توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مباحثی پیرامون معاد
شهر ساز
07-27-2013, 11:34 AM
كلياتي درباره مسأله معاد
بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهميت ، بعد از
مسأله توحيد مهمترين مسأله ديني و اسلامي است . پيغمبران ( و بالخصوص
آنچه از قرآن درباره پيغمبر ما استفاده ميشود ) آمدهاند براي اينكه مردم
را به اين دو حقيقت مؤمن و معتقد كنند : يكي به خدا ( مبدأ ) و ديگر به
قيامت و يا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چيزي است كه براي
يك مسلمان ايمان به آن لازم است ، يعني چه ؟ يعني در رديف مسائلي نيست
كه چون از ضروريات اسلام است و ايمان به پيغمبر ضروري است ، پس ايمان
به آن هم به تبع ايمان به پيغمبر ضروري است .
ما بعضي چيزها داريم كه بايد به آنها معتقد بود ، به اين معنا كه
اعتقاد به آنها از اعتقاد به پيغمبر منفك نيست ، " بايد " به اين
معناست نه به معني تكليف ، به معني اين است كه انفكاك پذير نيست كه
انسان به پيغمبر و اسلام ايمان و اعتقاد داشته باشد ولي به اين چيز ايمان
نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، ميگويند كه روزه ماه رمضان از
ضروريات اسلام است . اگر كسي روزه نگيرد و بدون عذر روزه بخورد ، اين
آدم فاسق است ولي اگر كسي منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟
براي اينكه اسلام ايمان به وحدانيت خدا و ايمان به پيغمبر است و امكان
ندارد كه كسي به گفته پيغمبر ايمان داشته باشد ولي روزه را منكر باشد ،
چون اينكه در اين دين روزه هست از ضروريات و از واضحات است ، يعني نميشود انسان در ذهن خودش ميان قبول گفتههاي پيغمبر و منها كردن روزه تفكيك كند . ولي خود مسأله اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ايمان و اعتقاد نيست ، يعني در قرآن
هيچ جا وارد نشده : " كساني كه به روزه ايمان ميآورند " .
اما گذشته از اينكه مسأله معاد و قيامت مثل روزه از ضروريات اسلام
است ( يعني نميشود كسي معتقد به پيغمبر باشد ولي منكر معاد باشد ) در
تعبيرات قرآن كلمه ايمان به قيامت ، ايمان به يوم آخر آمده است ، يعني
پيغمبر مسأله معاد را به عنوان يك چيزي عرضه كرده است كه مردم همان
طوري كه به خدا ايمان و اعتقاد پيدا ميكنند ، به آخرت هم بايد ايمان و
اعتقاد پيدا كنند ، كه معني آن اين ميشود كه همين طوري كه خداشناسي لازم
است ( يعني انسان در يك حدي مستقلا با فكر خودش بايد خدا را بشناسد )
در مسأله معاد نيز انسان بايد معادشناس باشد ، يعني پيغمبر نيامده است
كه در مسأله معاد بگويد چون من ميگويم معادي هست شما هم بگوييد معادي
هست ، مثل اينكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگوييد روزه واجب است
. نه ، ضمنا افكار را هدايت و رهبري و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ،
معرفت و ايمان به معاد پيدا كنند .
معاد ، جزء اصول دين
اينكه علماي اسلام معاد را از اصول دين قرار دادهاند ولي ساير ضروريات
را از اصول دين قرار ندادهاند ، بر همين اساس است . چون خيلي اشخاص از
ما اين سؤال را ميكنند ، ميگويند شهادتين كه انسان به آن مسلمان ميشود دو
چيز بيشتر نيست : " اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله
" . ديگر چرا مسأله معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ؟ خوب ، آدمي كه
به پيغمبر ايمان داشته باشد ، به هر چه پيغمبر گفته ( اگر برايش ثابت
شود كه پيغمبر گفته ، مخصوصا اگر ثبوتش به حد ضرورت و بداهت برسد )
ايمان پيدا ميكند ، پس ما بايد بگوييم اصول دين دو چيز بيشتر نيست
( 1 ) : توحيد ، نبوت ، معاد فرع و طفيلي نبوت است ، چون ما به نبوت
اعتقاد داريم و پيغمبر از معاد خبر داده ، به معاد هم اعتقاد داريم ،
همين طوري كه چون پيغمبر گفتهاند نماز واجب
پاورقي :
. 1 حالا دو اصل ديگر [ عدل و امامت ] را كه شيعه ميگويند ، آن به جاي
خود مسأله عليحدهاي است .
است به نماز هم اعتقاد داريم ، نماز هم از ضروريات است ، روزه هم از
ضروريات است ، حج هم از ضروريات است .
اين ايراد وارد نيست ، چون علت اينكه مسلمين معاد را جزء اصول دين
قرار دادها ند اين بوده كه اسلام درباره معاد يك امر علاوهاي از ما خواسته
يعني نخواسته ما فقط آن را به عنوان يكي از ضروريات اسلام ، به طفيل
قبول نبوت قبول كرده باشيم ، خواسته كه خود ما هم مستقلا به آن ايمان و
اعتقاد داشته باشيم ، ولو مثلا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشيم ، به معاد
اعتقاد داشته باشيم . اين كه " ولو " ميگويم نه اينكه از آن صرف نظر
ميكنم ، ميخواهم بگويم يك مسألهاي است كه خواسته ما مستقلا به آن ايمان
داشته باشيم و لهذا قرآن استدلال ميكند بر قيامت ، استدلال نميكند بر روزه
، ميگويد روزه را پيغمبر گفته ، ولي استدلال ميكند بر قيامت ، چه آن نوع
استدلالي كه پايه آن خود توحيد است ، و چه آن استدلالي كه پايه آن نظام
خلقت است .
استدلالهاي قرآن بر معاد
دو نوع استدلال در قرآن هست . يك نوع استدلال بر معاد ، بر اساس توحيد
است كه قرآن ميگويد ممكن نيست خدا خدا باشد ولي معادي نباشد ، يعني اگر
معاد نباشد خلقت عبث است . اين خودش يك استدلال است . قرآن خواسته
روي اين مطلب استدلال كند : " « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم
الينا لا ترجعون »" ( 1 ) . البته ما روي اين استدلالها بعد بيشتر صحبت
ميكنيم ولي حالا اين مدعاي خودمان را كه " معاد از اصول دين است "
ميخواهيم بگوييم روي چه حساب است . قرآن در واقع اين طور ميگويد : يا
بايد بگوييد خدايي نيست ، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده
است ، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعي نخواهد داشت كه خلقت
بر عبث و بيهوده باشد ، و يا اگر خدايي هست كه جهان را آفريده است
معادي هم بايد باشد ، معاد متمم خلقت است ، مكمل خلقت است ، جزئي از
خلقت است كه با نبودن آن خلقت ناقص است ، خلقت عبث و بيهوده است
پاورقي :
. 1 مؤمنون / 115 : [ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را عبث آفريدهايم و
به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد ؟ ] .
يك سلسله استدلالهاي ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهود
را دليل بر قيامت قرار ميدهد . در اول سوره حج و مؤمنون هست كه ايها
الناس ! اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد ، پس ببينيد خلقت
خودتان را ، بعد خلقت خود ما را ميگويد كه شما را از نطفه آفريديم ،
نطفه را از خاك آفريديم ، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضعه تبديل
كرديم ، بعد براي مضعه استخوان قرار داديم ، بعد گوشت پوشانديم ، بعد
شما را به صورت طفل در آورديم ، " « ثم انكم بعد ذلك لميتون 0 ثم انكم
يوم القيامة تبعثون »" ( 1 ) همچنين كأنه همين راهي را كه تا حالا
آمدهايد ادامه ميدهيد تا منتهي ميشود به قيامت .
پس سر اينكه معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ، نه صرف [ اين بوده
كه معاد ] يكي از ضروريات دين و از توابع نبوت بوده است ، بلكه يك
مسألهاي بوده كه راه استدلال بر آن لا اقل تا اندازهاي باز بوده و قرآن
ميخواسته است كه مردم به مسأله قيامت [ به عنوان يك مسأله مستقل
اعتقاد پيدا كنند ] .
پيوستگي زندگي دنيا و آخرت
انسان در آن دنيا آنچنان است كه اينجا خودش را بسازد ، اينجا اگر
خودش را كامل بسازد آنجا كامل است ، اگر ناقص بسازد ناقص است ، اگر
خودش را كور قرار بدهد آنجا كور است و اگر خودش را كر قرار بدهد آنجا
كر است و اگر خودش را از صورت انسانيت خارج كرده باشد و به صورت
حيواني از انواع حيوانات ديگر در آورده باشد ، در آنجا به صورت همان
حيوان محشور ميشود . اين هم مسأله سوم ، يعني رابطه و پيوستگي بسيار شديد
ميان زندگي دنيا و زندگي آخرت ، كه فرمود : " « الدنيا مزرعة الاخرش »
" ( 2 ) . تنها اين جمله نيست ، هزارها جمله [ هست ] ، اصلا هر چه
درباره معاد آمده در همين زمينه " « الدنيا مزرعة الاخرش » " آمده است
. اساسا نظام آنجا با نظام اينجا فرق ميكند . اينجا نظام ما نظام اجتماعي
است ، به اين معنا كه افراد واقعا در سعادت و شقاوت يكديگر شريك و
مؤثرند ، يعني عمل خوب من ميتواند شما را خوشبخت
پاورقي :
. 1 مؤمنون / 15
. 2 حديث نبوي ، كنوز الحقايق ، مناوي ، باب دال .
كند و عمل بد من تأثير دارد در بدبختي شما و افراد يك اجتماع سرنوشت
مشترك دارند . ولي در آنجا اصلا سرنوشت مشترك نيست ، اهل سعادت با
هماند و اهل شقاوت هم با هم ، ولي آن با هم بودن غير از اشتراك داشتن
در سعادت است ، اساسا اشتراكي در كار نيست ، هر كسي در وضع خودش هست
بدون آنكه تأثيري در وضع ديگري داشته باشد .
اينها اموري است قطعي و مسلم و پيغمبران آمدهاند براي اينكه مردم را
به اين مطلب دعوت كنند ، مخصوصا اين قسمت اخير چون جنبه تربيتي
زيادتري دارد و بيشتر به مسأله دعوت مربوط است . ما ميبينيم كه در درجه
اول قرآن و بعد ساير آثار ديني ما اصرار فراواني روي اين مطلب دارند كه
آن دنيا دار الجزاء است ، خانه پاداش و خانه كيفر است ، پس شما
مراقب عمل خودتان در اينجا باشيد . حتي قرآن تعبيري دارد كه عدهاي اين
تعبير را حمل بر هيچ گونه مجاز گويي نميكنند و عين حقيقت ميدانند .
تعبير اين است كه قرآن ميگويد آنچه كه شما در اين دنيا عمل ميكنيد ، عمل
شما پيش فرستاده شما به دنياي ديگر است . عدهاي ميگويند اين تعبير
بلاغتي است ، تعبير مجازي است ، عمل ما كه آنجا فرستاده نميشود ، عمل من
يعني كار ، اين كار يك حركت است و اين حركت هم همين جا فاني و تمام
ميشود . ولي عدهاي معتقدند كه هر چه در اين دنيا پيدا بشود ، صورتي در
دنياي ديگر پيدا ميكند كه همين خودش يك حقيقتي در دنياي ديگر پيدا
ميكند و اين تعبير قرآن راست است كه هر چه ما در اينجا عمل ميكنيم چيزي
در آن دنيا ايجاد كردهايم ، پس چيزي را از اين دنيا به آن دنيا
فرستادهايم .
