alamatesoall
11-08-2013, 03:17 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/11/1.jpeg
عده ای از پژوهشگران معتقدند که مغز بسیار آماده یادگیری درخصوص دلسوزی و بخشندگی است زیرا این ویژگی ها ارزش انطباقی با خود می آورند.
یک روز تابستانی در سال 1389، شیرلی دایگرت 54 ساله آماده بود تا برای اولین بار چتربازی کند. عصبی بود اما بعد از اینکه دیوید هارتساک، مربیاش را دید احساس آرامش کرد. قرار بود دوتایی در حالی که به هم وصل بودند، از هواپیما به بیرون بپرند. او از دیوید پرسید چندبار پرش انجام داده و دیوید پاسخ داد: صدبار. حالا دیگر کاملا مطمئن بود. اما پس از پرش و به محض این که هارتساک چترش را باز کرد، مشکلات شروع شد. چتر باز نشد و چتر پشتیبان نیز به هم پیچید. همان طور که هردو به زمین نزدیک می شدند هارتساک تصمیم سرنوشت سازی گرفت.
او با استفاده از ضامن های کنترل، بدن خود را به گونه ای چرخاند تا بین دایگرت و زمین قرار گیرد. او می خواست از شدت سقوط دایگرت بکاهد. این عمل هارتساک، مسیر زندگی هردو را بسیار تغییر داد. دایگرت تنها چند جراحت مختصر برداشت اما نخاع هارتساک بشدت ضربه دید و او از گردن به پایین فلج شد. مردی که تازه با دایگرت آشنا شده بود سلامت خود را فدای او کرد.
چرا دیوید هارتساک این کار را کرد؟ او در برابر انگیزه حفظ خود که باید در تمام وجودش زبانه کشیده باشد مقابله کرد و با وجود این که می دانست احتمال دارد صدمه شدیدی ببیند، بدنش را سپر بلای دیگری کرد. آیا کسی می تواند به طور طبیعی و بیولوژیک این حد از بخشش را بیاموزد و به کسی تبدیل شود که به نفع دیگران، خود را فدا کند؟
این پرسش موجی از تحقیقات را درخصوص این که بیولوژی و تجربه چگونه درهم ادغام شده و رفتارهای نوعدوستانه را به وجود می آورد، برانگیخت.
پاداش درونی
چند سال قبل، بیل هارباف اقتصاددانی از دانشگاه اورگان می خواست بداند چه محاسبات منطقی در اعمال خیرخواهانه مردم نقش دارد. او و همکار روان شناسش یوریخ مایر بودجه ای 100 دلاری در اختیار سوژه های مورد تحقیقشان گذاشتند و هنگام انجام تحقیق به اسکن مغزشان به وسیله fMRI پرداختند تا ببینند وقتی سوژه ها عمل اهدای پول را انتخاب می کنند، کدام نواحی از مغزشان فعال می شود.
هارباف و مایر دریافتند، وقتی افراد خودشان تصمیم گرفتند پولشان را ببخشند آن بخش از مغز که هنگام دریافت پاداش فعال می شود شروع به کار می کند و فعالیتش بیشتر از زمانی بود که به دستور محققان این کار را انجام می دادند.
هارباف و مایر دریافتند، وقتی اشخاص تصمیم می گرفتند پول شان را ببخشند، آن بخش از نواحی مغزشان که در پردازش پاداش فعال می شود، بیشتر از زمانی که صرفا با دستور محققان تصمیم به اهدای پول می گرفتند، شروع به کار می کرد.
یکی از این نواحی آن بخش از مغز است که حاوی نرون های ترشح کننده دوپامین ـ هورمون لذت ـ است و بنا به گفته هارباف توجه این ناحیه به سمت پاداش، از هر نوع، است.
