Borna66
06-10-2009, 10:36 PM
پژواك در فضاي تهي
اهميت خلاء در هنر اسلامي
آنچه كه در ادب و تفكر اسلامي هنر ناميده مي شود با تلقي غربيان از هنر، تفاوت ماهوي دارد. بدين بيان كه هنري كه در اسلام بسط و ظهور يافته است، در ذات خود ديني بوده و در پرتو حضور ديني حاصل آمده است. به بيان ديگر در هنر اسلامي امر محسوس و جهان تماشا، اصالت نداشته و صرفا بدان اكتفا نشده است، به طوري كه هر چيزي در عالم محسوس در نزد هنرمند آيه و نشانه اي است براي حقايقي برتر. در تمدن اسلامي زيبايي را چهره حقيقت دانسته اند، لذا زيبايي شناس كسي است كه با حقيقت، وجود و هستي ارتباط دارد، يعني در عين حال كه زيبايي شناس است، اهل الهيات و سير معنوي و عرفان نيز هست. بنابراين تفكر در باب هنر اسلامي نيازمند شمول انديشه بر تمامي حوزه هاي معرفتي اسلامي است به عبارت ديگر هنر در اسلام به عنوان مقوله اي جدا و منفك هرگز تحقق نداشته است. بنابراين عناصر و مولفه هاي زيبايي شناختي آثار هنري اسلامي از ويژگي هايي برخوردار است كه كاملا با ملاك هاي علم استتيك غربي متفاوت است. يكي از اين ويژگي ها، مفهوم خلا است كه مولف دانشمند اين مقاله با نگاهي دروني سعي بر توصيف نقش و اهميت آن در شكل گيري بعضي از آثار هنري اسلامي دارد.
***
اهميت معنوي خلاء يكي از پيامدهاي رابطه عميق و دقيق معنويت و مباني متافيزيكي اسلام و هنر اسلامي است در همه وجوهش. خلاء از ثمرات مباني متافيزيكي توحيد است. كاربرد خلاء يكي از نتايج بسيار مهم و بلافصل اصل متافيزيكي توحيد است براي هنر (اگرچه اين تنها ثمره اصل توحيد نيست)؛ چراكه تقريباً هر صورتي از هنر اسلامي به نحوي از انحاء با اين اصل يا پيامدهاي اين اصل در جهان كثرات پيوند دارد.(1)
نظريه توحيد به صورت بسيار آشكاري در شهادت و گواهي به ايمان اسلامي يا لا اله الا الله (هيچ خدايي جز الله موجود نيست) جلوه گر شده است. اين صورت بندي هاي بسيار عميق متافيزيكي داراي وجوه و لايه هاي معنايي بسياري است. از آن ميان دو مورد مستقيما به كار ما مي آيد. اولين آن دو، بر خصوصيت گذرا و ناپايداري هر آنچه غير خدا (ما سوي الله) است و بنابراين بر نظم مخلوق خاصه موجوداتي كه ناپايدارتر و خلل پذيرترند، تاكيد دارد. دومين بر غيريت / ديگربودگي آن كسي كه واقعيت قصوي است، تاكيد مي ورزد؛ يعني بر اين حقيقت پاي مي فشارد كه خداوند، مطلقا در فراسوي همه ذهن هاي متعارف و همچنين مفاهيمي جاي گرفته كه اصطلاحا مي توان آن ها را واقعيت ناميد و بر لغت (الله) كه بري از هر صورتي است قابل انطباق است. مطابق تاويل اول اگر ما خداوند را به مثابه جوهر نهايي(2) يا وجود محض لحاظ كنيم به خاطر داشته باشيم كه در ترمينولوژي متافيزيك اسلامي جايز است كه هستي به مثابه چيز (الشي) لحاظ شود بنابراين جنبه اي از هيچي و نيستي يا خلاء در ذات هر نظم مخلوقي نهفته است و آن نتيجه بلافصل اين حقيقت است كه در حاق واقعيت تنها خداوند است كه واقعيت دارد. مطابق تاويل دوم، اگر ما به اشيا به عنوان چيزها به معناي معمول لفظ نظر كنيم خلاء يا آن چيزي كه از شيئيت بي بهره است اثر و پژواكي است از خداوند در نظم مخلوق. چراكه به واسطه بي بهرگي از شيئيت به آن فراسو و بري از همه اشيا اشاره دارد. بنابراين خلاء سمبل يا نشانه اي است كه استعلاء و حضور خداوند در اشيا را با هم نشان مي دهد. اين اصل اساسي متافيزيكي استوار است بر شهادت و استنكاف اسلام از اين كه چشم انداز خويش را بر مفهوم انسان خدا قرار مي دهد. خودداري و استنكافي كه خود به طور دقيقي وابسته به تاكيد اسلام بر توحيد است. شهادت و استنكاف دلايل بسنده اي براي نقش و اهميت خلاء در هنر اسلامي مهيا مي سازند و اهميت خلاء را به مثابه سمبل و نشانه اي قدرتمند در هنر و معماري تبيين مي كند.