شهر ساز
07-27-2013, 11:34 AM
تعبير قرآن
اين تعبير قرآن را ببينيد آيات معاد اساسا براي موعظه هم خيلي خوب
است در اواخر سوره حشر ميفرمايد : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله
" اي اهل ايمان ! تقواي الهي داشته باشيد ، از خدا بپرهيزيد ( هميشه
گفتهايم كه كلمه " تقوا " معنايش پرهيز نيست ولي ما تعبير ديگري
نداريم ) ، كه معنايش اين است كه خودتان را از غضب الهي ، از مخالفت
فرمان الهي دور نگه داريد . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" خيلي
تعبير عجيبي است ، " « و لتنظر »" امر است : " و بايد هر نفسي و هر
كسي نظر كند و دقت كند درآنچه براي فردا ميفرستند " . اين صريحترين تعبيري است كه ميشود در اين زمينه كرد . وقتي به ما ميگويد بياييد در كار و عمل خودتان مراقب باشيد ، به اين تعبير ميگويد : درباره اين چيزهايي كه براي فردا پيش ميفرستيد
، در مورد اين پيش فرستادههاي خودتان دقت كنيد ، دقيق باشيد . درست
مثل آدمي كه در يك شهري هست و براي شهر ديگري كه بعدها ميخواهد برود در
آنجا سكني اختيار كند ، كالايي قبلا تهيه ميكند و ميفرستد ، به او ميگويند
در اين چيزهايي كه قبل از خودت داري ميفرستي ، يك دقت خيلي كاملي بكن
بعد دو مرتبه ميفرمايد : " « و اتقوا الله »" باز بار ديگر از خدا
بترسيد ، از نافرماني الهي پرهيز كنيد " « ان الله خبير بما تعملون »"
( 1 ) . چون اول به تعبير پيش فرستاده گفت ، دو مرتبه به تعبير خود عمل
ميگويد : خدا آگاه است به اعمال شما ، يعني آنچه را شما ميفرستيد ، خدا
كه آگاه است ، پس خودتان هم آگاهي كامل داشته باشيد كه خوب بفرستيد .
الان اين داستان يادم آمد ، خوب است برايتان عرض كنم . من هشت سال
نزد مرحوم آقاي بروجردي ( اعلي الله مقامه ) درس خوانده بودم و حقيقتا
به شخص ايشان اعتقاد داشتم ، يعني خيلي اعتقاد داشتم ، واقعا او را يك
مرد روحاني ميدانستم . حالا افرادي به دستگاه ايشان انتقاد داشتند كه خود
من هم داشتم به جاي خود ، اما من به شخص اين مرد معتقد بودم ، يعني او
را يك مرد روحاني واقعي ميديدم و مرد كاملا مؤمن و معتقد و خداترس . در
همين كسالت قلبي كه ايشان پيدا كرده بودند كه منتهي به فوت ايشان شد
ظاهرا سه چهار روز هم بيشتر طول نكشيد گفتند يك روزي ايشان در همان حال
خيلي متأثر بود و گفت كه من خيلي ناراحتم از اينكه كاري نكردهام و
ميروم . آنهايي كه دور و بري هستند خيال ميكنند در اين مسائل هم تملق
گفتن خيلي خوب است [ ميگويند ] اي آقا ، شما چه ميفرماييد ؟ شما
الحمدلله اينهمه توفيق پيدا كرديد ، اينهمه خدمتها كه شما كرديد كي [
كرده ] ؟ ! اي كاش ما هم مثل شما بوديم . شما كه الحمدلله كارهايي كه
كرديد خيلي درخشان است . ايشان اعتنا نكرد به اين حرفها و در جواب آنها
اين جمله را كه حديث است گفت : " « خلص العمل فان الناقد بصير بصير»
" ( 2 ) يعني عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد
پاورقي :
. 1 حشر / . 18
. 2 بحار ، ج / 13 ص 431 [ با اندكي اختلاف ] .
ميكند ( 1 ) ، صرافي ميكند و عمل را در محك ميگذارد ، او خيلي آگاه و
بيناست ، از زير نظر او كوچكترين عمل مغشوشي بيرون نميرود ، يعني چه
ميگوييد ما كار كرديم ؟ ! از كجا كه اين عملهاي ما عملي باشد كه واقعا
خلوص داشته باشد ؟ براي خدا بودنش را شما از كجا اينقدر تأمين ميكنيد ؟
تعبير قرآن همين مطلب است : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و
لتنظر نفس ما قدمت لغد »" باز دو مرتبه " « و اتقوا الله »" ، دردو نوبت در پس و پيش اين جمله ، كه در آنچه پيش ميفرستيد خوب دقت كنيد . خدا را جلوي چشم ما حاضر ميكند به عنوان يك ناقد ، به عنوان يك بررسي كن ، به عنوان يك محك زن بسيار بصير و دقيق . " « ان الله خبير بما تعملون » " . بعد ميفرمايد : " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" ( 2 ) . از آن كسان نباشيد كه
خدا را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را از خودشان فراموشاند . اين هم
تعبير عجيبي است . قرآن در يكي از تعبيراتش ميگويد هر كس خدا را
فراموش كند اثرش اين است كه خودش را فراموش ميكند ، يعني خود
واقعياش را گم ميكند ، بين خودش و خودش فاصله قرار ميگيرد ، بعد هر
كاري كه ميكند براي خودش نميكند ، بدبختيها را براي خودش جلب ميكند
اما خدمتها را نه براي خودش . به عنوان مثال ، آدمي كه دچار حرص و آز
شديد است و به حكم حرص و آزكار ميكند ، از هر راهي شد ( از حلال ، از
حرام ، از هر جا شد ) جمع ميكند و جمع ميكند ، او كه به فكر خودش است
اگر حساب كند براي صد و پنجاه سال ديگر هم دارد ، در صورتي كه خودش
ميداند آنچنان پير شده كه ده سال ديگر هم بيشتر نيست . اين آدمي است كه
خودش را فراموش كرده است . او خيال ميكند كه براي خودش كار ميكند و
در واقع نميفهمد كه اگر براي خودش هم بخواهد كار كند اين جور نبايد كار
كند . " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" .
اين آيه را به اين مناسبت عرض كرديم كه قرآن روي ارتباط عالم دنيا و
عالم آخرت و اينكه آن جا دار الجزاء است و اينجا دار العمل ، اينجا مزرعه
پاورقي :
. 1 ناقد يعني انتقاد كن ، از اصل كلمه اصطلاح صرافي است . صراف كه
سكه را به محك ميزند براي اينكه عيارش را به دست بياورد ، اين عملش
را ميگويند " نقد " . اصلا نقد يعني همين عمل ، بعد اين كلمه را در
جاهاي ديگر به كار بردهاند كه حافظ هم خوب ميگويد :
[ يعني ] تا بفهمند كه همه كارهايشان غلط است .
. 2 حشر / . 19
است ، يوم الزرع است و آنجا يوم الحصاد ، فوق العاده تكيه كرده است و
بلكه اصلا انبياء اساس و روح تعليماتشان همين است ، نظام دنيا را هم كه
درست ميكنند ، به اعتبار اين است كه همين پيوستگي ميان دنيا و آخرت
هست ، يعني اگر نظام دنيا نظام صحيح عادلانهاي نباشد ، آخرتي هم درست
نخواهد بود ، ايندو با يكديگر اينچنين وابستگي و پيوستگي دارند ، نه
اينكه تضاد دارند . از نظر قرآن سعادت واقعي بشر در دنيا و سعادت واقعي
بشر در آخرت توأماند ، جدايي ندارند . آن چيزهايي كه از نظر اخروي گناه
است و سبب بدبختي اخروي است ، همانهاست كه از نظر دنيوي هم نظام كلي
زندگي بشر را فاسد ميكند ، حالا اگر فرض كنيم يك فرد را خوشبخت كند ولي
نظام كلي افراد بشر را فاسد و خراب ميكند .
اينها خصوصياتي بود كه در آنها هيچ نميشود شك و ترديد كرد . خصوصيات
ديگري هست كه بايد روي آنها بحث كرد و البته هر دستهاي هم آنها را همين
طور صد در صد قطعي دانستهاند . آنها را ما بايد جداگانه بحث كنيم .
معاد و حيات اخروى يكى از حقايقى است كه متدينان، خصوصاً مسلمانان به آن معتقدند. ما در گفتار حاضر مسائلى از قبيل اهميت اعتقاد به معاد، اثبات معاد، پاسخ به شبهات منكران، رابطه ى دنيا و آخرت، عالم برزخ و قيامت و مشخصات آنها، عقاب و ثواب و مباحثى ديگر در اين زمينه را به ترتيب مورد بررسى قرار مى دهيم. در آغاز اين بحث به عنوان مقدمه به تقسيم مسائل اعتقادى مى پردازيم:
مسائل اعتقادى به دو دسته تقسيم مى شوند:
نخست، مسائل عقلى، كه از طريق عقل ثابت مى شوند و اثبات آنها با كمك نقل، مستلزم دورِ باطل است; مانند اثبات وجود خدا; زيرا اگر براى اثبات وجود خدا به نقل و كلام خدا تمسك جوييم، حجيت كلام خداوند نيز به اصل وجود خدا نيازمند است و از اين جا دور باطل آشكار مى شود.
دوم، مسائل نقلى، كه با بهره گيرى از نقل و كلام خدا و پيشوايان معصوم اثبات شدنى است; اعم از اين كه عقل قادر به اثبات آن باشد، مانند اثبات وجود معاد، يا خردگريز باشد، يعنى عقل اثباتاً و نفياً نتواند درباره ى آن داورى كند، كه ورود عقل به آن صحنه نوعى عقل بالفضول است; مانند طبقات بهشت و جهنم.
تعريف و تعابير معاد
معاد، انتقال از عالم دنيا به عالم آخرت و تحول حيات دنيوى به حيات اخروى و باز گشت همين حقيقت انسانى نشئه ى دنيا به نشئه ى آخرت است.
قرآن كريم تعبيرات گوناگونى درباره ى عالم رستاخيز دارد; مانند: قيام الساعة روم: 12)، احياى موتى (حج: 7)، حشر (حجر)، نشر (فاطر: 9)، معاد (اعراف: 29، لقاءالله (يونس: 45)، رجوع (عنكبوت:)، يوم القيامة (انبيا: 47)، اليوم الاخر (بقره: 177)، يوم الحساب (غافر: 27)، يوم الدين (حمد)، يوم الجمع (تغابن: 9)، يوم الفصل (نبأ: 17)، يوم الخروج (ق: 42)، اليوم الموعود (بروج: 2)، يوم اليم (هود: 26)، يوم عسير (فرقان: 26)، اليوم الحق (نبأ: 39)، يوم تبلى السرائر (طارق: 9)، يوْم لا رَيبَ فِيهِ (آل: عمران 9)، يوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلْ اِمْتَلاَت (ق: 30)، يوْمَ يعَضُّ الظّالِمُ عَلى يدَيهِ (فرقان: 27)، يوْمَ لا ينْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ (مؤمن: 52)، يوْماً يجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (مزمل: 17)، يوْمَ يفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (عبس:34)، يوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (انسان: 7)، يوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيئاً (بقره: 48)، يوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيئاً (انفطار: 19)، يوْمَ تَبْيضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ (آل عمران: 106)، يوْمَ لا ينْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (شعرا: 88)، يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (نازعات: 35)، يوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَير مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء (نبأ: 40)، يوْم كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة (معارج: 4)، يوْمَ ينْفَخُ فِي الصُّورِ (انعام: 73)، يوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ ابراهيم: 48.
تأثير اعتقاد به معاد در زندگى انسان
اعتقاد به معاد، مانند اعتقاد به توحيد و نبوت، تأثير و نقش اساسى و تعيين كننده اى در سرنوشت انسان و ترسيم خط مشى جنبه هاى مختلف حيات بشرى دارد; از اين رو، داراى اهميت فوق العاده اى است. به مواردى از اين تأثيرات توجه مى كنيم:
1. تأثير اعتقاد به معاد در انسان شناسى: يكى از مسائلى كه در انسان شناسى مطرح است اين است كه آيا انسان هويتى نامحدود دارد، يا موجودى محدود و متناهى است؟ آيا مى تواند براى خود مسيرى نامحدود و غير متناهى داشته باشد؟ مؤمنان به معاد براى آدمى حيات جاويدان قايل اند; از اين رو مسير و غايت او را نيز نامتناهى مى دانند.
