alamatesoall
07-11-2013, 06:14 PM
یکی از جنبههای برجسته تجارب انسانی، حضور احساس «وجودِ منحصر به فرد» در افراد بشر است؛ چیزی که فلاسفه بنا بر سنت آنرا هویت شخصی یا «خود» نامیدهاند.
میتوان «خود» را اینگونه تعریف کرد: «خود یک کلیت شخصیشده، سازمانیافته و منسجم است، ترکیبی از تجارب و تجلیات شخصی». هر فردی خود را به لحاظ جسمی از دیگران متمایز و جدا میداند.
جنبهای از شخصیت وجود دارد که به فرد اجازه میدهد هر صبح که از خواب بیدار میشود مطمئن باشد همان فردی است که دیشب به رختخواب رفته است. این جنبه خود «خود بومشناختی» نامیده میشود . ورای این درک بومشناختی و جسمانی از خود، هر فردی به فعالیتهای درونی خویش (رویاها، جریان افکار و احساسات و...) آگاهی نسبی دارد. این فعالیتهای درونی تا حد زیادی شخصی است و دیگران بهطور مستقیم از آنها باخبر نیستند.
بدون شک بعضی از جنبههای خود، از جمله خود بومشناختی، پدیدههای عمومی هستند؛ اما روانشناسی بین فرهنگی نظر ما را به جنبههایی از خود جلب میکنند که وابسته به فرهنگ هستند.
به این معنی که در بعضی از فرهنگها یافت میشوند و در بعضی دیگر خیر. در این نوشتار به بررسی تاثیرات دو ویژگی فرهنگی فردگرایی (اولویت دادن به فرد در مقابل گروه) و جمعگرایی (اولویت دادن به گروه در مقابل فرد) بر روی «خود» و تعدادی از فرآیندهایش میپردازیم.
پیش از شروع بحث لازم است به یک نکته اشاره شود. اکثر تحقیقات بینفرهنگی انجام شده (و بسیاری از تحقیقاتی که در نوشتار حاضر به آنها اشاره میشود) به بررسی تفاوتهای دو فرهنگ آمریکای شمالی (آمریکا و کانادا) و آسیای شرقی (چین، کره، ژاپن و ...) میپردازد. مقصود نه دوقطبی انگاری جهان است و نه اینکه این دو فرهنگ نماینده سایر فرهنگهای جهان هستند. بلکه هدف بهرهگیری از ایندو فرهنگ کاملا متضاد برای نمایان ساختن بهتر تاثیرگذاری فرهنگ بر روانشناسی است.
در بسیاری از فرهنگهای فردگرای غربی باوری عمیق به جدایی ذاتی افراد از یکدیگر به چشم میخورد. در این فرهنگها، هنجارها بر استقلال فرد از دیگران تاکید بسیاری میکنند و از فرد میخواهند که به کشف و بروز خصوصیات منحصربهفرد خویش بپردازد. حصول این ضرورت هنجارین منوط به پرورش افراد به نحوی که رفتارهایشان با مرجعیت افکار، احساسات و نگرشهای خودشان سازمان یابد، است.
از طرفی برای درک یک فرد در این فرهنگها نیز باید از همین مرجع استفاده کرد. بر اساس این تفسیر از «خود»، هر فرد به عنوان جهانی با مرز مشخص، منحصربهفرد، کم و بیش یکپارچه، مرکز پویایی از آگاهی، هیجان، قضاوت و عمل، سازمانیافته در یک کل متمایز که در مقابل کلهای دیگر قرار میگیرد، پنداشته میشود. از ضروریات این دیدگاه خودمختار و مستقل پنداشتن «خود» است و به این خاطر این نوع «خود» را خود مستقل مینامند.
در مقابل در بسیاری از فرهنگهای جمعگرای غیرغربی باوری عمیق به وابستگی ذاتی افراد به یکدیگر به چشم میخورد. یک ضرورت هنجارین در این فرهنگها حفظ این وابستگی متقابل بین افراد است. حصول این باید هنجارین مستلزمِ انگاشتن خود به عنوان بخشی از روابط اجتماعی گستردهتر است.
در عین حال اذعان به این امر که رفتارهای فرد حول یک مجموعه وسیع از وابستگیهای متقابل سازمان مییابد نیز از ملزمات دستیابی به این باید است. «خود» در این دیدگاه از دیگران جدا نیست و از سوی فرهنگ جمعگرا برانگیخته میشود تا راهی برای هماهنگی با دیگران بیابد و تعهداتش نسبت به دیگران را بجا آورد.
چنین برداشتی از خود، خود وابسته نامیده میشود. تحقیقات بیانگر آن است که وقتی از افراد جوامع فردگرا خواسته میشود تا خود را توصیف کنند معمولا از صفات فردی چون با جسارت، خستگیناپذیر، تنبل، صادق، منطقی و.... استفاده میکنند. اما اعضای افراد فرهنگهای آسیای شرقی در توصیف خود بیشتر از صفات بینفردی مانند احساسی، مهربان، دلسوز و... استفاده میکنند.
همچنین تحقیقات حاکی از این امر است که در کشور چین، حتی در مناطقی که به سرعت در حال مدرنیزه شدن هستند، افراد بیشتر متناسب با انتظارات دیگران و هنجارهای اجتماعی رفتار میکنند تا میل شخصی خویش. طبق تحقیقات انجام شده هندیها بیش از آمریکاییها برای روابط خوب با دیگران اهمیت قائلند و پاسخگویی به نیازهای دیگران را بیش از آمریکاییها به عنوان یک تعهد اخلاقی جدی تلقی میکنند. هندیها همچنین بیشتر سعی میکنند خود را با توجه به ماهیت روابط تغییر دهند.
