردی که در ماجرای جنجالی اختلاس از شرکت تعاونی مسکن فرهنگیان بهزندانافتاده بود پس از 20 سالبیگناهشناخته شد. افشای این اختلاس در سال 73 با شکایت هیأت مدیره تعاونی مسکن به مأموران اداره پنج پلیس آگاهی تهران کلید خورد.
در این پرونده همه متهمان جرم خود را گردن گرفتند اما در بین آنها یکی از متهمان بهنام «حسنعلی اکبری راد» هیچگاه اتهام دلالی و معاونت خیانت در امانت را قبول نکرد و به دفاع از خود پرداخت. وی گفت: من این اتهام را قبول ندارم، نه با خریدار تبانی کردهام و نه با مالک زمینها، اگر شاکیان ادعایی دارند باید دلیل بیاورند. حسنعلی اکبری راد به هفت سالزندانو پـــرداخت دو میلیارد و 63 میلیون ریال جزای نقدی و پرداخت همین میزان پول به شرکت تعاونی محکوم شد اما وی همچنان اصرار بربیگناهیداشت.
وی توانست پس از 20 سال سرانجام بیگناهیاش را ثابت کند و از زندان آزاد شود.حسنعلی با لبخندی محزون میگوید، از سالهایی که میتوانست درکنار خانوادهاش باشد اما دست سرنوشت آنها را از هم جدا کرد و محکوم به زندانی شد که هرگز به آن تعلق نداشت؛ از مرگ همسر و عزیزانش گفت که در غیاب وی قربانی تصادفی تلخ شده بودند.حسنعلی گفت: من فقط به 7 سالزندانمحکوم شده بودم و باید در حق شاکیان و شرکت پولهایی را به عنوان رد مال میپرداختم تا آزاد میشدم اما مطمئن بودم بیگناه هستم و اگر این میزان پول را پرداخت میکردم یعنی پذیرفته بودم در اختلاس دست داشتم. به خاطر همین با وجود اینکه 7 سال زندان را تحمل کردم و شرایط آزادیام با پرداخت این میزان پول فراهم شد 13 سال دیگر در زندان ماندم تا بیگناهیام ثابت شود.مرد موسپید گفت: وقتی بهزندانافتادم دخترم 12 و پسرم 11 ساله بود، همه فکرم درگیر آنها بود که در این دنیای سرد چگونه بدون پدر زندگی کنند اما حضور همسرم نزد آنها به من آرامش و قوت قلب میداد.
حسنعلی نوروز سال 85 را یکی از تلخترین دوران عمرش میداند. این مرد دلشکسته گویی که حوادث آن روز از جلوی دیدگانش میگذرد چشمانش را بست و نم اشکی را که گونههایش را خیس کرده پاک کرد و با بغضی فرو خورده گفت: هیچگاه آن روز از خاطرم نمیرود. برای تعطیلات نوروز به مرخصی آمده بودم تا عید را نزد خانوادهام باشم. از اینکه عزیزانم را کنارم میدیدم خیلی خوشحال بودم. شادیام دوچندان شده بود چون قرار بود اردیبهشت ماه همان سال دخترم را عروس کنم و به خانه بخت بفرستم ولی یک اتفاق همه رؤیاهایم را درهم فرو ریخت.9 روز از عید میگذشت و خانوادهام تصمیم گرفتند برای زیارت به مشهد بروند، در آن روز همسرم با دختر و داماد و مادر و خواهرش راهی مشهد شدند و من نزد پسرم در خانه ماندم.ظهر بود که با همسرم تماس گرفتم تا از حالشان باخبر شوم. آنها نزدیک دامغان بودند و با همه آنها صحبت کردم و از شنیدن صدایشان شاد شدم و سپس تلفن را قطع کردیم. نیم ساعت بعد دوباره به آنها زنگ زدم دلتنگ بودم و میخواستم دائم از وضعیتشان با خبر شوم ولی هرچه تماس میگرفتم اینبار کسی جواب نداد و تلفن همراهشان خاموش بود. تا ساعت 12 شب بارها با تلفن همسر و دامادم تماس میگرفتم ولی باز هم تلفن خاموش بود. ساعت هفت صبح روز بعد تلفن خانه به صدا درآمد. با هیجان گوشی را برداشتم و گمان کردم همسرم است اما در ناباوری صدای برادر زنم را شنیدم که میگفت آنها در دامغان تصادف کردهاند .بهسرعت به سمت دامغان حرکت کردم و با پلیس راه تماس گرفتم تا از وضعیت آنها باخبر شوم اما وقتی به آنجا رسیدم، چهار جسد به همراه یک پیکر نیمهجان به من تحویل دادند.شوکه شده بودم. کوهی از مشکلات داشتم و حالا داغ از دست دادن همسر و داماد و خواهر و مادرش نیز بر دلم اضافه شد. تنها امیدم زنده ماندن دختر 24 سالهام بود. دخترم دندان پزشک است، سه ماه در کما بود و من هر روز میمردم و زنده میشدم تا سرانجام وی به هوش آمد و پس از شش ماه از بیمارستان مرخص شد.
حسنعلی با تأسف سری تکان داد و گفت: شاید اگر همان ابتدا با دقت بیشتر به کارهایم رسیدگی میشد اکنون همسرم کنارم بود و دخترم در ابتدای جوانی سیاهپوش نمیشد اما متأسفانه همیشه همه اتفاقات با میل ما پیش نمیرود.در زندان همه مسئولان با من به مهربانی رفتار میکردند و سعی در تسلای من در این مصیبت بزرگ داشتند. با کمک آنها مراسم تدفین همسرم برگزار شد اما داغ از دست دادنش و فکر بیسرپرست شدن دختر و پسرم عذابم میداد و راهی نداشتم جز توکل بر خدا و تلاش برای نجاتم.این مرد بیگناه که بهترین سالهای عمرش را پشت میلههای زندان گذرانده است، گفت: این تفکر اشتباهی است، که میگویند زندان آدمی را میسازد. زندان هیچکس را نمیسازد بلکه وی را تخریب میکند، شخصیتش دچار تزلزل میشود. در زندان شاهد بسیاری از زندانیان بودم که در ابتدا فرد سالمی بودند اما بعد به سرنوشتهای عجیب و جبران ناشدنی دچار شدند.