نكته ى قابل توجه آن كه يكى از شبهاتى كه پاره اى از متفكران غربى، در مقام ارتباط بين انسان و خداوند، گرفتار آن شده اند، چگونگى ارتباط موجودى متناهى مانند انسان، با موجود نامتناهى، يعنى خداوند تبارك و تعالى است. اعتقاد به معاد اين شبهه را رد مى كند; زيرا طبق اين عقيده انسان حياتى ابدى دارد، پس زندگى او نامتناهى است; در نتيجه بين او و خداوند سنخيت وجود دارد;
علاوه بر اين، اگر خداوند هويتى نامحدود دارد، پس مظهر او نيز مى تواند نامتناهى باشد.
2. تأثير اعتقاد به معاد بر ارزش ها و آرمان هاى انسان: انسانى كه اعتقادى به حيات جاويدان نداشته باشد، گرچه آرمان گرا باشد و عدالت، ايثار، احسان و مانند اين ها را نيكو و پسنديده بداند و ظلم و جور و غيره را زشت و قبيح بشمارد، ارزش خواهى او محدود به عالم دنياست; از اين رو، هيچ گاه نمى تواند به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا بايد انسان خوبى بود و به ارزش هاى اخلاقى عمل كرد; و از همه مهم تر، فلسفه ى زيستن است، كه در ميان فيلسوفان شرق و غرب مطرح شده است; مسئله ى مهمى كه اگزيستانسياليست ها بيش از ديگران به آن پرداخته اند. آلبر كامو در كتاب فلسفه ى پوچى، از فلسفه ى زيستن چنين مى پرسد كه آيا زندگى به زحمتش مى ارزد؟ بسيارى از انسان هاى بى دين يا ضعيف الايمان، كه جز دنيا و دنياپرستى چيز ديگرى در مخيله ى آنها نمى گنجد، گرفتار پوچى گرى و گرايش هاى نهيليستى اند. اعتقاد به معاد و حيات اخروى فلسفه ى زندگى انسان را تبيين مى كند و هرگونه شبهه اى را در اين زمينه برطرف مى نمايد.
3. تأثير اعتقاد به معاد بر فرهنگ هاى انسانى: فرهنگ و سنت و دين دارى و تفاوت فرهنگ هاى انسانى و اصيل با فرهنگ هاى بيگانه و مبارزه با تهاجم فرهنگى از مباحث بسيار جدى بشريت امروز است. نهضت هاى ملى گرا در جريان مشروطه در ايران، فرهنگ اسلامى را، با استناد آن به اعراب عربستان، فرهنگى بيگانه و مهاجم براى فرهنگ اصيل ايرانى مى شمردند. امروزه بسيارى از فرهنگ هاى غربى و شرقى و فرهنگ هاى مبتذل «رپ» و «هوى متاليك» كه با فرهنگ اصيل اسلامى تعارض عميقى دارند، فرهنگ مهاجم و بيگانه خوانده مى شوند.
تفاوت اين دو نگرش به تعريف انسان و مبدأ و مقصد و مسير زندگى او برمى گردد. اگر ما انسان را موجودى الهى و يكى از مظاهر حق تعالى بدانيم، كه با هدف قرب و نزديكى به موجود بى نهايت، يعنى خداوند سبحان، از ديار عدم پا به عرصه ى وجود نهاد و بعد از چند صباحى به عالمى ابدى منزل مى گزيند، در اين صورت، فرهنگ اصيل اسلامى فرهنگ دوست و آشناست، گرچه از سرزمين بيگانه برخيزد، و غير آن، فرهنگ بيگانه و مهاجم است، اگر چه از سرزمين خود بجوشد.
4. پشتيبانى اعتقاد به معاد از قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى: اعتقاد به معاد و حساب و كتاب اخروى ضمانت اجرايى مناسبى براى قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى است. همان گونه كه مؤمنان به قيامت بدون اجبار و تهديد به عبادت خدا مشغول مى شوند، بدون هيچ گونه دغدغه اى به پرداخت حقوق ديگران نيز اقدام مى كند.
5. تأثير اعتقاد به معاد بر اعمال انسان: ارتباط اعتقاد به قيامت و عمل آدمى، ارتباط سبب و مسبب است و هر اندازه ايمان به آن حقيقت بيش تر و شديدتر باشد، دقت انسان در عمل بيش تر است; زيرا عمل انسان موجب پاداش و كيفر در قيامت مى شود.
منابع :
معاد
متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري
چاپ اول : 12 بهمن 1373
ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد¬)
کتاب در قلمرو دين
و سخناني از دکتر شريعتي
شهر ساز
07-27-2013, 11:38 AM
معاد
جريان معاد و زندگي پس از مرگ آن چنان پيچيده و دشوار است كه آراء متفكران بشري در باره آن، بيش از آنچه كه در باره آغاز جهان و مبدأ عالم دچار دشواري شده، به ابهام و نابساماني برخورد كرده است؛ زيرا نه تنها ماديون و منكران مبداء عالم، پاياني براي جهان قائل نبوده و منكر معادند، بلكه برخي از معتقدان به مبداء عالم و مؤمنان به آفريدگار جهان نيز در باره قيامت ترديد داشته و آن را نپذيرفتهاند و اين گذشته از پيچيدگي مسئله معاد، نكته ديگري دارد كه در انكار آن بي اثر نيست. زيرا اعتقاد به قيات و ايمان به روز جزا موجب پذيرش تعهد و مسئوليت بوده و انسان را از هوس بازي و زورمداري باز ميدارد و در برابر قوانين خاضع ميكند؛ چه اينكه انكار معاد جهت توجيه تبه كاريها و خوش گذرانيها عامل مؤثري است. بنابراين لازم است قبل از شروع در بحث پيرامون اصل معاد نقش بنيادي و سازنده آن در تهذيب نفس و تزكيه جان بيان شود و سر اصرار پيامبران بر ضرورت معاد در قبال سرسختي منكران قيامت آشكار گردد.
قرآن كريم وقتي برخي از اشكالات منكران معاد را نقل ميكند و آن را حل مينمايد، ميگويد شبهه علمي مانع آنان از پذيرش معاد نيست بلكه شهوت عملي و تبه كاريهاي آنها موجب انكار آنست: ايحسب الانسان الن تجمع عظامه×بلي قادرين علي ان نسوي بنانه×بل يريد الانسان ليفجرامامه ، آيا انساني كه معاد را نميپذيرد، ميپندارد كه ما نميتوانيم استخوانهاي پوسيده او را گرد آوريم. آري، ميتوانيم سرانگشتان ظريف او را با همه خطوط و پيچيدگيهاي خاص كه دارد همانند اول تسويه نماييم، ولي انكار او براي نتوانستن ما نيست بلكه چون ميخواهد زندگي خود را به فجور و تباهي بگذراند و جلو او را براي هر گونه گناه باز باشد روز جزا را قبول ندارد. و فرق بين شبه علمي و شهوت عملي در فصل دوم، كه شبهات منكران معاد در آن مطرح است، بيان ميشود: … ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوايوم الحساب، همانا گمراهان از راه خدا به سبب راموشي روز حساب گرفتار عذاب شديد خواهند شد.
وقتي حسابي در بين نباشد و براي هيچ كاري پاداش با كيفري مقرر نشود، اثر و بازدهي جز انحراف از راه خدا كه همراه با دشواريها است نخواهد داشت: ان الجنه خفت بالمكاره، و ان النار خفت بالشهوات، بهشت پيچيده به دشواريها و دوزخ پيچيده به شهوتها است، چه اينكه اعتقاد به قيامت ضامن فضائل انساني است.
و قرآن كريم ياد معاد و حضور آن را در خاطرهها سبب تعالي روح و خلوص ايمان ميداند، زيرا در باره بندگان مخلص چنين ميگويد: انا اخلصنا هم بخالصه ذكري الدار، آنان را مخلص قرار داديم به سبب وصف خالص و بي شائبهاي كه داشتند، و آن ياد قيامت است، كه د حقيقت آن جا قرارگاه و دنيا معبر و گذرگاه است.
براساس اين اهميت متقابل در فضائل و رذائل است كه هم پياكبر اكرم(ص) گذشته از استدلالهاي قاطع سوگند ياد ميكند كه معاد حق است؛ و هم منكران قيامت كه به مبداء آفرينش معتقدند ولي به ربوبيت او اعتقاد ندارد، گذشته از القاء شبهه واهي، سوگند ياد ميكنند كه معادل باطل است: و قال الذين كفروا الاتاتينا اسلاعه قل بلي ورتي …، كافران گفتند كه قيامت براي مان نيست بگو سگوند به پروردگارم كه قيامت قطعاً فرا ميرسد.
و اين مضمون در سوره يونس آيه 53 و سوره تغابن آيه 7 نيز آمده است: و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت…، سوگند شديد به خداوند ياد كردند كه خدا مرده را زنده نميكند.
اين موضعگيري متقابل براي آنست كه اعتقاد به معاد عامل تعهد و تقوي است ولي انكار آن موجب تبه كاري و فجور خواهد بود.
نكتهاي كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه سوگند پيامبر اكرم(ص) همانند سوگند ديگران نيست زيرا قسمهاي عادي در برابر شاهد و برهان است، چون مدعي اگر شاهد نداشت گاهي سوگند ياد ميكند ولي پيامبر گرامي كه مدعي ضرورت معاد است، نه تنها داراي شاهد قاطع است، بلكه به همان دليل قطعي قسمت ياد ميكند؛ زيرا سوگند به پروردگار يعني سوگند به مبداء پرورش جهان و عالم رشد عالم؛ و چون جهان وقتي متكامل خواهد شد كه به هدف برسد و بدون هدف خام و ناقص است؛ بنابراين لازمه ربوبيت و پروردگاري خداوند آنست كه جهان طبيعت را در پرتو پرورش خود به كمال ميرساند؛ الله الا اله الا هوليجمنكم الي يوم القيمه لاريب فيه..، خداوند كه معبودي جز او نيست هر آينه شما را براي قيامت جمع ميكند و شكي در آن نيست، يعني الوهيت، اقتضاي معاد و قيامت را دارد چون در حقيقت معاد همان بازگشت به سوي مبدء است، پس ميده عالم حقيقي است كه هم «آغاز» است و هم «انجام»؛ يعني هم موجب پيدايش جهان است و هم سبب پرورش و هدايت آنها به هدف نهايي كه همان معاد خواهد بود.
اكنون كه نقش مؤثر اعتقاد به معاد در ايجاد تعهد و تقوي روشن شد ميپردازيم به اصل بحث و آن اثبات زندگي پس از مرگ است. قرآن كريم به مقتضاي آية شريفه: … ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء …، كتابي را كه بيان كنند همه علوم انساني و معارف سودمند بشري است بر تو نازل كرديم؛ همه معارف بشري و هر چيزي را كه در تأمين سعادت انسان سهمي دارد بخوبي تبيين كرده است؟ و از طرفي بيان يك مطلب وقتي رساخواهد بود كه بابرهان توجيه شود: يا ايهاالناس قدجاء كم برهان من ربكم…، اي مردم همانا كتابي كه محتوي آن روشن و مبرهن است از سوي پروردگار شما آمد. بنابراين هم معترض جريان خلل ناپذير معاد بوده وهم دليل قاطع آن را ارائه ميدهد و ضرورت معاد را در پرتو شناخت جهان و همچنين شناخت انسان تبيين ميكند؛ يعني عالم مشهود و جهان طبيعي را آن چنان كه هست و همين طور انسان را آن چنان كه آفريده شده معرفي ميكند تا ضرورت معاد و حتمي بودن قيامت براي آنها معلوم شود، گرچه بحث پيرامون معاد جهان شامل معاد انسان نيز خواهد بود، زيرا بشر بخشي از همين جهان مشهود است ولي ويژگيهاي مخصوص او ايجاب ميكند كه بحث در باره معاد انسان جداگانه مرطرح شود و آنچه فعلاً مورد نظر است اصل جريان معاد است نه كيفيت آن.