هنر اسلامي همواره در جست وجوي آن است تا حال و هوايي فراهم كند كه در آن گذرايي و ناپايداري، شأن اشياي مادي برجسته شود و نيز عبث گونگي و بي محتوايي اشيا و اعيان مورد تاكيد قرار گيرد. اما اگر اشيا كاملا غير واقعي و به تمامه هيچ باشند، موضوعاتي باقي نخواهد ماند تا از آن ها آغاز كرد و [در نتيجه] هنري نيز نمي ماند تا درباره اش سخن گفت. به هر حال جهان با همه وسعت هم وجه موهوم وجود انعكاسي اشيا را و هم نشانه ها و سمبل هاي مويد قوانين برتر واقعيت و نيز نهايت واقعيت قصواي في نفسه را در بر گرفته است. هر دو جنبه بايد مورد تاكيد قرار گيرد. يك وجه بر خلاء تطبيق مي كند و وجه ديگر جنبه مثبت و ايجابي ماده، فرم، رنگ و ساير مواردي را كه در اثر هنري به كار مي رود، مورد تاكيد قرار مي دهد. هر دو با هم غناي واقعي شيء را به تصوير مي كشند و جنبه غير واقعي آن را به مثابه نشانه يا سمبلي ايجابي و مثبت در كلي هماهنگ روشن مي كنند. نمونه آشكار تركيب اين دو وجه در سبك اسليمي است. جايي كه فضاي منفي و فرم مثبت هر دو نقش كليدي برابري را بازي مي كنند.
سبك اسليمي خلاء را قادر ساخت كه به قلب كار وارد شود تا آن كه ابهام را كنار گذارد و آن را در مقابل نور الهي روشن و شفاف كند. به واسطه كاربرد سبك اسليمي، در همه فرم هايش خلاء به همه وجوه مختلف هنر اسلامي وارد شد و سنگيني نفس گير را از دوش اشياي مادي برداشت و به روح اجازه داد تا نفس بكشد و شكوفا شود.
سبك اسليمي همچنين از طريق بسط و تكرار فرم ها با خلاء ارتباط برقرار مي سازد و چشم را از سكون و ماندن در يك مكان و ذهن را از حبس شدن در بند موضوعات منجمد و متبلور نجات مي دهد. اين گريز از تشبه به جسد ولو به صورت نمادين بر هر شكل انضمامي از الوهيت، همان قدر از تاكيد اسلامي بر وحدت الوهي نشات مي گيرد كه از غياب هر شمايلي كه خدا انسان را نمادينه مي سازد يا تجسدي كه در ديگر سنت ها يافت مي شود، چراكه تصاويرمقدس آن چنان كه در مسيحيت يافت مي شود در اسلام ديده نمي شود، انسان نمي خواهد كه به هر طريق ممكني با تصوير كردن انسان كامل خويش را مطرح كند. ممنوعيت و حرمت نقاشي كردن تصوير انسان كلي (انسان كامل) كه نزديك ترين مصداق اسلامي براي خدا پادشاه در ساير مذاهب است، به اندازه حرمت تصوير كردن الوهيت است. بنابراين انسان بايد به جانب درونش تمركز كند و آرام و آسوده در خود فرو رود، چراكه تنها از طريق در خود غرقه شدن و تفكر دروني است كه او مي تواند از الوهيت آگاهي يابد.