مغز برخی از سوژه های هارباف که به تعبیر او خودپرست بودند هنگام خرج پولشان در راه خیریه فعالیت کمتری نشان می داد در حالی که مغز افراد نوع دوست فعالیت بیشتری داشت. نتایج او از این تحقیق این است که حداقل برای برخی از افراد پول دادن به دیگران نوعی پاداشی درونی به همراه دارد و از نظر عصب شناسی چیزی شبیه قورت دادن داروی اعتیادآور است.
شفقت همچون ماهیچه است
نتایج آزمایش های هارباف و مایر این پرسش را برانگیخت که آیا می توان سیستم پاداش مغز را فعال کرد؟ آیا تقویت این بخش در مغز که به بخشش مربوط است می تواند افراد و بویژه کسانی را که خودپرست هستند ، مشتاق بخشندگی کند؟
هارباف در این خصوص خوشبین است و می گوید: شما می توانید ذائقه تان را در مورد انواع چیزهای مختلف تغییر دهید. مثلا خیریه ها مقدار کمی پول درخواست کنند، ممکن است پاداش عصبی فرد اهداکننده بر درد پرداخت پول غلبه کند و او برای حفظ تعادل تجربه لذت بیشتر به سمت هدیه دادن متمایل شود.
همچنین افراد می توانند به وسیله مدیتیشن و تمرکز بر اعمال شفقت آمیز و کم کردن خودخواهی ذهن خود را تربیت کنند. در اسکن fMRI مغز افرادی که به مدتی طولانی مدیتیشن انجام داده بودند و کسانی که چنین تجربه ای نداشتند و بررسی رفتار آنها در هنگام پخش همزمان صداهای ناراحت کننده مانند گریه های یک زن یا صداهای خنثی مانند همهمه در یک رستوران، مشخص شد هنگام تجربه احساسی و شفقت، مغز افرادی که تمرین های مدیتیشن داشتند نسبت به دیگران فعالیت بیشتری از خود نشان می دهد.
محققان بر این باور هستند که مدیتیشن دائم در خصوص رحم و دلسوزی درک احساس دیگران را آسان تر می کند و به ما انگیزه می دهد که به کمک کسی که ناراحت و مضطرب است، بشتابیم.
تحقیق دیگری در آزمایشگاه دیویدسون از دانشگاه ویسکانسین ـ مدیسون نشان می دهد که دلسوزی مانند ماهیچه ای است که می تواند با تمرین و ورزش در وضع بهتری قرارگیرد. در یکی از تحقیقات، دیویدسون و همکارانش روی 41 داوطلب جدید به آزمایش پرداختند. محققان به یک گروه از آنها تمرین های مدیتیشن بودایی در خصوص دلسوزی نسبت به 30 قربانی بدشانس دادند و آنها را با گروه کنترل مقایسه کردند. علاوه بر آن در یک مطالعه تصویربرداری عصب ، به شرکت کنندگان تصاویر رنج کشیدن انسان را نشان دادند و به بررسی مغزشان پرداختند. مغز کسانی که موقع بازی آن لاین بیشترین بخشندگی را داشتند، هنگام دلسوزی، مسائل عاطفی و احساسات مثبت بیشترین فعالیت را نشان داد.
تحقیقات دیگر این یافته ها را تقویت می کند. به طور مثال، روان شناس جین سای و همکارانش دریافتند که پس از انجام مختصری مدیتیشن در زمینه مهربانی و شفقت، افراد نسبت به نشان دادن مهربانی و همچنین دریافت آن از سوی دیگران کمتر می ترسند. از طرفی محققان دانشگاه ایموری متوجه شدند که چنین آموزشی می تواند توانایی افراد را در درست تفسیر کردن حالات چهره مردم افزایش دهد.