ادله وجود معاد
دليل يكم
برهان حركت
هدفداري جهان سيال طبيعت
جهان طبيعت با همه پديدههاي آسماني و زميني و نيز با تمام يافتههاي معدني و گياهي و همچنين با همه موجودات حيواني و انسانيش آن چنان به هم منسجم و هماهنگي است كه يك واحد حقيقي، و نه اعتباري، را تشكيل ميدهد و اين واحد حقيقي در حركت است و هيچگونه سكون آرامشي در او نيست. و چون حركت خروج از قوه به فعل است. يعني از يك آمادگي خاص به سمت يك كمال مخصوص سير نمودن است. پس هدف و مقصد براي آن ضروري خواهد بود. يعني حركت بودن هدف محال است و اگر آن هدف نيز داراي مقصد ديگري بوده و خودش آماده رسيدن به آن هدف ديگر باشد معلوم ميشود كه هدف اول مقصد نهائي نبوده بلكه مسير و رهگذار بوده است، زيرا لازمه هدف حقيقي آنست كه متحرك با رسيدن به آن آرام شود و حركت به ثبات تبديل گردد.
بنابراين مجموع جهان حركت داراي هدف نهائي است كه با نيل به آن از قوه به فعليت رسيده و از تحول و دگرگوني رهائي يافته و آرام خواهد شد؛ و اگر بدنبال هر هدفي مقصد ديگري باشد و بعد از هر مقصودي مقصد ديگري د بين باشد، يعني سلسله اهداف بيكران بوده و به هدف نهائي نرسد، لازمهاش در حقيقت بي هدف بودن حركت است؛ چنانچه در نظام علل فاعلي اگر قبل از هر فاعلي مبدئي باشد و پيش از آن مبدأ فاعل ديرگي باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتي عالم نرسد لازمهاش در واقع بي مبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان حركت است. پس لازم است سلسله هدفها به يك هدف اصيل و نهائي ختم شود، همانطور كه سلسله فاعلها نيز ضروري است كه بك يك فاعل ذاتي و مبدأ نخست برسد؛ يعني همانطوري كه فعل بدون فاعل محال است، همچنين كار بدون هدف ممتنع ميباشد. و فرق بين آغاز و انجام در اين است كه ممكن است فعل خاصي در اثر برخورد به مانع و درگيري با مزاحم به هدف نرسد و باطل گردد ولي ممكن نيست هيچ فعلي بدون فاعل و مبدأ تاثير يافت شود، ليكن اين امتياز نسبت به مجموع جهان طبيعت فرض ندارد زيرا با توجه به اينكه مجموعه هماهنگ جهان يك واحد حقيقي است موردي براي تزاحم و درگيري نخواهد بود بلكه اين واحد منسجم بدون برخورد به مانع يقيناً به هدف ميرسد و با رسيدن به آن هدف نهائي آرام ميشود و حركت آن به ثبات خواهد شد. و چون زمان از عوارض تحليلي حركت است و در خارج عين آن ميباشد، و حركت جوهري نيز عين متحرك و همچنين زمان آن نيز عين متزمن است؛ وقتي كه متحرك به مقصد ميرسد يعني زمان به مقصد ميرسد و معنايس اينست كه زمان رأساً به ثبات مبدل ميشود.
قرآن كريم قيامت را به عنوان پايان حركت و همچنين بنام جهان قرار و آرامش ميداند: .. و ان الاخره هي دارالقرار، پايان دنيا خانه آرامش است. اينكه قرآن قيامت را پايان ميداند و تنها آن را جاي قرار و آرام معرفي ميكند، براي آنست كه مقصد پايان سير است و رسيدن به هدف موجب آرامش است وتعبير قرآن ركيم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير از آن به «موقف ثابت و آرام» و همچنين تعبير از آن به محل كه كشتي بعد از تحولها و دگرگونيهاي فراوان در آن لنگر مياندازد و آرام ميشود: ايان مرسيها. نشان آن است كه معاد همان پايان جهان طبيعي است كه با نيل به هدف تحول آن پايان ميپذيرد وحركت آن به مقصد ميرسد و در نتيجه ثابت و آرام خواهد شد. و مشابه اين تعبيرها در باره خصوص انسان آمده كه: اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل. و نيز تعبيري مانند اين كه «دنيا رهگذر است و آخرت جاي ثبات و قرار»، ناشن ميدهد كه دنيا مرحله قوة قيامت است و قيامت مرحلةفعليت آن، و مادامي كه در مرحله قوه است همانند كشتي حركت دارد و وقتي كه بهمرحلة فعليت رسيد آرام ميشود.
شهر ساز
07-27-2013, 11:39 AM
دليل دوم
برهان حكمت
از خداوند حكيم كار عبث صادر نميشود
همان طوري كه در جهان بيني توحيدي ثابت شد، عالم هستي آفريده خداوند بي نياز و حكيم است و خداوند غني محض اگر چه براي نيل به هدف چيزي را نميآفريند و محال است كاري را براي رسيدن به هدف انجام دهد ولي محال است از مبداء حكيم كار بي هدف صادر گردد. توضيح مسئله و فرق بين اين دو مطلب عبارتست از اين كه فاعل و مبداء كار اگر نيازمند باشد و غني محض نباشد،براي رفع نياز و نيل به كمال كار انجام ميدهد تا به توسط آن رفع غني صرف باشد، فرض ندارد كه كاري را جهت رسيدن به كمال انجام دهد تا به توسط عملي بخواهد نياز خود را برطرف سازد و چون خداوند غني محض و كمال نامحدود است، هرگز كاري را براي رفع نياز و نيل به كمال انجام نخواهد داد، خواه نفع مستقيم آن كار به خود او برسد و خواه به موجود ديگر، زيرا در هر دو حال مستلزم نيازمندي ذات بي نياز و نشان نقصان ذاتي خواهد بود كه عين كمال است.
حال كه از لحاظ قرآن كريم فرق ميان هدف فعل و هدف فاعل روشن شد و نيز با بيانات گذشته معلوم شد كه گرچه خداوند بي نياز كاري را براي نيل به هدف انجام نميدهد، ولي هرگز هم از خداوند حكيم كار بيهوده صادر نميشود، ميپردازيم به اين مطلب كه جهان آفرينش چون صنع مبداء حكيم است حتماً هدفي خواهد داشت كه بدون آن ناقص است و با نيل به آن كامل ميشود و سر آن اينست كه جهان مشهود يك سلسله رويدادهاي همگون از مرگ و زندگي و كمبودها ودرگيريها و محروميتها و تباهيها و تبهكاريةا و مانند اين ها است و اين خود نميتواند مطلوب حقيقي و كمال نهائي يك موجود باشد. بنابراين براي عالم هدف مخصوصي خواهد بود كه با نيل به آن كامل شده واز ناكاميةا و تزاحمها و مانند اينها رهائي مييابد و هرگز ممكن نيست كه به آن هدف نرسد، زيرا همان طور كه در دليل اول بيان شد هيچ مانعي در بين نيست، نه مانع دروني و نه مانع بيروني، چون مجموع جهان يك واحد حقيقي است كه بايد به هدف برسد پس چيزي از درون آن مانع رسيدن به مقصد نخواهد بود؛ و چون بيش از يك مبدأ حكيم فاعل ذاتي ديگري در عالم نيست پس احتمال مانع بيروني هم منتفي ميباشد؛ يعني بيرون از جهان موجودي نيست كه بخواهد مزاحم آن شود و جلوي تكامل او را بگيرد بلكه تنها موجودي كه بيرون از جهان است و بر آن احاطه دارد مبدأ حكيمي است كه اين فعل هدفدار از او صادر شده است؛ بنابراين جهان مخلوق هم هدف دارد و هم بي گمان به آن هدف خواهد رسيد و به تعبير قرآن كريم: لاريب فيه، يعني هيچ ترديدي در وقوع قيامت، كه با تحقيق گذشته معلوم شد كه هر چند آفريدگار از هدف بي نياز است ولي هم آفرينش انسان و مانند او (جن و ملك) هدف دارد و هم مجموع نظام آفرينش: وما خلقنا السماء و الارضي و مابينهما باطلاً ذلك طن الذين كفروا، ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست باطل، يعني بيهوده و بي هدف، نيافريديم اين بي هدف پنداشتن آفرينش و معاد را نفي كردن گمان كافران است: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعين، ما نظام جهان را بازيچه و بي هدف نيافريديم: و ما خلقنا السموات و الارض و مابينهما الا بالحق، ما آسمانها و زمين و آنچه مين آنها است جز به حق نيافرديم. يعني نظام مخلوق مصاحب و همراه با حق است و هرگز ممكن نيست باطل و بيهوده باشد، پس هدفدار است و به آن خواهد رسيد؛ و در عين حال منطق قرآن كريم اينست كه پروردگار از همه عوامل هستي بي نياز است: و من كفر فان الله غني عن العالمين.
شهر ساز
07-27-2013, 11:40 AM
دليل سوم
برهان رحمت
پروردگار رحيم كمال هر موجودي را به او عطا ميكند
يكي از اوصاف برجسته پروردگار جهان وصف رحمت است و رحمت خداوند به معناي يك صفت عاطفي وانفعالي نيست بلكه به معني رفع نياز هر نيازمند و اعطاي كمال شايسته به هر موجود آماده و لايق ميباشد؛ و چون انسان استعداد زندگي سعادتمندانه ايدي را دارد، و به همين جهت همواره در اميد و آرزوي آن بسر ميبرد، لازمه رحمت بي كران خداوند آنست كه اين كمال شايسه را به انسان، كه مستعد دريافت آن است، عطا كند؛ و چون خداوند قادر محض و مالك مطلق است اراده او در تحقق بخشيدن به اين رحمتي نفوذي خلل ناپذير دارد، يعني چيزي مانع اراده يا تحقق يافتن مراد كه همان رحمت است نخواهد بود، بنابراين براي انسان زندگي جاودانه و ابدي در پيش است. قرآن كريم اين برهان را چنين بيان ميكند: قل لمن مافيالسموات و الارض قل لله كتب علي نفسه الرحمه ليجمعنكم الي يوم القيمه لاريب فيه، بپرس آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست؟ بگو: از آن خدا است، خداوند بر خودش رحمت را ثبت و لازم نموده است كه همة شما را براي قيامت جمع كند و ترديدي در تحقق آن ميعادگاه نيست.
در اين آيه، ضرورت معاد و قطعي بودن قيامت را به رحيم بودن خداوندن استناد داده است؛ يعني خداوند رحيم موجود آماده را به كمال لايق خود ميرساند و آن كمال را به مستعد عطا مينمايد؛
دليل چهارم
برهان حقيقت
پروردگاري كه حق محض است هرگونه باطل را از بين ميبرد
همانطوري كه اصل تفكر و انديشيدن هرگز از بشر جدا نميشود و همواره با او همراه است اختلاف و برخورد آراء و انديشهها و نبرد مكتبها و جنگ ايدههاي هفتادو دو ملت و نديدن حقيقت و ره افسانه زدنها و خلاصه درگيري حق و باطلها همچنان بوده و هست و هر كسي مدعي است كه هيچگاه هيچكس مانند او از رخ انديشه نقاب برنداشته است؛ از طرفي هرگز نميتوان همه اين افكار را حق دانست چون روياروي يكديگرند، با آن كه هيچ انديشه حقي هرگز با انديشه حق ديگر به نبرد برنميخيزد؛ چنانكه همه اين نظرات را هم نميتوان باطل دانست چون نقيض يكديگرند و بطلان هر دوي آنها به معناي رفع دو نقيص خواهد بود كه اين خود سفسطه و انكار هر واقعيت است.