منع شمايل نگاري(3) كه امكان تشخيص حضور الهي را در تصوير يا شمايل نفي مي كند، شاهد معتبري است تا اهميت معنوي خلاء را در ذهن مسلمان تشديد كند. به همين خاطر به مانند آنچه در اصل متافيزيكي توحيد ديده مي شود، خلاء به عنوان عنصري مقدس وارد هنر اسلامي مي شود(4). خدا و وحي اش در بند هيچ مكان، زمان يا موضوعي نمي تواند باشد. از اين روست كه حضورش همه جا گير است. او همه جا حاضر است؛ به هر سو كه شخص رو كند. چنانچه آيه قرآني تصريح دارد هر جا رو كنيد جلوه خداوند است . بنابراين خلاء در هنر با تجلي مقدس همسنگ و برابر است. به عنوان مثال مسجد خواه چون مسجد دامغان باشد كه اخيرا در دماوند از بين رفته و يا پر تزئين و پر زينت باشد از آنگونه كه مسجد فيض، اصفهان، مشهد يا لاهور، قادرند حس حضور الوهيت را به مدد خلاء (به مخاطب) انتقال دهند. چنانچه بيشتر خاطر نشان كرديم اين حس خلاء در مورد اول به مدد غيبت واقعي فرم ها و رنگ هاي گوناگون و در مورد دوم به واسطه طرح هاي گل دار و هندسي، استفاده از رنگ، استفاده از سبك اسليمي با همه گوناگوني اش و نيز به مدد خوشنويسي به دست مي آيد. در مورد خوشنويسي بايد گفت كه الگوهاي منفي تقريباً به اندازه الگوهاي مثبت اهميت دارند به ويژه در شكل كوفي و گونه افراطي اش در شكل شكسته نمود مي يابد. بسياري از طرح هاي خوشنويسي صرفا به اين مشهورند كه الگوهاي فضاهاي خالي آفريده اند تا جايي كه خطوط توسط خود نوشته ها دنبال و طراحي مي شوند. نمونه چنين استفاده مثبتي از خلاء در الگوهاي خوشنويسي فراوان است از طرح هاي مينياتوري سلجوقي در ايران گرفته تا شيشه هاي پنجره در قصر هاي مغرب. مي توان گفت كه به مانند سبك اسليمي و الگوهاي هندسي از طريق خوشنويسي مي توان به رابطه خلاء و حضور الهي كه در هنر اسلامي به دست مي آيد آگاهي يافت. آگاهي كه پيوند تنگاتنگي با نگره معنوي فقر دارد. هنر ايراني و همه هنرهاي اسلامي موارد قابل ملاحظه بسياري را هرچند از طريق موضوعات مادي در خود جاي داده اند كه مويد و مصدق اين آيه قرآني هستند: خداوند غني است و شما بي چيزيد . حتي هنر پرزرق و برق صفوي ايراني و اميه اندونزي به فهم اين بي چيزي واقف بوده و قادرند كه اصل خلاء تقدس را نمادين كنند و اين كه خلاء دريچه اي است كه حضور الهي از طريق آن به نظم و جريان مادي وارد مي شود، حضوري كه آدمي را در طي سير خاكي يا اين جهاني اش دربرمي گيرد.
خلاء تاثير و نفوذ محيط كيهاني را كه بر آدمي غالب مي آيد، مي زدايد، چراكه هميشه و همه جا پرتو نور الهي حجاب ماده را از ميان برمي دارد. در اتاقي كه با مبلمان شلوغ نشده يا با نشستن بر فرشي كه طرحي سنتي دارد و با استفاده از الگوهاي اسليمي و فرم هاي استيليزه شده (stylized forms) بافته شده است يا ايستادن در مسجدي خالي كه با وجود سادگي اش ترسيم گر وحدت است چنانچه تزئين نيز شده باشد با وجود پر زر و زيور بودن بر اهميت تهي بودگي و خلاء تاكيد دارد و تصويرگر كثرت است در وحدت؛ با اين شرايط است كه تجربه معنوي خلاء از طريق هنر حاصل مي شود.
اهميت مثبت خلاء را مي توان در نقشي كه فضا در معماري و طراحي شهري ايفا مي كند، ديد. در معماري غربي، خواه دوره كلاسيك خواه قرون ميانه و يا دوره مدرن فضا با فرم هاي مثبتي مثل ساختمان و مجسمه تعيين مي شود. اين شيء است كه فضاي اطراف آن را مشخص مي كند و به فضا معنا و تعين مي بخشد. در معماري اسلامي فضا از معنايي مثبت برخوردار است. فضا به واسطه شيء مثبت تعيين نمي شود، بلكه از طريق غيبت و فقدان جسمانيت يا ماديت تعيين مي شود. اين نيز جنبه ديگري از خلاء است و اگر بخواهيم اصطلاح بهتري به كار بريم، مي توان آن را فضاي منفي (5) ناميد. از طريق بذل توجه به تعريفي كه در آثار كيهان شناسانه اسلامي از فضا يافت مي شود، مي توان به پيوند نزديك ميان هنر سنتي و كيهان شناسي پي برد. اين رابطه ما را قادر مي سازد كه به فهم مفهوم فضا در هنر و معماري اسلامي نائل شويم.(6)
در بسياري از مكاتب كيهان شناسي اسلامي عرش عليا فضاي زيرين را تعيين مي كند و به آن با عنوان آنچه فضا را تعيين و مرزبندي مي كند (محدوديت) اشاره مي شود. فضاي كيهان به جاي آن كه با چيز مثبتي نظير زمين يا سياره ها محدود شود، به وسيله نسبت سطح دروني اش با دورترين سپهر يا فلك تعريف مي شود. فضا به عبارتي بريده اي است از عالم كيهاني نامتناهي و بيشتر باتوجه به سطحي كه آن را احاطه كرده، فهميده مي شود تا براساس شيئي كه در آن محاط شده است. البته امكان تعريف هاي ديگري از فضا وجود دارد و بسيار بعيد است كه نويسندگان مسلمان در مورد تعريف واحدي از فضا متفق القول باشند. اما ديدگاه غالب همان است كه ذكر شد و اين دقيقا همان ديدگاهي است كه با هنر هماهنگ مي شود و در آن به كار گرفته مي شود.