اوج کمک کننده
برخی از محققان بر این باورند که مغز بسیار آماده یادگیری درخصوص دلسوزی و بخشندگی است زیرا این ویژگی ها ارزش انطباقی با خود می آورند. برخی از تحقیقات اشاره دارد به این که نوعدوستی علاوه بر پاداش ذهنی، پاداش جسمی نیز به همراه دارد. وقتی آلن لاکس، مدیر مرکز دانشگاه فوردام به بررسی هزاران داوطلب از سراسر کشور پرداخت، 95 درصد پاسخ دهنده ها گزارش کردند که هنگام کمک کردن به دیگران نوعی احساس فیزیکی لذت بخش تجربه کرده اند.
ـ چیزی که لاکس آن را اوج کمک کننده می نامد. در یک تحقیق از 423 زوج مسن تر در دانشگاه میشیگان مشخص شد کسانی که به دیگران کمک نمی کنند دوبرابر زودتر از دیگران به مرگ نزدیک می شوند. اما ممکن است کمک کردن به دیگران چندان هم فایده جسمی و ذهنی نداشته باشد. تحقیقات بیشتر نشان داده افرادی که صرفا به خاطر خود کمک، به دیگران کمک کرده اند و انتظار دریافت پاداشی نداشته اند بیشترین طول عمر را تجربه کرده اند. در واقع کسانی که برای بهتر شدن حال خودشان یا رهایی از مشکلات شان به دیگران کمک می کنند، چندان فایده روحی و جسمی نصیبشان نمی شود. شاید هنگام کمک کردن به دیگران نباید به فکر اوج کمک کننده باشیم تا بهترین حالت روحی را درک کنیم.
اثرات رفتارهای قهرمانانه روی خود فرد بسیار پیچیده تر است. مثلا به خاطر دیگری خطر بسیار زیادی را به جان خریدن مخالف استانداردهای اجتماعی است که البته عواقبی چون مجروح شدن را دارد. از طرفی چنین رفتاری که از آن با شهامت اخلاقی نام برده می شود قدرت بسیار زیادی می طلبد. اگر از دیوید هارتساک که به خاطر نجات جان شیرلی دایگرت بشدت مجروح شد بپرسید، چرا این کار را انجام داد، او مصرانه به شما می گوید که راهی غیر از این نداشته است.
منبع : discover
عده ای از پژوهشگران معتقدند که مغز بسیار آماده یادگیری درخصوص دلسوزی و بخشندگی است زیرا این ویژگی ها ارزش انطباقی با خود می آورند.
یک روز تابستانی در سال 1389، شیرلی دایگرت 54 ساله آماده بود تا برای اولین بار چتربازی کند. عصبی بود اما بعد از اینکه دیوید هارتساک، مربیاش را دید احساس آرامش کرد. قرار بود دوتایی در حالی که به هم وصل بودند، از هواپیما به بیرون بپرند. او از دیوید پرسید چندبار پرش انجام داده و دیوید پاسخ داد: صدبار. حالا دیگر کاملا مطمئن بود. اما پس از پرش و به محض این که هارتساک چترش را باز کرد، مشکلات شروع شد. چتر باز نشد و چتر پشتیبان نیز به هم پیچید. همان طور که هردو به زمین نزدیک می شدند هارتساک تصمیم سرنوشت سازی گرفت.
او با استفاده از ضامن های کنترل، بدن خود را به گونه ای چرخاند تا بین دایگرت و زمین قرار گیرد. او می خواست از شدت سقوط دایگرت بکاهد. این عمل هارتساک، مسیر زندگی هردو را بسیار تغییر داد. دایگرت تنها چند جراحت مختصر برداشت اما نخاع هارتساک بشدت ضربه دید و او از گردن به پایین فلج شد. مردی که تازه با دایگرت آشنا شده بود سلامت خود را فدای او کرد.
چرا دیوید هارتساک این کار را کرد؟ او در برابر انگیزه حفظ خود که باید در تمام وجودش زبانه کشیده باشد مقابله کرد و با وجود این که می دانست احتمال دارد صدمه شدیدی ببیند، بدنش را سپر بلای دیگری کرد. آیا کسی می تواند به طور طبیعی و بیولوژیک این حد از بخشش را بیاموزد و به کسی تبدیل شود که به نفع دیگران، خود را فدا کند؟
این پرسش موجی از تحقیقات را درخصوص این که بیولوژی و تجربه چگونه درهم ادغام شده و رفتارهای نوعدوستانه را به وجود می آورد، برانگیخت.