بنابراين يكي از آنها حق و ديگري باطل است ليكن تا چهرة واقعي حق روشن نشود چهرة باطل ناپديد نخواهد شد؛ و دنيا آن صلاحيت را نداشته و ندارد كه فقط ظرف ظهور حق بطور كامل شود و ديگر هيچ باطلي را در آن راه نباشد چه در اين صورت ديگر جائي براي تكليف و آزمايش وجود نخواهد داشت. پس چون اختلاف بين حق و باطل در جهان آفرينش مشهود است و حل آن اختلاف نيز ضروري است و دنيا شايسته ظهور حقيقت و برطرف شدن هر گونه باطل و خاتمه يافتن هر گونه اختلاف نخواهد بود بنابراين موقعي لازم است كه در آنجا به عمر هر گونه باطل در پرتو ظهور كامل حق پايان داده شود و دامنه خلاف و اختلاف كوتاه گردد. و همچنين بايد به اختلاف ميان ظاهر و باطن رياكاران و سالوسگران و تفاوت درون و بيرون منافقان دو چهره و دوگانگي قلب و قالب زهدمدار كه محتاله مينشينند و مكاره ميروند، پايان داد؛ و همينطور بايد به جريان كساني كه حقايق را تحريف يا كتمان كرد و فاش نميكنند و نيز به نيرنگها و فريبها و در حضور مردم جلوه كردنها و در خلوت كار ديگر كردنها خاتمه داد و اين جز به فرا رسيدن روز حقيقت ممكن نيست زيرا در آن روز باطن هر فردي آشكار و درون هر انساني هويدا و راز هر شخصي روشن و گوهر هر كسي ظاهر خواهد شد.
دليل پنجم
برهان عدالت
پروردگار به هر كاري پاداش يا كيفر ميدهد
گرچه پيامبران الهي در هدايت بشر كوششها كرده و در تهذيب جامعه انساني مجاهدتها نمودهاند ولي به اصلاح همگان توفيق نيافتند و ريشه ستم و دست تجاوز بكلي قطع نشد بلكه همواره در قبال رادمردان پارسا و وارستگان پاكدامن گروهي به شرارت پرداخته و دست به خونريزي و دامن به آلودگي و دل به تبهكاري زدهاند و در دنيا پاكان به پاداش خير نرسيده و نميرسند و تبهكاران هم به كيفر تلخ گرفتار نيامده و نميآيند.
و از طرف ديگر نه پاداش برخي از صالحان كه جز به لقاء الله نميانديشند در دنيا ممكن است، و نه كيفر بعضي از طالحان كه با گمراه نمودن نسلها و كشتار هزاران بيگناه دلي سختتر از سنگ و خوني درندهتر از گرگ و دسيسهاي همانند وسوسه اهرمن دارند در جهان طبيعت ميسور است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين فرمود: ان الله تعالي لم يرضها ثوابا لأوليائه و لا عقابا لأعدائه، خداوند دنيا را براي پاداش دوستانش پسنديد و نه براي كيفر دشمنانش.
و اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين آنان در جهان هستي نباشد لازمهاش برابري ظالم و عادل است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن عالم سازگار نخواهد بود؛ و با توجه به اينكه جزا دادن به اعمال در همين دنيا از راه تناسخ ممكن نيست، زيرا چنانكه در جاي خود بيان شده است تناسخ ممتنع است، بنابراين موقعي كه در آن جا به عمل هر فردي رسيدگي و به آن جزا داده شود لازم و تخلفناپذير خواهد بود.
شهر ساز
07-27-2013, 11:41 AM
دليل ششم
تجرد روح انسان
حقيقت انسان هرگز از بين نميرود و نابود نميشود
انسان باستناد آنكه خويشتن را با علم حضوري مييابد و اشياء ديگر را از راه انديشه و تفكر ادراك ميكند داراي حقيقتي مجرد و غيرمادي است بنام روح كه هرگز احكام ماده و قوانين مادي در او راه ندارد و مرگ و نابودي نيز كه از آثار و لوازم ماده است در حريم روح مجرد رخنه نميكند؛ بنابراين مرگ انسان جز رهائي روح از قفس تن و انتقال از اين جهان به عالم ديگر نخواهد بود و معاد به معني زنده نمودن روح نيست بلكه به معني تعلق جديد همان روح زنده به بدن ميباشد؛ و چون جريان تجرد روح در تبيين معاد سهم بسزائي دارد و طرح فلسفي آن در اين بحث گرچه سودمند است ولي ميسور نيست لذا بيان آن را با شواهد قرآني بسنده ميدانيم.
انسان در قرآن
قرآن كريم هدف والاي رسالت پيامبران را تهذيب نفس و تزكية جان انسان ميداند و اين مهم جز با شناخت روح ميسر نيست زيرا بدون معرفت نفس چگونه ميتوان در تهذيب آن كوشيد و در تزكيه آن مجاهدت ورزيد. بنابراين نميتوان پذيرفت كه اين كتاب كه مبين تمام معارف بشري است در باب معرفت روح ساكت بوده و چيزي روشن در اين زمينه نياورده باشد زيرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه ميتواند جهان خارج از خود را بشناسد؛ و اگر قرآن انسان را به خودش معرفي نكرده باشد چگونه ميتواند جهان هستي را به وي بشناساند؛ به همين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه، هر كس خود را شناخت خداوند خويش را هم شناخته است و فرمود: اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه، هر كس خود را بهتر بشناسد پروردگار خويش را بهتر شناخته است؛ چه اينكه هر كس خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش خواهد كرد: نسوا الله فانسيهم انفسهم ، خدا را فراموش كردند خداوند هم آنها را از ياد خودشان برد.
اكنون كه نظر قرآن كريم با شواهد گذشته دربارة روح بطور فشرده معلوم شد ميپردازيم به برخي از دلائل تفصيلي تجرد روح:
1-ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لاتشعرون ، درباره كساني كه در راه خدا كشته شدهاند نگوئيد مردهاند بلكه آنان زندهاند ليكن شما آگاه نيستيد.
2-ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ، نپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنها در پيشگاه خداوندشان زنده و از روزي برخوردار ميباشند.
3-و من وارئهم برزخ الي يوم يبعثون ، يعني افرادي كه در آستانه مرگ قرار گرفتهاند در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطه ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيخته شدن ادامه دارد و اين انتقال جز با تجرد روح قابل توجيه نيست؛ زيرا هر فردي در هر حالت كه بميرد، خواه چيزي از ذرات پيكرش بماند يا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نيز تعبير ميشود زندگي متوسط بين دو عالم ميباشد و مرگ يك مرز عدمي مابين دنيا و آخرت نيست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده شود.
4-وقالوا اذا ضللنا فيالأرض اءنا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذي و كل بكم ثمم الي ربكم ترجعون، منكران قيامت ميگفتند بعد از آن كه مرديم و در زمين گم و نابود شديم آيا دوباره زنده خواهيم شد؟ بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو فرشته مرگ كه به همين منظور وكالت يافته شما را توفي ميكند، يعني شما را بصورت كامل و تام و تمام در برميگيرد، سپس بسوي پروردگارتان برگردانده ميشويد.
5- انسان تبهكار به مجرد مردن وارد شعلههاي آتش ميشود، گرچه در امواج دريائي توفنده غرق شود: مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا ، يعني قوم نوح در اثر تبهكاريهاي ممتد و طغيانهاي طولاني به كام طوفان فراگير غرق گشتند و وارد آتش شدند و اين همان آتش برزخي است كه در درون درياي خروشان همه مشتعل است: و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عيشا… ، فرعونيان پس از مرگ هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه ميشوند.
و اگر روح انساني مجرد نباشد و بعد از رهائي بدن حيات ديگري با نظام خاص نداشته باشد مجالي براي عذاب نخواهد بود، مخصوصاً عذابي كه به عنوان آتش برزخي باشد كه در درون طوفان هم زبانه ميزند؛ همچنين افراد وارسته اگر در درون خرمني از آتش سوخته شوند به محض مردن و رهائي روح از بدن وارد بوستاني از بوستانهاي بهشت خواهند شد: قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم عليها قعود و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود ، گروهي از مؤمنين به ستم طاغوتيان عصر خود در كانالهائي از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به اين اصل ديني كه مؤمنان پارسا پس از مرگ به بوستانهاي بهشت برزخي منتقل ميشوند آن گروهي كه به آتش ستم طاغيان سوختند پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهاي بهشت برزخ شدهاند و اين نشانه تجرد روح و حيات پايدار آنان بعد از رهائي از اين عالم و انتقال آنها به جهان ديگر با نظام مخصوص به آن عالم ميباشد.
6-ارواح انسانهائي كه به مقام شامخ اطمينان به خداوند رسيدهاند و از گزند هر گونه وسوسه فكري و آسيب هر نوع نوسان روحي و صدمه هر قسم تحير و اضطراب دروني مصون شدهاند هنگام مرگ و بعد از آن مورد خطاب خاص الهي قرار ميگيرند و خداوند سبحان به آنان ميگويد: اي جانهاي آرميده و مطمئن، بسوي پروردگارتان باز گرديد در حالي كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضي و خشنود است: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه.
دليل هفتم
اشتياق به زندگي جاويد
در نهاد انسان محبت زندگي جاودانه نهفته است
هر انساني در نهاد خويش بطور وضوح مييابد كه به حيات جاويد و زندگي دائم عشق ميورزد و از هرگونه زوال و نابودي رنج ميبرد و از آن ميگريزد و هرگز از اصل زندگي و جاودانه بودن آن ملالي احساس نميكند و ملالتهائي كه احياناً پيدا ميشود از اصل حيات نيست بلكه از رويدادهاي ناگواري است كه با گذشت آنها و تبديل به برخورداري از پديدههاي ملائم، آن ملالها هم برطرف خواهد شد. پس اصل اشتياق به زندگي جاويد محبوب نهاني و نهائي هر انسان است (همانند تشنگي كه در همه موجودات نباتي و حيواني و انساني وجود دارد) و چون در قلمرو تكوين و جهان حقيقت (نه پندار) هيچ چيزي باطل و بيهوده نيست بنابراين يك زندگي دائم و حيات مصون از مرگ در عالم وجود دارد كه اشتياق به آن در نهاد انسانها آرميده و علاقه به آن محبوب دروني و نهائي هر انسان خواهد بود؛ زيرا اگر يك چنين حياتي در جهان آفرينش نميبود اين اشتياق نهفته فراگير، كه هر انساني در خويشتن آن را مييابد، عاطل و بيهوده ميبود چون به حكم: كل نفس ذائقه الموت ، و به حكم: و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد ، زندگي جاويد و جيات مصون از مردن در دنيا ممكن نيست و هيچ فردي در اين عالم براي هميشه نميماند – و آنچه به عنوان آب زندگاني ناميده ميشود كنايه از ايمان و معرفت است كه بهره مؤمن عارف ميگردد، وگرنه آب زندگاني نه از آسمان ميبارد و نه از زمين ميجوشد- بنابراين وجود عالمي كه مصون از زوال و محفوظ از پديده مرگ باشد، يعني وجود قيامت كه در آن مرگ راه ندارد، ضروري و قطعي است.
1-چون برهان بر محور علم حصولي است و در علم حصولي مفهوم مطرح است و هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست، لذا هر كدام آنها ميتوانند مبداء برهان قرار گيرند، گرچه مصداق همه آنها يك حقيقت باشد.
بنابراين برهان رحمت و برهان حكمت و برهان عدالت و … از يكديگر در مقام استدلال جدايند گرچه عينيت خارجي آنها نسبت به خداوند متحد است؛ لذا در قرآن كريم هر كدام از اين اوصاف كمالي جداگانه دليل ضرورت معاد قرار داده شدند.