در طراحي شهر و معماري اسلامي فضا به جاي استفاده از اشياي مثبت و انضمامي، دقيقا از همان شيوه سطح دروني فرم هاي احاطه گر استفاده مي شود. اين طراحي في نفسه منفي است و مستقيما با سمبل معنوي خلاء در ارتباط است. ديوارهاي داخلي باغ، فضاي باغ ايراني را تعيين مي كنند و هيچ چيز ديگري از قبيل ساختمان يا استخر در ميان نيست. به همين سبك و سياق اند، آن ديوارهايي كه ساختار فضاي بازار را در شهر سنتي تعيين مي كنند و به هنگام پياده روي در كوچه هاي باريك، فضا فضايي كه فاقد ماديت است و از اين روست كه با خلاء يكسان است به باريكه راهي شبيه است كه از ميان انبوه اشكال مادي مي گذرد و بنابراين به جان و روحي كه در ساير مكان ها احساس خفگي مي كند فرصت مي دهد تا درجهان تنفس كند. به همين خاطر است كه گسترش فضاي منفي كه غالبا در صحن مسجد، در فضاي تنگ و ترش بازار، خيابان هاي روباز، حياط هاي خانه هاي شخصي و فضاي تنگ و بسته كوي و برزن ها قابل مشاهده است، اهميت خاصي دارد. به همين دليل آن كسي كه تجربه كاملي از مفهوم فضا در كوچه هاي فيض يا بازار اصفهان دارد، چون ناگهان از اين فضا به صحن فراخ مسجد، خانه اي شخصي يا ميداني سنتي ساز وارد شود، احساسش هميشه با افزايش آگاهي از حضور الهي درآميخته مي شود. احساسي كه پيوسته و هميشه با تجربه شادي همراه است. اين بي دليل نيست كه واژه انبساط در فارسي و عربي هم معني است با شعف و شادي يا آن كه افزايش ايمان با تجربه معنوي در اسلام در نسبت و به پيروي از كلام قرآن انشراح صدر نام دارد(7). طراحان شهري و معماران اسلامي كه ماهرانه از فضاي منفي استفاده مي كنند پشت گرمي خود را از اهميت مثبت خلاء در آگاهي مذهبي اسلامي كسب مي كنند. بنابراين قادر خواهند بود فضايي خلق كنند كه در آن غيبت جسمانيت منجر به روحانيت و تامل مي شود. چنانچه در فضاي مسجدي بزرگ كه در همسايگي فضاي محصور و منفي بازار و كوچه هاي شهرهاي سنتي اسلامي قرار دارد، همان شعف و شادي روحاني حاصل مي شود كه در باغ به دست مي آيد. خلاء به واسطه شفاف ساختن مواد و آشكار كردن ناپايداري طبيعت در معماري و هنر اسلامي نقشي مثبت را ايفا مي كند و در عين حال فرم هاي مادي را آكنده و مملو از حضور الهي مي كند. از آن جا كه الوهيت در حصر و تعريف هيچ نژاد، هيچ فرم و يا جلوه انضمامي درنمي آيد آگاهي اسلامي براي هميشه به صورت مطلق و تعريف ناپذير باقي مي ماند. بنابراين از آن جا كه [اين] وجود به تمامه غني و سرشار در خويشتن خويش غنوده است، از منظر انساني كه در قلمرو جسمانيت زيست مي كند به مثابه واقعيتي متعالي و فراسوي ماديت لحاظ مي شود كه حضورش در جهان مادي را تنها مي توان به مدد يا از رهگذر خلاء دريافت كرد. از همين روست كه استفاده از خلاء در هنر اسلامي به همراه به كارگيري هندسه و گونه هاي ديگر نمادگرايي انتزاعي تنها راهي است كه مي توان از قبل آن در ابزار هنري و معماري وحدتي را نشان داد كه در آن واحد در هر جايي است و فراسوي هر چيز. بنابراين استفاده از خلاء در هنرهاي تجسمي با كاربرد سكوت در موسيقي و شعر بي ارتباط نيست. هنرهاي اسلامي وسيله اي مي شوند براي بيان آن معنويتي كه در قلب اسلام جاي گرفته است. وحدتي كه از باي بسم الله تا تاي تمت عين ايمان است چنانچه جناب صوفي شيخ محمود شبستري مي گويد:
يكي بين و يكي گوي و يكي دان
بدين ختم آمد اصل و فرع ايمان
اهميت خلاء در هنر اسلامي