پاداش درونی
چند سال قبل، بیل هارباف اقتصاددانی از دانشگاه اورگان می خواست بداند چه محاسبات منطقی در اعمال خیرخواهانه مردم نقش دارد. او و همکار روان شناسش یوریخ مایر بودجه ای 100 دلاری در اختیار سوژه های مورد تحقیقشان گذاشتند و هنگام انجام تحقیق به اسکن مغزشان به وسیله fMRI پرداختند تا ببینند وقتی سوژه ها عمل اهدای پول را انتخاب می کنند، کدام نواحی از مغزشان فعال می شود.
هارباف و مایر دریافتند، وقتی افراد خودشان تصمیم گرفتند پولشان را ببخشند آن بخش از مغز که هنگام دریافت پاداش فعال می شود شروع به کار می کند و فعالیتش بیشتر از زمانی بود که به دستور محققان این کار را انجام می دادند.
هارباف و مایر دریافتند، وقتی اشخاص تصمیم می گرفتند پول شان را ببخشند، آن بخش از نواحی مغزشان که در پردازش پاداش فعال می شود، بیشتر از زمانی که صرفا با دستور محققان تصمیم به اهدای پول می گرفتند، شروع به کار می کرد.
یکی از این نواحی آن بخش از مغز است که حاوی نرون های ترشح کننده دوپامین ـ هورمون لذت ـ است و بنا به گفته هارباف توجه این ناحیه به سمت پاداش، از هر نوع، است.
مغز برخی از سوژه های هارباف که به تعبیر او خودپرست بودند هنگام خرج پولشان در راه خیریه فعالیت کمتری نشان می داد در حالی که مغز افراد نوع دوست فعالیت بیشتری داشت. نتایج او از این تحقیق این است که حداقل برای برخی از افراد پول دادن به دیگران نوعی پاداشی درونی به همراه دارد و از نظر عصب شناسی چیزی شبیه قورت دادن داروی اعتیادآور است.
شفقت همچون ماهیچه است
نتایج آزمایش های هارباف و مایر این پرسش را برانگیخت که آیا می توان سیستم پاداش مغز را فعال کرد؟ آیا تقویت این بخش در مغز که به بخشش مربوط است می تواند افراد و بویژه کسانی را که خودپرست هستند ، مشتاق بخشندگی کند؟
هارباف در این خصوص خوشبین است و می گوید: شما می توانید ذائقه تان را در مورد انواع چیزهای مختلف تغییر دهید. مثلا خیریه ها مقدار کمی پول درخواست کنند، ممکن است پاداش عصبی فرد اهداکننده بر درد پرداخت پول غلبه کند و او برای حفظ تعادل تجربه لذت بیشتر به سمت هدیه دادن متمایل شود.
همچنین افراد می توانند به وسیله مدیتیشن و تمرکز بر اعمال شفقت آمیز و کم کردن خودخواهی ذهن خود را تربیت کنند. در اسکن fMRI مغز افرادی که به مدتی طولانی مدیتیشن انجام داده بودند و کسانی که چنین تجربه ای نداشتند و بررسی رفتار آنها در هنگام پخش همزمان صداهای ناراحت کننده مانند گریه های یک زن یا صداهای خنثی مانند همهمه در یک رستوران، مشخص شد هنگام تجربه احساسی و شفقت، مغز افرادی که تمرین های مدیتیشن داشتند نسبت به دیگران فعالیت بیشتری از خود نشان می دهد.
محققان بر این باور هستند که مدیتیشن دائم در خصوص رحم و دلسوزی درک احساس دیگران را آسان تر می کند و به ما انگیزه می دهد که به کمک کسی که ناراحت و مضطرب است، بشتابیم.