2-چون اسماي جزئي پروردگار تحت اسماي كلي آن ذات نامحدود واقعاند، لذا هيچكدام از آنها مبدء برهان مستقل واقع نشدند بلكه بهمان اسم كلي اكتفاء شد. مثلاً به رازق بودن يا جواد بودن و … استدلال نشد زيرا همه اينها زير پوشش رحمت مطلقه قرار دارند و شايد همين نكته باعث شده است كه در قرآن كريم اسماء جزئي بعنوان مبادي استدلال بر ضرورت معاد ذكر نشدند، يعني رازق بودن خداوند حد وسط قرار نگرفت ولي رحيم بودن آن حضرت حدوسط برهان واقع شد.
شهر ساز
07-27-2013, 11:42 AM
معاد از اركان جهانبيني اسلامي
يكي از اصول جهانبيني اسلامي كه از اركان ايماني و اعتقادي دين اسلام است، اصل ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي است. ايمان به عالم آخرت شرط مسلماني است، يعني اگر كسي اين ايمان را از دست بدهد و انكار كند از زمرة مسلمانان خارج است.
پيامبران الهي – بدون استثناء- پس از اصل توحيد، مهمترين اصلي كه مردم را به آن متذكر كردهاند و ايمان به آن را از مردم خواستهاند، همين اصل است كه در اصطلاح متكلمان اسلامي به نام «اصل معاد» معروف شده است.
در قرآن كريم به صدها آيه برميخوريم كه به نحوي از انحاء دربارة عالم پس از مرگ، روز قيامت، كيفيت حشر اموات، ميزان، حساب، ضبط اعمال، بهشت و جهنم، جاودانگي عالم آخرت و ساير مسائلي كه به عالم پس از مرگ مربوط ميشود بحث كرده است. ولي در دوازده آيه رسماً پس از ايمان به خدا از «ايمان به روز آخر» ياد كرده است.
قرآن كريم در مورد عالم قيامت تعبيرات مختلفي دارد و هر تعبيري بابي از معرفت است، يكي از آنها «اليوم الآخر» است. قرآن كريم با اين تعبير خود دو نكته را براي ما يادآوري ميكند:
الف – اينكه حيات انسان بلكه دورة جهان، مجموعاً به دو دوره تقسيم ميشود و هر دوره را به عنوان يك «روز» بايد شناخت. يكي روز و دورهاي كه اول و ابتدا است و پايان ميپذيرد (دورة دنيا)، ديگر روز و دورهاي كه آخر است و پايانناپذير است (دورة آخرت). همچنانكه در برخي تعبيرات ديگر قرآن، از حيات دنيوي به «اولي» و از حيات اخروي به «آخرت» ياد شده است.
ب – ديگر اينكه هم اكنون كه دورة اول و نخستين حيات را طي ميكنيم و به دورة دوم و روز دوم نرسيدهايم و از ما پنهان است، سعادت ما در اين روز و آن روز به اين است كه به آن دوره و آن روز «ايمان» پيدا كنيم. سعادت ما در اين روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه ما را متوجه عكسالعمل اعمال ما ميكند و ميفهميم كه اعمال و رفتار ما از كوچكترين انديشهها و گفتارها و كردارها و خلق و خويها گرفته تا بزرگترين آنها مانند خود ما روز اول و روز آخر دارند. چنين نيست كه در روز اول پاين يابند و معدوم گردند، بلكه باقي ميمانند و در روزي ديگر به حساب آنها رسيدگي ميشود، پس كوشش كنيم كه خود را و اعمال و نيات خود را نيكو سازيم و از انديشهها و كارهاي بد پرهيز نمائيم و به اين ترتيب همواره در راه نيكي و نيكخوئي و نيكرفتاري گام برداريم. و اما سعادت ما در آن روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه چنانكه بعداً خواهيم گفت ماية حيات سعادتآميز يا شقاوت آلود انسان در آن جهان اعمال و رفتار او در اين جهان است. اين است كه قرآن كريم، ايمان به آخرت يا روز آخر را براي سعادت بشر يك امر حتمي و لازم ميشمارد.
منبع و منشأ ايمان به حيات اخروي
منبع و منشأ ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي، قبل از هر چيز ديگر، وحي الهي است كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است.
بشر پس از آنكه خدا را شناخت و به صدق گفتار پيامبران ايمان آورد و دانست كه آنچه به عنوان وحي ابلاغ ميكنند واقعاً از طرف خداست و تخلفناپذير است، به روز قيامت و حيات جاويد اخروي كه همة پيامبران ايمان به آنرا مهمترين اصل پس از توحيد معرفي كردهاند، ايمان پيدا ميكند.
از اين رو درجة ايمان هر فرد به حيات اخروي از طرفي بستگي دارد به درجة ايمان او به «اصل نبوت» و صدق گفتار پيامبران و از طرف ديگر بستگي دارد به اينكه سطح معارف انسان تا چه حد بالا باشد و تصورش از امر معاد و عالم آخرت چه اندازه صحيح و معقول و خردپسند باشد و تصورات جاهلانه و عاميانه در آن راه نيافته باشد.
البته علاوه بر راه وحي الهي كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است يك عده راههاي ديگر، و لااقل قرائن و علائم ديگر، براي اعتقاد و ايمان به معاد وجود دارد كه نتيجة تلاشهاي فكري و عقلي و علمي خود بشر است و حداقل، تأييدي براي صحت سخن پيامبران در امر معاد و عالم آخرت شمرده ميشود. آن راهها عبارتند از:
1-راه شناخت خدا
2-راه شناخت جهان
3-راه شناخت روح و نفس انسان
ما فعلاً به اين راهها كه بحث در آنها مستلزم پيش كشيدن يك سلسله بحثهاي علمي و فلسفي است كاري نداريم و تنها از طريق وحي و نبوت وارد مطلب ميشويم. ولي نظر به اينكه در خود قرآن به اين راهها تصريح يا اشاره شده است، ما در بخشي كه بعداً تحت عنوان «استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر» ذكر خواهيم كرد به اين راههاي سه گانه اشاره خواهيم كرد.
مسائلي كه لازم است مورد بحث قرار گيرد تا آنكه مسألة زندگي جاويد و حيات اخروي از نظر اسلام روشن شود، امور ذيل است:
ماهيت مرگ
زندگي پس از مرگ
عالم برزخ
قيامت كبري
رابطه و پيوستگي زندگي دنيا با زندگي پس از مرگ
تجسم و جاويداني اعمال و آثار و مكتسبات انسان
وجوه مشترك و وجوه متفاوت زندگي اين جهان و زندگي آن جهان
استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر.
شهر ساز
07-27-2013, 11:43 AM
مرگ چيست؟
آيا مرگ نيستي و نابودي و فنا و انهدام است يا تحول و تطور و انتقال از جائي به جائي و از جهاني به جهاني؟
اين پرسشي است كه همواره براي بشر مطرح بوده و هست و هر كس مايل است پاسخ آن را مستقيماً بيابد و يا به پاسخي كه داده شده ايمان و اعتقاد پيدا كند.
ما مسلمانان به حكم اينكه به قرآن كريم ايمان و اعتقاد داريم، پاسخ اين پرسش را از قرآن كريم ميگيريم و به آنچه در اين زمينه گفته است ايمان و اعتقاد داريم.
قرآن كريم پاسخ ويژهاي با تعبير خاصي دربارة ماهيت مرگ دارد. قرآن در اين مورد كلمة «توفي» را به كار برده و مرگ را توفي خوانده است.
توفي و استيفاء هر دو از يك مادهاند (وفاء)، هرگاه كسي چيزي را به كمال و تمام و بدون كم و كسر دريافت كند و به اصطلاح آنرا استيفاء نمايد در زبان عربي كلمة توفي را به كار ميبرند «توفيت المال» يعني تمام مال را بدون كم و كسر دريافت كردم. در چهارده آيه از آيات قرآن كريم اين تعبير در مورد مرگ آمده است. از همة آنها چنين استنباط ميشود كه مرگ از نظر قرآن تحويل گرفتن است، يعني انسان در حين مرگ، با تمام شخصيت و واقعيتش در تحويل مأموران الهي قرار ميگيرد و آنان انسان را دريافت ميكنند. از اين تعبير قرآن مطالب زير استنباط ميشود:
الف – مرگ نيستي و نابودي و فنا نيست، انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئهاي به نشئهي ديگر است و حيات انسان به گونهاي ديگر ادامه مييابد.
ب – آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل ميدهد و «من» واقعي او محسوب ميشود، بدن و جهازات بدني و هر چه از توابع بدن به شمار ميرود نيست، زيرا بدن و جهازات بدني و توابع آنها به جائي تحويل نميشوند و در همين جهان تدريجاً منهدم ميگردند. آن چيزي كه شخصيت واقعي ما را تشكيل ميدهد و «من» واقعي ما محسوب ميشود همان است كه در قرآن از آن به «نفس» و احياناً به روح تعبير شده است…
ج – روح يا نفس انسان كه ملاك شخصيت واقعي انسان است و جاودانگي انسان به واسطة جاودانگي او است از نظر مقام و مرتبه وجودي در افقي مافوق افق ماده و ماديات قرار گرفته است. روح يا نفس، هر چند محصول تكامل جوهري طبيعت است، اما طبيعت در اثر تكامل جوهري كه تبديل به روح يا نفس ميشود، افق وجوديش و مرتبه و مقام واقعيش عوض ميشود و در سطح بالاتري قرار ميگيرد، يعني از جنس عالمي ديگر مي شود كه عالم ماوراء طبيعت است. با مرگ، روح يا نفس به نشئهاي كه از سنخ و نشئة روح است منتقل ميشود و به تعبير ديگر هنگام مرگ آن حقيقت مافوق مادي باز ستانده و تحويل گرفته ميشود.
قرآن كريم در برخي آيات ديگر كه دربارة خلقت انسان بحث كرده و مربوط به معاد و حيات اخروي نيست، اين مطلب را گوشزد كرده كه در انسان حقيقتي هست از جنس و سنخ ماوراء جنس آب و گل. دربارة آدم اول ميگويد: و نفخت فيه من روحي از روح خود در او دميدم.
مسألة روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از امهات معارف اسلامي است، نيمي از معارف اصيل غيرقابل انكار اسلامي بر اصالت روح، و استقلال آن از بدن و بقاء بعدالموت آن استوار است. همچنانكه انسانيت و ارزشهاي واقعي انساني بر اين حقيقت استوار است و بدون آن، همة آنها موهوم محض است.
تمام آياتي كه صريحا زندگي بلافاصله پس از مرگ را بيان ميكنند – كه نمونههائي از آنها در اينجا آورده و ميآوريم – دليل است كه قرآن روح را واقعيتي مستقل از بدن و باقي بعد از فناي بدن ميداند.
برخي ميپندارند كه از نظر قرآن، روح و نفسي در كار نيست، انسان با مردن پايان ميپذيرد، يعني پس از مرگ شعور و ادراك و سرور و رنجي در كار نيست تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود و انسان حيات مجدد بيابد، تنها آن وقت است كه انسان بار ديگر خود را و جهان را مييابد.
ولي آياتي كه صريحاً حيات بلافاصله پس از مرگ را بيان ميكند دليل قاطعي است بر رد اين نظريه.
اين گروه ميپندارند دليل قائلين به روح آية كريمة قل الروح من امر ربي است و ميگويند: در قرآن مكرر نام روح به ميان آمده در حاليكه مقصود چيز ديگر است. اين آيه نيز همان معني را طرح كرده كه در آن آيات طرح شده است.
اين گروه نميدانند كه دليل قائلين به روح اين آيه نيست، در حدود بيست آية ديگر است. تازه اين آيه به كمك آيات ديگري كه ذكر روح در آن آيات آمده كه برخي به صورت مطلق (روح) و بعضي به صورتهاي مقيد: روحنا، روحالقدس، روحي، روحا من امرنا و غيره آمده است و از آن جمله در مورد انسان با تعبير و نفخت فيه من روحي آمده است نشان دهندة اين است كه از نظر قرآن حقيقتي وجود دارد برتر از ملائكه و برتر از انسان به نام روح، ملائكه و انسانها، واقعيت «امري» يعني روح خويش را از فيض او به اذن پروردگار دارند. يعني مجموع آيات روح به ضميمة آية «و نفخت فيه من روحي» كه دربارة انسان آمده است نشان ميدهد كه روح انسان واقعيتي غيرمادي دارد.