آنچه كه در ادب و تفكر اسلامي هنر ناميده مي شود با تلقي غربيان از هنر، تفاوت ماهوي دارد. بدين بيان كه هنري كه در اسلام بسط و ظهور يافته است، در ذات خود ديني بوده و در پرتو حضور ديني حاصل آمده است. به بيان ديگر در هنر اسلامي امر محسوس و جهان تماشا، اصالت نداشته و صرفا بدان اكتفا نشده است، به طوري كه هر چيزي در عالم محسوس در نزد هنرمند آيه و نشانه اي است براي حقايقي برتر. در تمدن اسلامي زيبايي را چهره حقيقت دانسته اند، لذا زيبايي شناس كسي است كه با حقيقت، وجود و هستي ارتباط دارد، يعني در عين حال كه زيبايي شناس است، اهل الهيات و سير معنوي و عرفان نيز هست. بنابراين تفكر در باب هنر اسلامي نيازمند شمول انديشه بر تمامي حوزه هاي معرفتي اسلامي است به عبارت ديگر هنر در اسلام به عنوان مقوله اي جدا و منفك هرگز تحقق نداشته است. بنابراين عناصر و مولفه هاي زيبايي شناختي آثار هنري اسلامي از ويژگي هايي برخوردار است كه كاملا با ملاك هاي علم استتيك غربي متفاوت است. يكي از اين ويژگي ها، مفهوم خلا است كه مولف دانشمند اين مقاله با نگاهي دروني سعي بر توصيف نقش و اهميت آن در شكل گيري بعضي از آثار هنري اسلامي دارد.
***
اهميت معنوي خلاء يكي از پيامدهاي رابطه عميق و دقيق معنويت و مباني متافيزيكي اسلام و هنر اسلامي است در همه وجوهش. خلاء از ثمرات مباني متافيزيكي توحيد است. كاربرد خلاء يكي از نتايج بسيار مهم و بلافصل اصل متافيزيكي توحيد است براي هنر (اگرچه اين تنها ثمره اصل توحيد نيست)؛ چراكه تقريباً هر صورتي از هنر اسلامي به نحوي از انحاء با اين اصل يا پيامدهاي اين اصل در جهان كثرات پيوند دارد.(1)
نظريه توحيد به صورت بسيار آشكاري در شهادت و گواهي به ايمان اسلامي يا لا اله الا الله (هيچ خدايي جز الله موجود نيست) جلوه گر شده است. اين صورت بندي هاي بسيار عميق متافيزيكي داراي وجوه و لايه هاي معنايي بسياري است. از آن ميان دو مورد مستقيما به كار ما مي آيد. اولين آن دو، بر خصوصيت گذرا و ناپايداري هر آنچه غير خدا (ما سوي الله) است و بنابراين بر نظم مخلوق خاصه موجوداتي كه ناپايدارتر و خلل پذيرترند، تاكيد دارد. دومين بر غيريت / ديگربودگي آن كسي كه واقعيت قصوي است، تاكيد مي ورزد؛ يعني بر اين حقيقت پاي مي فشارد كه خداوند، مطلقا در فراسوي همه ذهن هاي متعارف و همچنين مفاهيمي جاي گرفته كه اصطلاحا مي توان آن ها را واقعيت ناميد و بر لغت (الله) كه بري از هر صورتي است قابل انطباق است. مطابق تاويل اول اگر ما خداوند را به مثابه جوهر نهايي(2) يا وجود محض لحاظ كنيم به خاطر داشته باشيم كه در ترمينولوژي متافيزيك اسلامي جايز است كه هستي به مثابه چيز (الشي) لحاظ شود بنابراين جنبه اي از هيچي و نيستي يا خلاء در ذات هر نظم مخلوقي نهفته است و آن نتيجه بلافصل اين حقيقت است كه در حاق واقعيت تنها خداوند است كه واقعيت دارد. مطابق تاويل دوم، اگر ما به اشيا به عنوان چيزها به معناي معمول لفظ نظر كنيم خلاء يا آن چيزي كه از شيئيت بي بهره است اثر و پژواكي است از خداوند در نظم مخلوق. چراكه به واسطه بي بهرگي از شيئيت به آن فراسو و بري از همه اشيا اشاره دارد. بنابراين خلاء سمبل يا نشانه اي است كه استعلاء و حضور خداوند در اشيا را با هم نشان مي دهد. اين اصل اساسي متافيزيكي استوار است بر شهادت و استنكاف اسلام از اين كه چشم انداز خويش را بر مفهوم انسان خدا قرار مي دهد. خودداري و استنكافي كه خود به طور دقيقي وابسته به تاكيد اسلام بر توحيد است. شهادت و استنكاف دلايل بسنده اي براي نقش و اهميت خلاء در هنر اسلامي مهيا مي سازند و اهميت خلاء را به مثابه سمبل و نشانه اي قدرتمند در هنر و معماري تبيين مي كند.