میتوان «خود» را اینگونه تعریف کرد: «خود یک کلیت شخصیشده، سازمانیافته و منسجم است، ترکیبی از تجارب و تجلیات شخصی». هر فردی خود را به لحاظ جسمی از دیگران متمایز و جدا میداند.
جنبهای از شخصیت وجود دارد که به فرد اجازه میدهد هر صبح که از خواب بیدار میشود مطمئن باشد همان فردی است که دیشب به رختخواب رفته است. این جنبه خود «خود بومشناختی» نامیده میشود . ورای این درک بومشناختی و جسمانی از خود، هر فردی به فعالیتهای درونی خویش (رویاها، جریان افکار و احساسات و...) آگاهی نسبی دارد. این فعالیتهای درونی تا حد زیادی شخصی است و دیگران بهطور مستقیم از آنها باخبر نیستند.
بدون شک بعضی از جنبههای خود، از جمله خود بومشناختی، پدیدههای عمومی هستند؛ اما روانشناسی بین فرهنگی نظر ما را به جنبههایی از خود جلب میکنند که وابسته به فرهنگ هستند.
به این معنی که در بعضی از فرهنگها یافت میشوند و در بعضی دیگر خیر. در این نوشتار به بررسی تاثیرات دو ویژگی فرهنگی فردگرایی (اولویت دادن به فرد در مقابل گروه) و جمعگرایی (اولویت دادن به گروه در مقابل فرد) بر روی «خود» و تعدادی از فرآیندهایش میپردازیم.
پیش از شروع بحث لازم است به یک نکته اشاره شود. اکثر تحقیقات بینفرهنگی انجام شده (و بسیاری از تحقیقاتی که در نوشتار حاضر به آنها اشاره میشود) به بررسی تفاوتهای دو فرهنگ آمریکای شمالی (آمریکا و کانادا) و آسیای شرقی (چین، کره، ژاپن و ...) میپردازد. مقصود نه دوقطبی انگاری جهان است و نه اینکه این دو فرهنگ نماینده سایر فرهنگهای جهان هستند. بلکه هدف بهرهگیری از ایندو فرهنگ کاملا متضاد برای نمایان ساختن بهتر تاثیرگذاری فرهنگ بر روانشناسی است.
در بسیاری از فرهنگهای فردگرای غربی باوری عمیق به جدایی ذاتی افراد از یکدیگر به چشم میخورد. در این فرهنگها، هنجارها بر استقلال فرد از دیگران تاکید بسیاری میکنند و از فرد میخواهند که به کشف و بروز خصوصیات منحصربهفرد خویش بپردازد. حصول این ضرورت هنجارین منوط به پرورش افراد به نحوی که رفتارهایشان با مرجعیت افکار، احساسات و نگرشهای خودشان سازمان یابد، است.
از طرفی برای درک یک فرد در این فرهنگها نیز باید از همین مرجع استفاده کرد. بر اساس این تفسیر از «خود»، هر فرد به عنوان جهانی با مرز مشخص، منحصربهفرد، کم و بیش یکپارچه، مرکز پویایی از آگاهی، هیجان، قضاوت و عمل، سازمانیافته در یک کل متمایز که در مقابل کلهای دیگر قرار میگیرد، پنداشته میشود. از ضروریات این دیدگاه خودمختار و مستقل پنداشتن «خود» است و به این خاطر این نوع «خود» را خود مستقل مینامند.
در مقابل در بسیاری از فرهنگهای جمعگرای غیرغربی باوری عمیق به وابستگی ذاتی افراد به یکدیگر به چشم میخورد. یک ضرورت هنجارین در این فرهنگها حفظ این وابستگی متقابل بین افراد است. حصول این باید هنجارین مستلزمِ انگاشتن خود به عنوان بخشی از روابط اجتماعی گستردهتر است.
در عین حال اذعان به این امر که رفتارهای فرد حول یک مجموعه وسیع از وابستگیهای متقابل سازمان مییابد نیز از ملزمات دستیابی به این باید است. «خود» در این دیدگاه از دیگران جدا نیست و از سوی فرهنگ جمعگرا برانگیخته میشود تا راهی برای هماهنگی با دیگران بیابد و تعهداتش نسبت به دیگران را بجا آورد.
چنین برداشتی از خود، خود وابسته نامیده میشود. تحقیقات بیانگر آن است که وقتی از افراد جوامع فردگرا خواسته میشود تا خود را توصیف کنند معمولا از صفات فردی چون با جسارت، خستگیناپذیر، تنبل، صادق، منطقی و.... استفاده میکنند. اما اعضای افراد فرهنگهای آسیای شرقی در توصیف خود بیشتر از صفات بینفردی مانند احساسی، مهربان، دلسوز و... استفاده میکنند.
همچنین تحقیقات حاکی از این امر است که در کشور چین، حتی در مناطقی که به سرعت در حال مدرنیزه شدن هستند، افراد بیشتر متناسب با انتظارات دیگران و هنجارهای اجتماعی رفتار میکنند تا میل شخصی خویش. طبق تحقیقات انجام شده هندیها بیش از آمریکاییها برای روابط خوب با دیگران اهمیت قائلند و پاسخگویی به نیازهای دیگران را بیش از آمریکاییها به عنوان یک تعهد اخلاقی جدی تلقی میکنند. هندیها همچنین بیشتر سعی میکنند خود را با توجه به ماهیت روابط تغییر دهند.