تنها قرآن نيست كه اصالت روح را در آيات متعدد خود تأييد كرده است، در حد تواتر در كتب حديث و دعا و نهجالبلاغه از جانب رسول اكرم و ائمة اطهار اين مطلب تأييد شده است. حقيقت اينست كه انكار روح، يك انديشة كثيف متعفن غربي است كه از حسيگرائي و ما ديگرائي غربي سرچشمه ميگيرد و متأسفانه دامنگير برخي پيروان با حسن نيت قرآن هم شده است.
پس از مرگ؟
آيا انسان پس از مرگ، يك باره وارد عالم قيامت ميشود و كارش يكسره ميگردد؟ و يا انسان در فاصلة مرگ و قيامت يك عالم خاصي را طي ميكند و هنگامي كه قيامت كبرا به پا شد وارد عالم قيامت ميگردد (و البته اين را هم ميدانيم كه تنها خدا ميداند كه قيامت كبرا كي به پا ميشود. حتي پيامبران نيز از اين مطلب اظهار بياطلاعي كردهاند).
مطابق آنچه از نصوص قرآن كريم و اخبار و روايات متواتر و غيرقابل انكاري كه از رسول اكرم و ائمة اطهار رسيده است استفاده ميشود، هيچكس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قيامت كبرا نميشود، زيرا قيامت كبرا مقارن است با يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي كلي در همة موجودات زميني و آسماني –كه ما سراغ داريم- يعني كوهها، درياها، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها. هنگام قيامت كبرا هيچ چيزي در وضع موجود باقي نميماند. به علاوه در قيامت كبرا اولين و آخرين جمع ميشوند و ما ميبينيم كه هنوز نظام جهان برقرار است و شايد ميليونها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز برقرار باشد و ميلياردها ميليارد انسان ديگر بعد از اين بيايند.
همچنين از نظر قرآن كريم، همانطور كه از آيات گذشته و يك سلسله آيات ديگر استفاده ميشود، هيچكس در فاصله مرگ و قيامت كبرا در خاموشي و بيحسي فرو نميرود. يعني چنين نيست كه انسان پس از مردن در حالي شبيه بيهوشي فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، نه لذتي داشته باشد نه المي، نه سروري داشته باشد و نه اندوهي. بلكه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحلهاي ديگر از حيات ميگردد كه همه چيز را حس ميكند. از چيزهائي لذت ميبرد و از چيزهاي ديگر رنج، البته لذت و رنجش بستگي دارد به افكار و اخلاق و اعمالش در دنيا. اين مرحله ادامه دارد تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود، در آن هنگام در اثر يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي بينظير كه در آن واحد جهان را فرا ميگيرد و از دورترين ستارگان گرفته تا زمين ما همه مشمول آن دگرگوني ميشوند. اين مرحله يا اين عالم كه براي هر كسي يك فاصله و حد وسط ميان دنيا و قيامت ميشود پايان ميپذيرد.
پس از نظر قرآن كريم، عالم پس از مرگ، در دو مرحله صورت ميگيرد و به تعبير صحيحتر، انسان پس از مرگ دو عالم را طي ميكند، عالمي كه مانند عالم دنيا پايان ميپذيرد و «عالم برزخ» ناميده ميشود، ديگر عالم قيامت كبري كه به هيچوجه پايان نميپذيرد، اينكه بحث مختصري دربارة عالم برزخ و بحثي دربارة عالم قيامت.
عالم برزخ
اگر چيزي ميان دو چيز ديگر حائل و فاصله باشد، آن چيز را «برزخ» مينامند قرآن كريم، از زندگي پس از مرگ و قيامت كبرا با كلمة «برزخ» تعبير كرده است، در سورة مؤمنون آية 100 ميفرمايد:
حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا في ما تركت، كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون.
تا آنگاه كه يكي از آنها را مرگ فرا ميرسد ميگويد: پروردگارا مرا بازگردان، باشد كار شايستهاي در زمينههائي كه نكردهام انجام دهم. ابداً، اين صرفا سخني است كه او گويندة آن است و از جلو آنها (از حين مرگ) تا روزي كه مبعوث شوند برزخ و فاصلهاي است.
اين آيه تنها آيهاي است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را «برزخ» خوانده است. علماي اسلام از همين جا اقتباس كرده و نام عالم بعد از دنيا و قبل از قيامت كبرا را «عالم برزخ» نهادهاند.
در اين آيه از ادامه حيات بعد از مرگ، همين قدر سخن آمده است كه انسانهائي پس از مرگ اظهار پشيماني ميكنند و درخواست بازگرداندن به دنيا مينمايند و به آنها پاسخ منفي داده ميشود. اين آيه كاملاً صراحت دارد كه انسان پس از مرگ، داراي نوع حيات است كه تقاضاي بازگشت (رجوع) ميكند ولي تقاضايش پذيرفته نميشود.
آياتي كه دلالت ميكند كه انسان در فاصلة مرگ و قيامت از نوعي حيات برخوردار است و در آن حال شديداً احساس ميكند، گفت و شنود دارد، لذت و رنج و سرور و اندوه دارد و بالاخره از نوعي زندگاني سعادتآميز برخوردار است زياد است، مجموعاًدر حدود 15 آيه است كه در قرآن كريم به نحوي از انحاء يك جريان حياتي را ياد كرده است كه ميرساند انسان در فاصلة بين مرگ و قيامت از يك حيات كامل برخوردار است. اين آيات بر چند گونه است.
1-آياتي كه جريان يك سلسله گفت و شنودها ميان انسانهاي صالح و نيكوكار و يا انسانها فاسد و بدكار را با فرشتگان الهي ياد ميكند كه بلافاصله بعد از مرگ صورت ميگيرد. اين گونه آيات زياد است. آية 97 از سورة نساء و آية 100 از سورة مؤمنون كه قبلاً هر دو آيه را نقل و ترجمه كرديم، از اينگونه آيات است.
2-آياتي كه علاوه بر مضمون آيات بالا، رسماً ميگويند كه فرشتگان پس از آن گفت و شنودها به صالحان و نيكوكاران ميگويند، از اين پس از نعمتهاي الهي بهره گيريد. يعني آنها را در انتظار رسيدن قيامت كبرا نميگذارند. دو آية ذيل مشتمل بر اين مطلب است:
الف: الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه و بما كنتم تعلمون
آنانكه در حالي كه پاكيزهاند فرشتگان آنانرا تحويل ميگيرند و فرشتگان به آنها ميگويند: درود بر شما! همانا به موجب كردارهاي شايستهتان وارد بهشت گرديد.
ب: قبل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين
(پس از مرگ) به او گفته شد: داخل بهشت شو، او گفت: اي كاش مردم من (كه سخن مرا نشنيدند) اكنون ميدانستند كه چگونه پروردگارم مرا آمرزيد و مرا جزء بندگان مكرم خويش قرار داد.
در آيات قبل از اين آية، جريان محاورة اين مرد مؤمن (مؤمن آل يس) با قومش نقل شده كه مردم را به پيروي رسولاني كه در شهر انطاكيه مردم را به ترك پرستش غير خدا و پرستش مخلصانة خدا ميخواندند دعوت ميكند و سپس ايمان و اعتقاد خويش را اظهار ميدارد و از آنها ميخواهد كه سخن او را بشنوند و به راه او بروند.
در اين آيات ميگويد: ولي آن مردم سخن او را نشنيدند تا آنگاه كه او به جهان ديگر رفت. در آن جهان در حالي كه مغفرت و كرامت الهي را در بارة خويشتن مشاهده كرد، آرزو كرد كه اي كاش قوم من كه هنوز در دنيايند از وضع سعادتمندانة من در اين جهان آگاه ميشدند بديهي است كه همة اين جريانها قبل از قيامت كبرا است. زيرا در قيامت كبرا همة اولين و آخرين جمعند و كسي در روي زمين باقي نيست.
ضمناً اين نكته را بايد بدانيم كه آنچه پس از مرگ براي اهل سعادت آماده شده، بهشتها است نه بهشت. يعني انواع بهشتها است. بهشتها در آخرت به حسب مقامات قرب الهي متفاوتند، به علاوه همانطور كه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام رسيده است بعضي از اين بهشتها مربوط به عالم برزخ است نه عالم قيامت. عليهذا اينكه در دو آية فوق كلمة بهشت آمده است نبايد سبب اشتباه شود كه مربوط به قيامت است.
3-دستة سوم آياتي است كه در آن آيات سخني از گفت و شنود فرشتگان با انسانها در ميان نيست بلكه مستقيماً از حيات انسانهاي سعادتمند و نيكوكار يا انسانهاي بي سعادت و بدكار و تنعم دستة اول و عذاب و رنج دستة دوم در فاصلة مرگ و قيامت ياد شده است.
شهر ساز
07-27-2013, 11:44 AM
قيامت كبري
مرحلة دوم حيات جاويد، قيامت كبرا است. قيامت كبرا برخلاف عالم برزخ – كه مربوط به فرد است و هر فردي بلافاصله وارد عالم برزخ ميگردد – مربوط است به جمع يعني به همة افراد و همة عالم. حادثهاي است كه همة اشياء و همة انسانها را دربرميگيرد و واقعهاي است كه براي كل جهان رخ ميدهد كل جهان وارد مرحلة جديد و حيات جديد و نظام جديد ميگردد.
قرآن كريم كه ما را از حادثة بزرگ قيامت آگاه كرده است ظهور اين حادثة بزرگ را مقارن با خاموش شدن ستارگان، بي فروغ شدن خورشيد. خشك شدن درياها هموار شدن ناهمواريها، متلاشي شدن كوهها و پيدايش لرزشها و غرشهاي عالمگير و دگرگونيها و انقلابات عظيم و بي مانند بيان كرده است. مطابق آنچه از قرآن كريم استفاده ميشود تمامي عالم به سوي انهدام و خرابي ميرود و همه چيز نابود ميشود و بار ديگر جهان نوسازي ميشود و تولدي ديگر مييابد و با قوانين و نظامات ديگر كه با قوانين و نظامات فعلي جهان تفاوتهاي اساسي دارد ادامه مييابد و براي هميشه باقي ميماند.
قيامت در قرآن كريم با نامها و عنوانهاي مختلف خوانده شده است كه هر كدام نشاندهندة وضع مخصوص و نظام مخصوص حاكم بر آن است. مثلاً از آن جهت كه همة اولين و آخرين در يك سطح قرار ميگيرند و ترتيب زماني آنها از بين ميرود «روز حشر» يا «روز جمع» يا «روز تلاقي» خوانده شده است و از آن جهت كه باطنها آشكار و حقايق بسته و پيچيده باز ميشوند. «يوم تبلي السرائر» يا «روز نشور» ناميده شده است و از آن جهت كه فنا ناپذير است و جاويد است «يوم الخلود». و از آن جهت كه انسانهائي سخت در حسرت و ندامت فرو ميروند و احساس غبن ميكنند كه چرا خود را براي چنين مرحلهاي آماده نكردهاند «يوم الحسره» يا «يوم التغابن» از آن جهت كه بزرگترين خبرها و عظيمترين حادثهها است «نبأ عظيم» خوانده شده است.
مطلب بسيار عمده و اساسي كه كتب آسماني ما را بدان توجه دادهاند، پيوستگي اين دو زندگي است. اين دو حيات از يكديگر جدا نيست، بذر ان حيات در اين حيات به دست خود انسان كاشته ميشود و سرنوشت آن حيات در اين حيات به وسيلة خود انسان تعيين ميگردد.