هنر اسلامي همواره در جست وجوي آن است تا حال و هوايي فراهم كند كه در آن گذرايي و ناپايداري، شأن اشياي مادي برجسته شود و نيز عبث گونگي و بي محتوايي اشيا و اعيان مورد تاكيد قرار گيرد. اما اگر اشيا كاملا غير واقعي و به تمامه هيچ باشند، موضوعاتي باقي نخواهد ماند تا از آن ها آغاز كرد و [در نتيجه] هنري نيز نمي ماند تا درباره اش سخن گفت. به هر حال جهان با همه وسعت هم وجه موهوم وجود انعكاسي اشيا را و هم نشانه ها و سمبل هاي مويد قوانين برتر واقعيت و نيز نهايت واقعيت قصواي في نفسه را در بر گرفته است. هر دو جنبه بايد مورد تاكيد قرار گيرد. يك وجه بر خلاء تطبيق مي كند و وجه ديگر جنبه مثبت و ايجابي ماده، فرم، رنگ و ساير مواردي را كه در اثر هنري به كار مي رود، مورد تاكيد قرار مي دهد. هر دو با هم غناي واقعي شيء را به تصوير مي كشند و جنبه غير واقعي آن را به مثابه نشانه يا سمبلي ايجابي و مثبت در كلي هماهنگ روشن مي كنند. نمونه آشكار تركيب اين دو وجه در سبك اسليمي است. جايي كه فضاي منفي و فرم مثبت هر دو نقش كليدي برابري را بازي مي كنند.
سبك اسليمي خلاء را قادر ساخت كه به قلب كار وارد شود تا آن كه ابهام را كنار گذارد و آن را در مقابل نور الهي روشن و شفاف كند. به واسطه كاربرد سبك اسليمي، در همه فرم هايش خلاء به همه وجوه مختلف هنر اسلامي وارد شد و سنگيني نفس گير را از دوش اشياي مادي برداشت و به روح اجازه داد تا نفس بكشد و شكوفا شود.
سبك اسليمي همچنين از طريق بسط و تكرار فرم ها با خلاء ارتباط برقرار مي سازد و چشم را از سكون و ماندن در يك مكان و ذهن را از حبس شدن در بند موضوعات منجمد و متبلور نجات مي دهد. اين گريز از تشبه به جسد ولو به صورت نمادين بر هر شكل انضمامي از الوهيت، همان قدر از تاكيد اسلامي بر وحدت الوهي نشات مي گيرد كه از غياب هر شمايلي كه خدا انسان را نمادينه مي سازد يا تجسدي كه در ديگر سنت ها يافت مي شود، چراكه تصاويرمقدس آن چنان كه در مسيحيت يافت مي شود در اسلام ديده نمي شود، انسان نمي خواهد كه به هر طريق ممكني با تصوير كردن انسان كامل خويش را مطرح كند. ممنوعيت و حرمت نقاشي كردن تصوير انسان كلي (انسان كامل) كه نزديك ترين مصداق اسلامي براي خدا پادشاه در ساير مذاهب است، به اندازه حرمت تصوير كردن الوهيت است. بنابراين انسان بايد به جانب درونش تمركز كند و آرام و آسوده در خود فرو رود، چراكه تنها از طريق در خود غرقه شدن و تفكر دروني است كه او مي تواند از الوهيت آگاهي يابد.