تحقیق دیگری در آزمایشگاه دیویدسون از دانشگاه ویسکانسین ـ مدیسون نشان می دهد که دلسوزی مانند ماهیچه ای است که می تواند با تمرین و ورزش در وضع بهتری قرارگیرد. در یکی از تحقیقات، دیویدسون و همکارانش روی 41 داوطلب جدید به آزمایش پرداختند. محققان به یک گروه از آنها تمرین های مدیتیشن بودایی در خصوص دلسوزی نسبت به 30 قربانی بدشانس دادند و آنها را با گروه کنترل مقایسه کردند. علاوه بر آن در یک مطالعه تصویربرداری عصب ، به شرکت کنندگان تصاویر رنج کشیدن انسان را نشان دادند و به بررسی مغزشان پرداختند. مغز کسانی که موقع بازی آن لاین بیشترین بخشندگی را داشتند، هنگام دلسوزی، مسائل عاطفی و احساسات مثبت بیشترین فعالیت را نشان داد.
تحقیقات دیگر این یافته ها را تقویت می کند. به طور مثال، روان شناس جین سای و همکارانش دریافتند که پس از انجام مختصری مدیتیشن در زمینه مهربانی و شفقت، افراد نسبت به نشان دادن مهربانی و همچنین دریافت آن از سوی دیگران کمتر می ترسند. از طرفی محققان دانشگاه ایموری متوجه شدند که چنین آموزشی می تواند توانایی افراد را در درست تفسیر کردن حالات چهره مردم افزایش دهد.
اوج کمک کننده
برخی از محققان بر این باورند که مغز بسیار آماده یادگیری درخصوص دلسوزی و بخشندگی است زیرا این ویژگی ها ارزش انطباقی با خود می آورند. برخی از تحقیقات اشاره دارد به این که نوعدوستی علاوه بر پاداش ذهنی، پاداش جسمی نیز به همراه دارد. وقتی آلن لاکس، مدیر مرکز دانشگاه فوردام به بررسی هزاران داوطلب از سراسر کشور پرداخت، 95 درصد پاسخ دهنده ها گزارش کردند که هنگام کمک کردن به دیگران نوعی احساس فیزیکی لذت بخش تجربه کرده اند.
ـ چیزی که لاکس آن را اوج کمک کننده می نامد. در یک تحقیق از 423 زوج مسن تر در دانشگاه میشیگان مشخص شد کسانی که به دیگران کمک نمی کنند دوبرابر زودتر از دیگران به مرگ نزدیک می شوند. اما ممکن است کمک کردن به دیگران چندان هم فایده جسمی و ذهنی نداشته باشد. تحقیقات بیشتر نشان داده افرادی که صرفا به خاطر خود کمک، به دیگران کمک کرده اند و انتظار دریافت پاداشی نداشته اند بیشترین طول عمر را تجربه کرده اند. در واقع کسانی که برای بهتر شدن حال خودشان یا رهایی از مشکلات شان به دیگران کمک می کنند، چندان فایده روحی و جسمی نصیبشان نمی شود. شاید هنگام کمک کردن به دیگران نباید به فکر اوج کمک کننده باشیم تا بهترین حالت روحی را درک کنیم.
اثرات رفتارهای قهرمانانه روی خود فرد بسیار پیچیده تر است. مثلا به خاطر دیگری خطر بسیار زیادی را به جان خریدن مخالف استانداردهای اجتماعی است که البته عواقبی چون مجروح شدن را دارد. از طرفی چنین رفتاری که از آن با شهامت اخلاقی نام برده می شود قدرت بسیار زیادی می طلبد. اگر از دیوید هارتساک که به خاطر نجات جان شیرلی دایگرت بشدت مجروح شد بپرسید، چرا این کار را انجام داد، او مصرانه به شما می گوید که راهی غیر از این نداشته است.
منبع : discover