ايمان و اعتقاد پاك و درست و مطابق با واقع، و (جهان بيني واقع بينانه) خلق و خوي پاكيزه و انساني و منزه از حسادتها، مكرها، حقه و كينهها غل و غشها، نيز اعمال صالح كه در جهت تكامل فرد و جامعه صورت گيرد؛ خدمتها، اخلاصها و امثال اينها سازندة يك حيات سعادتمندانة حاويد است براي انسان. بر عكس، بي ايمانيها، بي اعتقاديها، باورهاي غلط، خلق و خويهاي پليد، خودخواهيها، خود پرستيها، خودبينها، ظلمها، ستمها رباكاريها، رباخواريها، دروغ، تهمت، خيانت، غيبت، سخن چيني، فتنهانگيزي، امتناع از عبادت و پرستش خالق و امثال اينها موجب حيات بسيار شقاوت آلود براي انسان در جهان آخرت است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در تعبير جالب خود قرمود: الدنيا مزرعه الاخره دنيا كشتگاه آخرت است. هر تخم بدي يا نيكي در دنيا بكاريد در آخرت برداشت خواهيد كرد. همانطور كه محال است انسان جو بكارد و گندم برداشت كند و يا خار بكارد و گل بچيند، حنظل بكارد و درخت خرما سبز شود، محال است كه انسان در دنيا انديشة بد، خلق و خوي بد، عمل و كردار بد داشته باشد و در آخرت سود بگيرد.
از قرآن كريم و اخبار و روايات پيشوايان ديني چنين استنباط ميشود كه نه تنها انسان باقي است و جاويد ميماند، بلكه اعمال و آثار انسان نيز به نحوي ضبط و نگهداري ميشود و از بين نميرود و انسان در نشئة قيامت تمام اعمال و آثار گذشتة خود را «مصور» و «مجسم» ميبيند و مشاهده ميكند. اعمال و آثار خوب با صورتهاي بسيار زيبا و جالب و لذت بخش تجسم مييابند و به صورت كانون لذت و بهجت درميآيند و آما آثار بد انسان با صورتهاي بسيار زشت و وحشتزا و مهيب و موذي تجسم مييابند و به صورت كانون درد و رنج و عذاب درميآيند.[1]
در اينجا به ذكر سه آيه از قرآن مجيد و دو حديث از رسول اكرم (ص) اكتفا ميكنيم. اما آيات:
1-يوم تجد كل نفس ما عملت من خبر محضراً و ما عملت من سوء تودلوان بينها و بينه امدا بعيدا[2]
روزي كه انسان هر كار نيك خويش را، حاضر شده ميبيند و همچنين هر كار بد خود را، و دوست ميدارد كه ايكاش ميان او و كار بدش فاصلةزيادي ميبود.
اين آيه صراحت دارد كه انسان عين اين كارهاي نيك خويش را به صورت مطلوب و محبوب ميبيند و عين كارهاي بد خويش را مصور شده به صورتهائي ميبيند كه سخت از آنها نفرت و وحشت پيدا ميكند و دوست ميدارد از آنها فرار كند يا آنها را از او دور كنند، اما آنجا جاي فرار و يا جدا كردن عمل انسان از انسان نيست. صورت تجسم يافتة حاضر شدة عمل انسان در آن جهان به منزلة جزئي از وجود انسان است و جداشدني نيست.
2-و وجد و ما عملوا حاضرا[3]
هر عملي كه در دنيا انجام دادهاند در آنجا حاضر ميبينند.
مفاد اين آيه عيناًمفاد آيه پيشين است.
3-يومئذ يصدر الناس اشتاتاليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره ومن يعمل مثقال ذره شراً يره[4]
در اين روز مردم بيرون ميآيند براي آنكه (در نمايشگاه عمل) اعمالشان به آنها ارائه شود. پس هر كس به وزن يك ذره كار خير انجام دهد آن را در قيامت ميبينند و هركس كه به وزن يك ذره كار بد انجام دهد نيز آنرا در آنجا ميبيند.
وجوه مشترك زندگي دنيا و زندگي آخرت اينست كه هر دو زندگي، حقيقي و واقعي است، در هر دو زندگي انسان به خود و آنچه به خود تعلق دارد آگاه است، در هر دو زندگي لذت و رنج، سرور و اندوه، سعادت و شقاوت هست. غرائز انسان اعم از عرائز حيواني و غرائز ويژة انسان در هر دو زندگي حكمفرما است. در هر دو زندگي انسان با بدن و اندام كامل و اعضاء و جوارح زندگي ميكند. در هر دو زندگي ميكند. در هر دو زندگي فضا و اجرام هست. اما تفاوتهاي اساسي هم در كار است:
در اينجا توالد و تناسل و كودكي و جواني و پيري و سپس مرگ هست و در آنجا نيست، در اينجا بايد كار كرد و تخم پاشيد و زمينهي مساعد فراهم كرد و در آنجا بايد از تخمهاي كاشته شده و زمينههاي مساعد شده در دنيا بهرهبرداري كرد، اينجا جاي كار و عمل است و آنجا جاي نتيجهگيري و حساب پس دادن، در اينجا امكان تغيير سرنوشت از طرف خود انسان به وسيلة تغيير مسير حركت و جهت عمل هست و در آنجا نيست، در اينجا حيات آميخته است با موت، هر حياتي توأم است با مادهاي كه فاقد حيات است، و به علاوه از مرده، زنده بيرون ميآيد و از زنده مرده، چنانكه مادة بي جان در شرائط خاص تبديل به جاندار ميشود و جاندار تبديل به بيجان ولي در آنجا حيات محض حكمفرما است. ماده و جسم آن جهان نيز جاندار است، زمين و آسمانش جاندار است باغ و ميوهاش مثل اعمال و آثار تجسم يافتة انسان، جاندار است، آتش و عذابش نيز شاعر و آگاه است. در اينجا اسباب و علل و شرائط خاص زماني حكمفرما است. حركت و تكامل وجود دارد. در آنجا فقط ملكوت الهي و ارادة الهي ظهور دارد. شعور و آگاهي و بطور مطلق ديد و شنيد و درك انساني در آن جهان بسي شديدتر و نيرومندتر است و به عبارت ديگر: پردهها و حجابها در آن جهان از جلو انسان برداشته شده و انسان با بينشي دورنگر حقايق را درك ميكند چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد[5]
يعني ما پرده را از تو برگرفتيم پس ديدهات اكنون نيز است.
در اينجا خستگي و دلزدگي و ملال، خصوصاً از يكنواختي است و انسان حالت گم كردهاي را دارد كه در پي گم شدة خويش است و به هر چيزي كه ميرسد ميپندارد آنرا يافته است و به او دل خوش ميكند اما پس از چندي احساس ميكند كه «او» نيست، خسته و دلزده ميشود و به دنبال چيز ديگر ميرود، اينست كه در دنيا انسان هميشه طالب چيزي است كه ندارد و دلزده از چيزي است كه دارد. اما در جهان آخرت به حكم آنكه به آنچه كه در اعماق فطرت و شعور شخصي خود بآن دلبستگي داشته و گم شدة واقع او بوده است يعني حيات جاويد و در جوار رب العالمين باو رسيده است به هيچوجه خستگي و ملال و دلزدگي برايش پيدا نميشود. قرآن كريم به همين نكته اشاره ميكند، آنجا كه ميگويد:
لايبغون عنها حولا[6] يعني – بر خلاف دنيا – در آنجا انسانها طالب دگرگوني و وضع جديد نيستند. اينست كه اهل بهشت با آنكه الي الابد در بهشت به سر ميبرند هرگز دلزده و سير نميگردند.
و به علاوه نظر باينكه در آنجا هر چه بخواهند به ارادة الهي برايشان پيدا ميشود آرزوي آنچه ندارند آزارشان نميدهد.
گرچه از آن نظر كه ايمان و اعتقاد ما به قيامت از ايمان به قرآن و گفتار پيامبران سرچشمه ميگيرد لزومي ندارد كه در بارة قيامت به ذكر برهان و استدلال بپردازيم و يا شواهد و قرائن علم بياوريم. ولي نظرباينكه خود قرآن كريم – لااقل براي نزديك كردن مطلب به اذهان – به ذكر يك سلسله استدلالها پرداخته است و خواسته است افكار ما را از راه استدلال و به طور مستقيم هم با جريان قيامت آشنا شود. ما به طور اختصار آن استدلالها را ذكر ميكنيم.
استدلالهاي قرآن يك سلسله جوابها است به منكران قيامت، اين جوابها برخي در مقام بيان اينست كه مانعي در راه قيامت نيست و در حقيقت پاسخي است به كساني كه قيامت را امر ناشدني، فرض ميكردند. بخري آيات ديگر يك درجه جلوتر رفته و ميگويد در همين جهان چيزهائي شبيه به قيامت وجود داشته و دارد و با ديدن چنين چيزها، جاي انكار و استبعاد نيست. برخي آيات از اين هم يك درجه جلوتر رفته و وجود قيامت را يك امر ضروري و لازم و در نتيجة قطعي خلقت حكيمانة جهان دانسته است. بنابراين مجموع آياتي كه در آنها در بارة قيامت استدلال شده است، سه گروه است و به ترتيب ذكر ميكنيم.
1-در سورة يس آيه 78 ميگويد:
و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم
براي ما مثلي آورد و خلقت خود را فراموش كرد، گفت اين استخوانهاي پوسيده را كي زنده ميكند؟ بگو همان كسي كه اولين بار آ نرا ابداع كرد و او را به هر مخلوقي آگاه است.
اين آيه پاسخ به مردي از كافران است كه استخوان پوسيدهاي را در دست گرفته و آمد و آن استخوان را با دست خود نرم كرد و به صورت پودر درآورد و سپس آنرا در هوا متفرق ساخت، آنگاه گفت چه كسي ميتواند اين ذرات پراكنده را زنده كند. قرآن جواب ميدهد همان كس كه اولين بار او را آفريد.
2-گروه دوم آياتي است كه به ذكر نمونه ميپردازد. اين گروه به نوبة خود به دو دسته تقسيم ميشود:
الف: آياتي كه جريان خاصي را در گذشته شرح ميدهد كه مردهاي از نو زنده شده است، مانند آياتي كه در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه به خداوند گفت: پرورگارا بمن چگونگي زنده كردن مردگان را بنمايان، در پاسخ او گفته شد مگر به آن ايمان نداري؟ او گفت: چرا؟ اين تقاضا براي اين است كه قلبم مطمئن گردد. به او گفته شد: چهار مرغ را بگير و سرهاي آنها را ببر و بدنهاي اينها را تكه تكه بكن و هر قسمتي را بر كوهي قرار بده و سپس آن مرغها را بخوان، خواهي ديد به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوي تو خواهند آمد.
ب: آياتي كه به يك امر خارق العاده و استثنائي مانند داستان ابراهيم استناد نكرده است بلكه نظام موجود و مشهود را كه همواره زمين و گياهان در فصل پائيز و زمستان ميميرند و سپس در بهار زنده ميگردند مورد استناد قرار ميدهد. ميگويد، همانطور كه مكرر در طول عمر خود مشاهده ميكنيد كه زمين پس از طراوت و حيات و شادابي به سوي مردگي و افسردگي ميرود و بار ديگر با تغيير فصل، شرائط عوض ميشود و زمين و درختان و گياهان حيات خود را از سر ميگيرند. در نظام كل جهان، جهان رو به خاموشي و سردي و افسردگي خواهد رفت، خورشيد و ستارگان همه متلاشي و پراكنده خواهند شد، تمام جهان يكسره ميميرد، اما اين مردن، هميشگي نيست، بار ديگر همة موجودات جهان زندگي را در وضعي ديگر و با كيفيتي ديگر از سر ميگيرند.
[1] -راجع باينكه نعيم و جحيم اخروي چيزي جز صور ملكوتي اعمال نيست رجوع شود به كتاب «عدل الهي» بحث معاد.
[2] -آل عمران/30
[3] -كهف / 49
[4] -زلزال/8-6
[5] -ق /22
[6] -كهف/108
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.