منع شمايل نگاري(3) كه امكان تشخيص حضور الهي را در تصوير يا شمايل نفي مي كند، شاهد معتبري است تا اهميت معنوي خلاء را در ذهن مسلمان تشديد كند. به همين خاطر به مانند آنچه در اصل متافيزيكي توحيد ديده مي شود، خلاء به عنوان عنصري مقدس وارد هنر اسلامي مي شود(4). خدا و وحي اش در بند هيچ مكان، زمان يا موضوعي نمي تواند باشد. از اين روست كه حضورش همه جا گير است. او همه جا حاضر است؛ به هر سو كه شخص رو كند. چنانچه آيه قرآني تصريح دارد هر جا رو كنيد جلوه خداوند است . بنابراين خلاء در هنر با تجلي مقدس همسنگ و برابر است. به عنوان مثال مسجد خواه چون مسجد دامغان باشد كه اخيرا در دماوند از بين رفته و يا پر تزئين و پر زينت باشد از آنگونه كه مسجد فيض، اصفهان، مشهد يا لاهور، قادرند حس حضور الوهيت را به مدد خلاء (به مخاطب) انتقال دهند. چنانچه بيشتر خاطر نشان كرديم اين حس خلاء در مورد اول به مدد غيبت واقعي فرم ها و رنگ هاي گوناگون و در مورد دوم به واسطه طرح هاي گل دار و هندسي، استفاده از رنگ، استفاده از سبك اسليمي با همه گوناگوني اش و نيز به مدد خوشنويسي به دست مي آيد. در مورد خوشنويسي بايد گفت كه الگوهاي منفي تقريباً به اندازه الگوهاي مثبت اهميت دارند به ويژه در شكل كوفي و گونه افراطي اش در شكل شكسته نمود مي يابد. بسياري از طرح هاي خوشنويسي صرفا به اين مشهورند كه الگوهاي فضاهاي خالي آفريده اند تا جايي كه خطوط توسط خود نوشته ها دنبال و طراحي مي شوند. نمونه چنين استفاده مثبتي از خلاء در الگوهاي خوشنويسي فراوان است از طرح هاي مينياتوري سلجوقي در ايران گرفته تا شيشه هاي پنجره در قصر هاي مغرب. مي توان گفت كه به مانند سبك اسليمي و الگوهاي هندسي از طريق خوشنويسي مي توان به رابطه خلاء و حضور الهي كه در هنر اسلامي به دست مي آيد آگاهي يافت. آگاهي كه پيوند تنگاتنگي با نگره معنوي فقر دارد. هنر ايراني و همه هنرهاي اسلامي موارد قابل ملاحظه بسياري را هرچند از طريق موضوعات مادي در خود جاي داده اند كه مويد و مصدق اين آيه قرآني هستند: خداوند غني است و شما بي چيزيد . حتي هنر پرزرق و برق صفوي ايراني و اميه اندونزي به فهم اين بي چيزي واقف بوده و قادرند كه اصل خلاء تقدس را نمادين كنند و اين كه خلاء دريچه اي است كه حضور الهي از طريق آن به نظم و جريان مادي وارد مي شود، حضوري كه آدمي را در طي سير خاكي يا اين جهاني اش دربرمي گيرد.
خلاء تاثير و نفوذ محيط كيهاني را كه بر آدمي غالب مي آيد، مي زدايد، چراكه هميشه و همه جا پرتو نور الهي حجاب ماده را از ميان برمي دارد. در اتاقي كه با مبلمان شلوغ نشده يا با نشستن بر فرشي كه طرحي سنتي دارد و با استفاده از الگوهاي اسليمي و فرم هاي استيليزه شده (stylized forms) بافته شده است يا ايستادن در مسجدي خالي كه با وجود سادگي اش ترسيم گر وحدت است چنانچه تزئين نيز شده باشد با وجود پر زر و زيور بودن بر اهميت تهي بودگي و خلاء تاكيد دارد و تصويرگر كثرت است در وحدت؛ با اين شرايط است كه تجربه معنوي خلاء از طريق هنر حاصل مي شود.
اهميت مثبت خلاء را مي توان در نقشي كه فضا در معماري و طراحي شهري ايفا مي كند، ديد. در معماري غربي، خواه دوره كلاسيك خواه قرون ميانه و يا دوره مدرن فضا با فرم هاي مثبتي مثل ساختمان و مجسمه تعيين مي شود. اين شيء است كه فضاي اطراف آن را مشخص مي كند و به فضا معنا و تعين مي بخشد. در معماري اسلامي فضا از معنايي مثبت برخوردار است. فضا به واسطه شيء مثبت تعيين نمي شود، بلكه از طريق غيبت و فقدان جسمانيت يا ماديت تعيين مي شود. اين نيز جنبه ديگري از خلاء است و اگر بخواهيم اصطلاح بهتري به كار بريم، مي توان آن را فضاي منفي (5) ناميد. از طريق بذل توجه به تعريفي كه در آثار كيهان شناسانه اسلامي از فضا يافت مي شود، مي توان به پيوند نزديك ميان هنر سنتي و كيهان شناسي پي برد. اين رابطه ما را قادر مي سازد كه به فهم مفهوم فضا در هنر و معماري اسلامي نائل شويم.(6)
در بسياري از مكاتب كيهان شناسي اسلامي عرش عليا فضاي زيرين را تعيين مي كند و به آن با عنوان آنچه فضا را تعيين و مرزبندي مي كند (محدوديت) اشاره مي شود. فضاي كيهان به جاي آن كه با چيز مثبتي نظير زمين يا سياره ها محدود شود، به وسيله نسبت سطح دروني اش با دورترين سپهر يا فلك تعريف مي شود. فضا به عبارتي بريده اي است از عالم كيهاني نامتناهي و بيشتر باتوجه به سطحي كه آن را احاطه كرده، فهميده مي شود تا براساس شيئي كه در آن محاط شده است. البته امكان تعريف هاي ديگري از فضا وجود دارد و بسيار بعيد است كه نويسندگان مسلمان در مورد تعريف واحدي از فضا متفق القول باشند. اما ديدگاه غالب همان است كه ذكر شد و اين دقيقا همان ديدگاهي است كه با هنر هماهنگ مي شود و در آن به كار گرفته مي شود.
در طراحي شهر و معماري اسلامي فضا به جاي استفاده از اشياي مثبت و انضمامي، دقيقا از همان شيوه سطح دروني فرم هاي احاطه گر استفاده مي شود. اين طراحي في نفسه منفي است و مستقيما با سمبل معنوي خلاء در ارتباط است. ديوارهاي داخلي باغ، فضاي باغ ايراني را تعيين مي كنند و هيچ چيز ديگري از قبيل ساختمان يا استخر در ميان نيست. به همين سبك و سياق اند، آن ديوارهايي كه ساختار فضاي بازار را در شهر سنتي تعيين مي كنند و به هنگام پياده روي در كوچه هاي باريك، فضا فضايي كه فاقد ماديت است و از اين روست كه با خلاء يكسان است به باريكه راهي شبيه است كه از ميان انبوه اشكال مادي مي گذرد و بنابراين به جان و روحي كه در ساير مكان ها احساس خفگي مي كند فرصت مي دهد تا درجهان تنفس كند. به همين خاطر است كه گسترش فضاي منفي كه غالبا در صحن مسجد، در فضاي تنگ و ترش بازار، خيابان هاي روباز، حياط هاي خانه هاي شخصي و فضاي تنگ و بسته كوي و برزن ها قابل مشاهده است، اهميت خاصي دارد. به همين دليل آن كسي كه تجربه كاملي از مفهوم فضا در كوچه هاي فيض يا بازار اصفهان دارد، چون ناگهان از اين فضا به صحن فراخ مسجد، خانه اي شخصي يا ميداني سنتي ساز وارد شود، احساسش هميشه با افزايش آگاهي از حضور الهي درآميخته مي شود. احساسي كه پيوسته و هميشه با تجربه شادي همراه است. اين بي دليل نيست كه واژه انبساط در فارسي و عربي هم معني است با شعف و شادي يا آن كه افزايش ايمان با تجربه معنوي در اسلام در نسبت و به پيروي از كلام قرآن انشراح صدر نام دارد(7). طراحان شهري و معماران اسلامي كه ماهرانه از فضاي منفي استفاده مي كنند پشت گرمي خود را از اهميت مثبت خلاء در آگاهي مذهبي اسلامي كسب مي كنند. بنابراين قادر خواهند بود فضايي خلق كنند كه در آن غيبت جسمانيت منجر به روحانيت و تامل مي شود. چنانچه در فضاي مسجدي بزرگ كه در همسايگي فضاي محصور و منفي بازار و كوچه هاي شهرهاي سنتي اسلامي قرار دارد، همان شعف و شادي روحاني حاصل مي شود كه در باغ به دست مي آيد. خلاء به واسطه شفاف ساختن مواد و آشكار كردن ناپايداري طبيعت در معماري و هنر اسلامي نقشي مثبت را ايفا مي كند و در عين حال فرم هاي مادي را آكنده و مملو از حضور الهي مي كند. از آن جا كه الوهيت در حصر و تعريف هيچ نژاد، هيچ فرم و يا جلوه انضمامي درنمي آيد آگاهي اسلامي براي هميشه به صورت مطلق و تعريف ناپذير باقي مي ماند. بنابراين از آن جا كه [اين] وجود به تمامه غني و سرشار در خويشتن خويش غنوده است، از منظر انساني كه در قلمرو جسمانيت زيست مي كند به مثابه واقعيتي متعالي و فراسوي ماديت لحاظ مي شود كه حضورش در جهان مادي را تنها مي توان به مدد يا از رهگذر خلاء دريافت كرد. از همين روست كه استفاده از خلاء در هنر اسلامي به همراه به كارگيري هندسه و گونه هاي ديگر نمادگرايي انتزاعي تنها راهي است كه مي توان از قبل آن در ابزار هنري و معماري وحدتي را نشان داد كه در آن واحد در هر جايي است و فراسوي هر چيز. بنابراين استفاده از خلاء در هنرهاي تجسمي با كاربرد سكوت در موسيقي و شعر بي ارتباط نيست. هنرهاي اسلامي وسيله اي مي شوند براي بيان آن معنويتي كه در قلب اسلام جاي گرفته است. وحدتي كه از باي بسم الله تا تاي تمت عين ايمان است چنانچه جناب صوفي شيخ محمود شبستري مي گويد:
يكي بين و يكي گوي و يكي دان
بدين ختم آمد اصل و فرع ايمان